ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 10484
  • ۰۳ آذر ۱۳۹۵ - ۷:۲۸
  • 98 بازدید
  • ارسال توسط :
چهارسال انتظار کشید تا مدافع حرم شود/اعتقادش به ولایت تمام نشدنی بود

چهارسال انتظار کشید تا مدافع حرم شود/اعتقادش به ولایت تمام نشدنی بود

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کوله بار؛ جواد کوهساری در سال ۱۳۶۴ در مشهد به دنیا آمد، لیسانس حسابداری داشت و دانشجوی حقوق بود. او سربازی‌اش را در نیروی هوایی مشهد گذراند.حدود ۱۷ سال عضو فعال بسیج بود و به ولایت علاقه […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کوله بار؛ جواد کوهساری در سال ۱۳۶۴ در مشهد به دنیا آمد، لیسانس حسابداری داشت و دانشجوی حقوق بود. او سربازی‌اش را در نیروی هوایی مشهد گذراند.حدود ۱۷ سال عضو فعال بسیج بود و به ولایت علاقه بسیاری داشت بسیار با اخلاق بود، آنقدر گوش به فرمان رهبر معظم انقلاب بود که دو سه سالی می‌شد با دوستانش به مناطق جنگی، جمکران  و حرم امام خمینی(ره) می‌رفت. او که مربی تخریب‌چی بود و در عراق هم به کار چک و خنثی مشغول بود در نبرد با تروریست‌های داعش در اطراف شهر فلوجه در تاریخ 26/4/94 به شهادت رسید.او پنج روز در عراق بود. یک شنبه رفت و جمعه به شهادت رسید. او دارای یک برادر و دو خواهر است و فرزند سوم خانواده بود. در ادامه گفت وگو با مهدی کوهساری برادر بزرگوار این شهید گرانقدر را می خوانید.

  از ویژگی های اخلاقی شهید می گویید؟ یکی از بهترین اخلاق های خوبش این بود که در مورد هیچ کس در هیچ شرایطی پیش داوری و قضاوت نمی کرد و در این زمینه می توانم روی سرش قسم بخورم.دست خیر داشت.خیلی به ولایت اعتقاد داشت.به اتحاد وهمدلی درکشور و بین مردم خیلی اعتقاد داشت و اهمیت می داد.خیلی اهل مطالعه بود و همیشه کتاب همراهش بود و می خواند.خیلی آدم تو داری بود و وقتی مشکلی برایش به وجود می آمد آن را به بیرون منتقل نمی کرد و در درون خودش نگاه می داشت. . اعتقادی که به ولایت داشت تمام نشدنی بود. یعنی اگر بگویم در این راه حاضربود سر خود و خانواده اش را ببرند کم نگفته ام.هیچ وقت در این زمینه کم نمی گذاشت وبچه هیئتی بود و شاید بتوانم بگویم آن وقتی را که برای خانواده اش می گذاشت چندبرابرش را برای هیئت صرف می کرد و زیر بیرق حرم می گذراند. جای او این روزها در هیئت بیت الحسین(ع)مشهد جایش خالی است.چند شب پیش آنجا بودم و وقتی بچه ها راجع به جواد صحبت می کنند بغض همیشه همراهشان است. می توانم بگویم قبل از اینکه برادر من باشد برادر این بچه ها بود و اینقدر به هم وابستگی داشتند.   زمانی که بحث رفتن را مطرح کرد در خانواده چه برخوردی با تصمیم او شد؟ قضیه رفتن برادرم خیلی طولانی است. او از سال دوم جنگ سوریه مصمم بود که به سوریه اعزام شود یا اینکه با هزینه خودش برود برای دفاع.یکی دوبار موقعیت جور شد و تا پای پرواز رفت اما بنا به دلایلی کنسل شد و نرفت.تا اینکه بالاخره بعد از چهارسال دوندگی بنده خدایی را پیدا کرد و توانست با سپاه بدر عراق ارتباط بگیرد و برود. بلیط یک طرفه ای گرفت و رفت نجف و بعد هم بغداد و فلوجه و … خانواده به هر حال ملاحضات خودشان را دارند و یک مقداری نگرانی طبیعی است ولی با توجه به توضیحات و توجیهاتی که مطرح می کرد خانواده هم کوتاه آمدند ، من خودم از مخالفان رفتن او بودم چون کافی است کمی دنیایی باشی دیگرنمی توانی اینطور مثل شهدا باشی ولی برادر من الا پاهایش روی زمین نبود. در تمام توجیهاتی که برای نرفتنش می اوردم با یک کلمه من را لال می کرد و آن هم بحث دفاع از حرم و تنهایی حرم بود. نمی توانست این قضیه را ببیند. چطور به شهادت رسید؟ او در زمینه چک و خنثی و پاکسازی مشغول بود و مربی تخریب  بود و در این زمینه آموزش دیده بود. او در عراق هم در همین زمینه ها مشغول کار بود. او در منطقه و مشغول پاکسازی بوده است وگویا بچه های عراقی گفتند یکی از بچه های ایرانی مشغول پاکسازی بوده است و به شهادت رسیده و ما پیکرش را پیدا نکردیم ولی در همین موقعیت بوده است برادرم هم می گوید ما که این زمان را گذاشته ایم و به اینجا رسیده ایم اگر بتوانیم پیکر یک شهید را هم یا حتی قسمتی از بدنش را عقب بکشیم مشکلی ندارد و برای خانواده اش باعث دلگرمی و دلخوشی  است.در همان حین که در منطقه بود و با بچه هایشان مشغول صحبت با بیسیم بود درگیر یک تله انفجاری می شود و خودش به شهادت می رسد. خبر شهادت را چطور شنیدید؟ ساعت 7 صبح جمعه با من و خواهرهایم و دوستانش تماس گرفت و صحبت کرد و واقعیت امر من همانجا فهمیدم  و انگار دلهره و اظطرابی در دلم باشد آن روز یکی از بدترین روزهای زندگی ام بود. در همین حال و هوا بودم ، ساعت 3 و 4 عصر بود که دیدم تلفنم زنگ می خورد و شماره برادرم است.خط ایرانش بود و داشت زنگ می خورد. جواب که دادم چون مسافت دور بود و مشکل آنتن دهی وجود داشت خیلی نتوانستم صحبت کنم و صدا نیامد. وقتی ارتباط برقرار شد یک لحظه شروع کردم به صحبت کردن و خیال کردم برادرم است. به طرف مقابل امان ندادم.همین طور که داشتم می پرسیدم چطوری و چه خبر یک صدای غریبه شنیدم از آن طرف خط .گفتم چه شده و گفتند برادرتان زخمی شده و بچه ها دارند می اوردنش عقب تا منتقلش کنند ایران،این حرف را که به من زد گفتم گوشی را بده باهاش صحبت کنم گفت نمی تواند صحبت کند و من هم نمی توانم خیلی صحبت کنم و قطع کرد.قطع که کرد هرچه با آن خط تماس گرفتم دیگر کسی جواب نداد. برادرم وقتی داشت می رفت عراق شماره ای داد و گفت اگر اتفاقی افتاد با این شماره تماس بگیرید. تماس گرفتم و گفت من خبر می گیرم و به شما خبر می دهم. بعد از چند ساعت تماس گرفت و کمی مکث کرد و گفت  واقعیت این است که برادرتان شهید شده است. این را که گفت دیگر حال خودم را نفهمیدم. به هر فلاکتی بود آن شب را گذراندم و با توجه به اینکه پیکر عراق بود و برادرم به صورت سازماندهی شده نرفته بود و به عنوان نیروی مردمی رفته بود ممکن بود انتقال پیکرش طول بکشد، بنابراین تصمیم گرفتم آن چند روز را به خانواده چیزی نگویم.   با توجه به این مسائل پیکر چطور به ایران منتقل شد ؟چطور به خانواده اعلام کردید؟  روز قبل از عید فطر به شهادت رسید و بنابراین سه روز تعطیلی پیش رو داشتیم و تمام ارگان ها تعطیل بود و من با پدرم در یک ساختمان زندگی می کنیم و نگه داشتن این خبر در دلم خیلی سخت بود. سپاه  بدر عراق پیکر جواد را تطهیر کرده بود و در حرمین طوافش داده بودند و فرستاده بودند بغداد و بعد پیکربا هواپیمای ترابری  آمد ایران. اما خبر نداشتم که پیکر تهران رسیده است و در بهشت زهرا در قسمت شهدا است. گفتند روز سه شنبه پیکر می آید مشهد، من هم گفتم دیگر وقتش است که به خانواده اعلام کنم .مادرم و خواهرهایم در روزهایی که خبری از او نبود تلاش می کردند تماس بگیرند و اما موفق نمی شدند و من هم تلاش کردم در این روزها زمینه را فراهم کنم و از این بگویم که در راه اسلام رفته است و از اینکه شهدا زنده اند در نزد خداوند و روزی می خورند و من اول با پدرم مطرح کردم. پدرم مشکل قلبی داشت و همان روز اتفاقا نوبت دکتر داشت و همیشه خود را لعن می کنم که چرا چنین سختی به این بنده های خدا دادم. به پدرم در راه مطب دکتر گفتم و خواستم اول به او بگویم تا بعد به مادرم هم مطرح کنیم.به او گفتم جواد زخمی شده و دارند او را به ایران می آورند. اصلا انتظار نداشتم اما پدرم مثل ابر بهار گریه می کرد. گفت دیشب خوابش را دیده ام. روی اسب بود و  داشت از من دور می شد وهر چه صدایش می کردم جواب نمی داد و دور می شد. بعدها با کمک خانم های دیگر که تجربه و قدرت بیان داشتند در این زمینه خبر را به مادرم دادیم. چون پیکر داشت می آمد.   تهمت هایی متوجه شهدای مدافع حرم و خانواده هایشان است که می گویند برای مادیات و پول می روند، چه جوابی دارید در این زمینه ؟ من برادر خودم را مثال می زنم، او قبل از رفتن ماشین اش را فروخت و از شغلش استعفا داد، هزینه بلیط وپاسپورت و انتقالش را خودش داد. چون برادرم می دانست این راه راه بی بازگشتی است همه حساب های بانکی اش را خالی کرد و از همه حلالیت طلبیده بود و روزی که می رفت از یک پر سبک تر بود. با قطعیت می گویم تمام این حرف ها تهمت های واهی است و این افراد پر از توهم و خیال هستند. آنهایی که این حرف ها را می زنند یک سری آدم با یک دید ناقص و فرهنگ پایین و اطلاعات کم هستند. اینها حاضر نیستند برای همان پول یک قطره از خونشان بریزد.برادر من قرار بود ازدواج کند و داماد شود و پدر و مادرم آرزوی دامادی اش را داشتند و حتی کت و شلوار هم برایش سفارش داده بودند.قول داد وقتی برگردم داماد می شوم.   در اردوهای راهیان نور شرکت کرده اید ؟ متاسفانه سعادت نداشتم اما برادر شهیدم بارها رفت  گاهی حتی به عنوان راوی. اهداف شهدای مدافع حرم را به شهدای دفاع مقدس نزدیک می دانید؟ همه زیر یک بیرق بودند و هستند، زمان دفاع مقدس هم اگر کسی می رفت برای دفاع از نظام ولایی می رفت که جنگ به او تحمیل شده بود.همه در راه دفاع از ولایت و نائب  امام زمان می جنگند و جنگیدند و همه به بحث دفاع برمی گردد.بنابراین هر دو در راه دفاع از ولایت و اسلام بوده و هستند.عده ای می گویند مدافعان حرم برای دفاع از سنگ و چوب می روند اما آیا واقعا اینطور است؟ آن خاک برای ما ارزش دارد و مقدس است، روی همان خاک امام حسین (ع)شهید شده است و بی بی زینب(س) قدم گذاشته است.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن