ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 12657
  • ۱۲ دی ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۰
  • 144 بازدید
  • ارسال توسط :
موقع عقدمان مرا شریک ثواب تمام مجاهدت‌هایش کرد

موقع عقدمان مرا شریک ثواب تمام مجاهدت‌هایش کرد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، مرور زندگی برخی از همسران شهدای مدافع حرم، بی‌هیچ درنگی تو را به یاد همسر زهیر بن قین یار با وفای امام حسین(ع) می‌اندازد که به اصرار همسرش رفت و به کاروان حسینیان پیوست. امروز هم درجبهه مقاومت اسلامی […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، مرور زندگی برخی از همسران شهدای مدافع حرم، بی‌هیچ درنگی تو را به یاد همسر زهیر بن قین یار با وفای امام حسین(ع) می‌اندازد که به اصرار همسرش رفت و به کاروان حسینیان پیوست. امروز هم درجبهه مقاومت اسلامی که تداوم نهضت عاشورای حسینی است از این دست زنان بسیار دیده می‌شوند. زنانی که اگر چه خودشان اذن جهاد ندارند اما با راهی کردن همسرانشان در دفاع از اسلام به گردان زینب(س) می‌پیوندند. معصومه شم‌آبادی، همسر شهید احمد جلالی نسب که همین چند روز پیش در 20 آذرماه 95 به شهادت رسید، یکی از همین زنان است. چند روزی می‌شود که خبر شهادت همسرش را شنیده و می‌داند که جاوید‌الاثر است اما همچنان چشم در راه آمدن کوچکترین نشانه یا پلاکی از همسرش روزها را می‌شمرد. وقتی با معصومه شم‌آبادی همصحبت می‌شویم، از شرط ابتدای آشنایی با همسرش می‌گوید. شهید جلالی نسب همان ابتدا به همسرش می‌گوید می‌خواهد همه زندگی‌اش خدمت به اسلام باشد و او هم به پاس این همراهی، در اجر جهادش سهیم خواهد بود. این شهید بزرگوار در دفاع از شهر تدمر در برابر حمله غافلگیرانه وحشی صفتان داعشی به شهادت رسیده است.

در طول زندگی مشترکتان با شهید جلالی نسب، ایشان چطور آدمی بود؟ چه نگاهی به بحث جهاد داشت که راهی دفاع از حرم شد؟

احمد متولد 1352 بود و چون سن و سالش به حضور در جنگ تحمیلی نخورده بود، خیلی ناراحت بود. همان ابتدای زندگی مان به من گفت که بعد از پایان دوره سربازی‌اش می‌خواهد سپاهی شود و در این لباس خدمت کند. همان روز از سختی راهی که هر دو در پیش خواهیم داشت برایم گفت و از مأموریت‌ها و شرایط سخت زندگی با یک نظامی صحبت کرد. آن موقع برایم جالب بود که همان زمان از شهادت هم برای من که یک تازه عروس بودم صحبت کرد. ایشان گفت همه زندگی‌اش را وقف خدمت به اسلام می‌کند و من هم به پاس این همراهی در اجر جهادش سهیم خواهم بود.

چنین صحبت‌هایی آن هم در اول زندگی، نگرانتان نکرد؟

خیر اصلاً. هدف ما یکی بود. همسرم از  همان ابتدا به من گفت که نیتش برای ورود به سپاه خدمت به اسلام است. اعتقاد داشت دفاع از اسلام و دفاع از اهل بیت بر هر مسلمانی واجب است. به این موارد در وصیتنامه‌اش اشاره کرده است. ایشان مکررا در طول زندگی به من می‌گفت در عوض پولی که از سپاه می‌گیرم دین برگردن داریم و باید روزی این دین را در راه اسلام و مسلمین ادا کنیم.

چه زمانی وارد سپاه شد؟

من و احمد سال 70 با هم ازدواج کردیم. فرزند اولمان محمد سال 72 به دنیا آمد و بعد از به دنیا آمدن فرزند دوم مان احمد در سال 73، همسرم وارد سپاه شد. پسرم احمد اکنون راه پدرش را در کسوت یک پاسدار ادامه می‌دهد. فرزند سوم ما هم فاطمه خانم است و 14 سال سن دارد. فرزند آخرمان رضا نام دارد که بعد از تأکید رهبری بر افزایش جمعیت به دنیا آمد و حالا پنج سال دارد.

گویا شما اصالتاً اهل سبزوار هستید اما اغلب فعالیت‌های شهید جلالی نسب در قم بوده است؟

بله، ما اهل روستای شم آباد سبزوار هستیم. اما خانواده در دوران کودکی ما به قم مهاجرت کرده بودند و همین ارتباط و رفت و آمد خانوادگی باعث شد تا ما زندگی مشترکمان را در قم آغاز کنیم. همسرم با توجه به شرایط شغلی و مأموریت‌هایی که برایش پیش می‌آمد در خانه نبود اما وقتی به قم بر می‌گشت تمام بعد از‌ظهر‌های خود را صرف حضور و فعالیت در مساجد و پایگاه‌های بسیج و مراکز خیریه و حل مشکلات مردم می‌کرد. ما از همان ابتدا با هم عهد بسته بودیم. قرار من و همسرم بر این بود که یکدیگر را در کارهای مستحبی شریک کنیم. ایشان هر کار مستحبی انجام می‌داد ثوابش برای من هم نوشته می‌شد. من هم اگر کاری مستحبی مثل نماز نافله یا قرآن و… می‌خواندم  ثوابش را به ایشان هدیه می‌کردم. از ابتدا این قرار بین من و ایشان گذاشته شد. وقتی اعتراض می‌کردم که خسته‌ام و… می‌گفت مگر یادت رفته قرار ما این بود که ثواب همه این فعالیت‌ها بین من و شما تقسیم شود. این کار، من را دلگرم و همه نبودن‌هایش را جبران می‌کرد. دلمان و هدفمان یکی بود. من خودم را در جهاد همسرم سهیم می‌دانستم وهمه سختی‌ها به برکت همین با هم بودن و برای هم بودن رفع می‌شد.

همسرتان چه زمانی تصمیم گرفت به جمع مدافعان حرم بپیوندد؟

تقریبا از همان اولین روزهای هجوم وهابی‌ها به حرم اهل بیت، ایشان قصد رفتن کرد. وقتی هم که موضوع را با من در میان گذاشت، مخالفتی نکردم. به دلیل اینکه از همان ابتدای آشنایی‌مان ایشان با من عهد کرده بود هدفش خدمت به اسلام است. بنابراین راضی کردن من برایش سخت نبود. یک روز وقتی به خانه آمد از من خواست تا در نمازهایم دعا کنم فرمانده‌اش با رفتنش موافقت کند. بعد از اینکه فرمانده‌اش موافقت کرد، با خوشحالی وصف ناشدنی به خانه آمد و خبرش را به من داد. گفتم خوشا به سعادتت، در جهادی که می‌روی من هم سهیم می‌شوم. گفت صد البته. ایشان هدفش مبارزه با تکفیر‌ی‌ها، تروریست‌ها و وهابیون بود و در کنار اینها می‌گفت دعا کن که من به مرگ طبیعی از دنیا نروم. هر زمان که قرار بر رفتن باشد این رفتن به شهادت ختم شود. همسرم آرزوی شهادت داشت اما اصلی‌ترین هدفش دفاع از حرم اهل بیت(ع) بود.

فرزندان شما الان به دوران جوانی‌شان رسیده‌اند، عکس‌العمل آنها در مورد اعزام پدرشان چه بود؟

خدا را شکر بچه‌ها راهی را که پدر انتخاب کرده بود و هدفی که پدر داشت را خوب می‌شناختند. می‌دانستند که امروز به پدرشان در جبهه مقاومت اسلامی نیاز است. البته همسرم پیش از رفتن به بچه‌ها آرامش داد و حتی راهی را که انتخاب کرده بود به آنها هم توصیه کرد. بچه‌ها خودشان در این وادی هستند و خوب می‌دانند که دفاع از اهل بیت واجب است. همه این آگاهی‌ها هم باعث شد تا رفتن و شهادت پدر برایشان خیلی دشوار نباشد. اگر مجالی پیش آید، من هر دو پسرم را هم برای دفاع از حرم راهی خواهم کرد. ما برای اسلام همه جانمان را نثار می‌کنیم.

شهید چند بار به منطقه اعزام شد؟

اولین بار اوایل اردیبهشت سال 1395 رفت و در خرداد ماه در حالی که مجروح شده بود به خانه بازگشت. بعد از بهبودی ابتدای مرداد ماه راهی منطقه شد و در اواخر شهریور ماه بازگشت. در آخرین اعزام هم 16 آبان ماه راهی میدان شد و بیستم آذر سال 1395 چند ساعت بعد از عقد پسرمان به شهادت رسید.

یعنی زمانی که ایشان در سوریه حضور داشت، همان موقع عقد پسرتان برگزار می‌شد؟

بله، قبلش تماس گرفت و وصلت پسرمان را تبریک گفت. چند ساعت بعد هم به شهادت رسید.

آخرین وداع تان چطور بود؟ غالباً آخرین خداحافظی‌ها حال و هوای خاصی دارند؟

برای من همیشه سفر رفتنش پر از حساسیت بود. وقتی به مسافرت می‌رفت حتی اگر کسی مثل برادرم همراهش بود، باز بارها و بارها تماس می‌گرفتم و نگران طی مسیرشان می‌شدم اما زمانی که می‌خواست به منطقه برود اصلاً دلم نلرزید. آن هم به این دلیل بود که ایشان برای اهل بیت(ع) راهی شده بود. آخرین بار بعد از اینکه کارهای مربوط به اعزامش را انجام داد به خانه آمد و ظهر همان روز راهی شد. من از زیر قرآن ردش کردم. با بچه‌ها خداحافظی کرد و چون دخترمان مدرسه بود، رفت تا با او هم خداحافظی کند و سپس با ماشین خودش تا فرودگاه رفت. روز بعد زنگ زد که نایب الزیاره شما در حرم حضرت زینب(س) هستم. همسرم بسیار سفارش کرد که ماه ربیع عقد پسرم را برگزار کنیم و منتظر بازگشت ایشان نباشیم. همان روز عقد پسرم هم بعد از اینکه تماس گرفت و تبریک گفت، به شهادت رسید.

از شرایط مناطق عملیاتی سوریه برایتان حرف می‌زد؟

وقتی می‌آمد از مظلومیت مردم مظلوم مسلمان آنجا و از شهر‌های خراب شده، از وضعیت و از فقری که به وجود آمده بود و از غربت ائمه و بقعه‌ها و حرم حضرت رقیه(س) صحبت می‌کرد. همسرم در دوران کودکی و در سن پنج سالگی هم به سوریه رفته بود. یک‌بار وقتی از سوریه برگشت گفت حضرت رقیه(س) همان حرم را دارد و غریب است. همه اینها همسرم را متأثر می‌کرد و هر بار هم مشتاق‌تر می‌شد که دوباره بازگردد. خودش پیگیری می‌کرد و داوطلبانه تقاضا می‌کرد که باز هم راهی شود. می‌گفت من آنجا بهتر می‌توانم خدمت کنم، اینجا کسی هست که کار من را انجام بدهد اما آنجا نیاز به حضورم است.

شهادتشان چطور رقم خورد؟

اصلاً جرئت ندارم از کسی بپرسم ایشان چگونه به شهادت رسیده است. می‌گویند جاویدالاثر است. اما من هنوز منتظرش هستم که بازگردد. منتظرم حتماً یک چیزی از ایشان برای ما بیاورند. می‌گویند نحوه شهادتش به گونه‌ای بوده که چیزی از پیکرشان باقی نمانده است. اما من می‌گویم نه حتماً یک روزی یک چیزی از شهیدم بر می‌گردد. مگر می‌شود هیچ نشانی از او نباشد؟ حتی من منتظر بازگشت یک پلاکم، من به همان هم راضی‌ام. یک قبر نمادین برایش گذاشتند من هرگز سر آن قبر نرفتم. چون خالی است. مراسم و تشییع نمادینی در روستایمان شم آباد سبزوار برگزار کردند. همسرم جزو 49 شهید این روستا و اولین شهید مدافع حرم این روستاست. روستایمان با داشتن 150 خانوار، 45 شهید در زمان جنگ تقدیم کرده است. همسرم وصیت کرده بود که در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شود و من منتظرم که بعد از بازگشت پیکرش آنجا به خاک سپرده شود.

از شهادتشان چطور مطلع شدید؟

مسجد بودم و بعد از خواندن نماز مغرب به خانه آمدم. برادر شوهرم که آمد ابتدا تصور کردم که آمده به ما سر بزند اما به محض اینکه ایشان گفت خدا صبرتان بدهد، متوجه شدم که همسرم  به شهادت رسیده است. فقط گفتم انا لله و انا الیه راجعون. شهادت واقعاً برازنده‌اش بود. هر چند برای ما رفتنش زود بود، ان‌شاءالله شهادت مبارکش باشد.

چه سخنی با کسانی دارید که به مدافعان حرم و انگیزه‌های شان تهمت‌هایی می‌زنند؟

شنیدن این حرف‌ها برای من که همسر شهید مدافع حرم هستم بسیار سخت است اما خود شهید در قسمت اول وصیتنامه‌اش پاسخ همه اینها را داده است. به این مضمون که: «اینجانب دفاع از حرم اهل بیت را با علم و آگاهی به اینکه وظیفه هر مسلمانی دفاع از حرم اهل بیت(ع) است که همان اجر و مزد رسالت نبی اکرم است که در قران کریم آمده، انتخاب نمودم. خدای را شاهد و ناظر می‌گیرم که مسائل مادی و هیچ نوع اجباری در این راه نبوده است.» بسیاری همان زمان می‌گفتند چرا اجازه داده‌ای همسرت برای جنگ به کشور دیگری برود. من هم در پاسخشان به فرموده امام خامنه‌ای اشاره می‌کردم و می‌گفتم اگر اینها برای دفاع نروند که ما باید امروز در همدان و کرمانشاه با این تروریست‌ها و اشرار مبارزه می‌کردیم. همسرم معتقد بود که دفاع از حریم اهل بیت دفاع از حریم خود ماست.

وصیت شهید به شما و فرزندانش چه بود؟

همسرم در وصیتنامه‌اش برایمان اینچنین نوشت: به همسر و فرزندانم توصیه می‌کنم که همیشه و در همه حال پیرو ولایت ائمه اطهار(ع) و ولی فقیه زمان حضرت امام خامنه‌ای بوده و خود را مدیون دین مبین اسلام و رهبری و انقلاب بدانند و از هیچ کوششی برای دفاع از حریم ولایت دریغ نکنند. به پسران ارجمندم توصیه می‌کنم که ضمن مواظبت از مادر و خواهر خود هر لحظه و زمان آماده جانفشانی در راه اسلام و ولایت باشند.

منبع: جوان

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن