ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 12716
  • ۱۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۷
  • 447 بازدید
  • ارسال توسط :
روزی سرباز امام روح الله بود و روزی دیگر سرباز آقا سیدعلی/ عهد و پیمان حاج محمدرضا با امام حسین(ع) رنگ شهادت گرفت

روزی سرباز امام روح الله بود و روزی دیگر سرباز آقا سیدعلی/ عهد و پیمان حاج محمدرضا با امام حسین(ع) رنگ شهادت گرفت

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صاحب نیوز، روزی سرباز وفادار امام روح الله بود و امروز هم با شهادتش سرباز آقاسید علی خامنه ای بودنش را ثابت کرد. البته به همان وفاداری و با همان عشق به اسلام و اهل بیت […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صاحب نیوز، روزی سرباز وفادار امام روح الله بود و امروز هم با شهادتش سرباز آقاسید علی خامنه ای بودنش را ثابت کرد. البته به همان وفاداری و با همان عشق به اسلام و اهل بیت و میهن و امت اسلامی. او این اواخر نامه ای به رنگ خون نوشت که همان وصیت نامه اش بود.

اینجانب محمد رضا ابراهیمی، فرزند حسن، به شماره شناسنامه ۹۹۰، صادره از فلاورجان، متولد ۱۳۴۴، ساکن سپاهان شهر، شهادت می دهم به یگانگی خداوند متعال و شهادت میدهم که حضرت محمد (ص) پیامبر و فرستاده اوست و حضرت زهرا (س) فرزند او و مادر یازده امام بر حق و همسر امیر المومنین(ع) و در کل شهادت می دهم که این چهارده نور مقدس را خداوند برای هدایت و راهنمایی امت خلق کرد و خدا را شاکرم که به من آگاهی داد که خود را در صف مبارزان و مجاهدان در راه دفاع از دین اسلام قرار بدهم و خود را تابع دستورات حضرات معصومین قرار بدهم و بتوان در این برهه از زمان که اسلام عزیز در معرض خطر کفار مسلمان نما قرار گرفته خود را در صف مبارزان قرار دهم، هر چند که من رو سیاه کجا و صف مبارزه و دفاع از اسلام عزیز کجا…

%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%af%d8%a7%d9%81%d8%b9-%d8%ad%d8%b1%d9%85-%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%a7%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%87%db%8c%d9%85%db%8c-1

من به عنوان سرباز کوچک ولایت وظیفه خودم میدانم هر چند قدم کوچک در این راه بردارم و از حریم ائمه دفاع کنم و ننشینم برای تکه نانی، به اسلام و انقلاب و راه امام عزیز که غیر از سعادت و خوش بختی برای مردم چیزی نمیخواست، نق بزنم.
بنده برای آمدن در صف مبارزان سوریه نه کسی به من تحمیل کرده بود و نه از من خواسته شده بود. من مدت ها بود که دنبال آمدن برای مبارزه بودم و خداوند بر من منت نهاد و مرا پذیرفت که در این جبهه قرار گیرم. از فرزندانم میخواهم که در هر کجا که خدمت می کنند چه در منزل و چه در خدمت به مردم فقط برای خدا کار کنند نه برای دیده شدن، که اگر خدا ببیند همه می بینند و اگر خدا نبیند هیچ کس نمی بیند.
از خانواده ام میخواهم اگر خداوند توفیق شهادت به من داد برای من ناراحت نباشند. که من اگر در جنگ شهید نشدم خیلی ناراحت بودم که چرا از صف شهدا جاماندم و ناراحت حال خودم بودم. عزیزانم مرا حلال کنید اگر شما را اذیت کردم و از همه دوستان می خواهم که مرا حلال کنید.
اگر به کسی اذیتی کرده ام مرا حلال کند که من در پیشگاه خداوند دستم خالیست و اگر من شهید شدم مرا در گلستان شهدای یزد آباد در کنار دیگر همرزمانم، به خاک بسپارید.
به امید موفقیت اسلام عزیز
محمدرضا ابراهیمی
۳/۷/۹۴ ساعت شش صبح

%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%af%d8%a7%d9%81%d8%b9-%d8%ad%d8%b1%d9%85-%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%a7%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%87%db%8c%d9%85%db%8c-5

محمدرضا در دوران انقلاب نوجوانی 13 ساله بود که برای تظاهرات روزها به اصفهان می آمد و فعالیت خود را به عنوان یک انقلابی در یزدآباد داشت. قرار بر این بود که مجسمه ی شاه را پایین بکشند، نوجوان انقلابی ما با سنگ به یکی از ماموران زده بود و تحت تعقیب بود.آن شب همه نگرانش بودند تا سالم برگردد.محمد رضا آن شب دیر به خانه آمد اما از همان زمان بود که روحیه مبارز خود را به همه نشان داد و تازه این آغاز راهی بود که ختم به شهادت می شد.
حمله ی عراق به ایران شروع شده بود. مردان انقلابی اکنون پوتین به پا می کردند که در جبهه با لحنی متفاوت استقامت را به رخ بکشند و اکنون محمدرضا و جمعی از دوستانش هم راهی جنوب شدند. دستانی که باید قلم به دست می گرفت اکنون واجب این بود که اسلحه بردارد و به منطقه رفت. حال محمد رضا مرد میدان چه دلاورانه می جنگید.حتی زمانی که لباس دامادی را به تن کرد،لباس رزم را همچنان بر تن داشت و به جبهه میرفت.مجروحیت مانع از ادامه ی این راه برایش نبود و با توکل بر خدا و توانایی هایش کارهای غیر ممکن در دفاع از کشور ،ممکن می ساخت.

%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%af%d8%a7%d9%81%d8%b9-%d8%ad%d8%b1%d9%85-%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%a7%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%87%db%8c%d9%85%db%8c-6

آخرین مسیولیتش در جنگ تحمیلی فرماندهی گردان زرهی و معاون تیپ زرهی 28صفر بود. محمد رضا پس از جنگ بیست مرتبه به سبب مجروحیتش عمل کرد و این چنین شد که به عنوان جانبازجنگ، یادگاری برای زنده نگه داشتن آرمان های کشور شد.
در این زمان بود که هرگاه به گلستان شهدا می رفت با غمی نهفته در دل به مزار دوستانش سری می زد. با آنها درد ودل میکرد و از اینکه در کنار آنها نیست، حسرت می خورد.
با خانواده هایشان ارتباط تنگاتنگی داشت. فرزندان آنها را مانند جگرگوشه های خود دوست می داشت و برایشان از تمام وجود مایه می گذاشت. پدر و مادر شهدا که از دنیا می رفتند،حاج محمدرضا ناراحت می شد. می گفت: اینها مخازن برکت هستند و قلب هایشان هم سرشار از خاطرات بهترین مردهاست. تلاش می کرد تا بتواند خاطرات آنها را ثبت و ضبط کند.
حاج محمد رضا ابراهیمی زندگی ساده ای داشت. می توانست راحت تر زندگی کند اما قناعت داشت و از زندگی اش راضی بود.
همیشه می گفت: باید به زیر دستانمان نگاه کنیم. نباید زندگی مان طوری باشد که دیگران حسرت آن را بخورند.
حاج محمدرضا دستش می رسید و دست گیری زیاد می کرد.دستان مقدسی که برای یاری به دیگران، ازجانب خدا انتخاب شده بود.
تلاشش بر این بود که کسب مالش حلال باشد هرچند اندک! روزی حلال را برای آسودگی خانواده اش می خواست

%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%af%d8%a7%d9%81%d8%b9-%d8%ad%d8%b1%d9%85-%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%a7%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%87%db%8c%d9%85%db%8c-3.

صحبت از زیارت و کربلا که می شد،به کسانی که نمی توانستند راهی شوند کمک می کرد تا حسرت زیارت بر دلشان نماند.
ماجرای گرفتن سربند یا زهرا (س)را که می گفتند،دلم لرزید.
برای تشییع شهدای غواص رفته بود که خوشحال برگشت. دنبال ماشین حمل شهدا می دوید و اشک ریزان از شهدا می خواست که او را هم به دیدارشان بطلبند. سربازی دستش را دراز میکند و سربند یا زهرا (س)به دستان حاجی می دهد.
بانو! درشگفتم که پس از تو، دنیا چگونه از شرم، با خاک یکسان نشد؟
اما پس از «عشق»، پس از آن حماسه پهلو به پهلو در خون تپیده، «محبوبه حق» را یازده آفتاب، وارث شدند و خدا هرگز ایمان را بی‏سرنوشت رها نکرد.

و این بار حاج محمدرضا عهد و پیمانی با امام حسین (ع)وارث همان خون و پهلوی در خون تپیده بست و عزمش را برای رفتن جزم کرد.

%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%af%d8%a7%d9%81%d8%b9-%d8%ad%d8%b1%d9%85-%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%a7%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%87%db%8c%d9%85%db%8c-4

این بار باید به دنبال شهادت و رسیدن به حسرتی که سالها با خود داشت به فرسنگ ها آن طرفتر می رفت.دوم مهرماه سال 94بود که حاج محمدرضا ابراهیمی پس از پیگیری های بسیار عازم دمشق شد. وصیت نامه اش را در فرودگاه دمشق نوشت و برای دفاع از حریم اهل بیت(ع)قدم در این وادی غربت گذاشت. فرمانده ای ایرانی که این بار هم خوش درخشید. در صحنه جنگ دلاوری هایی از خود نشان می داد که جرات و شجاعت را بر دل نیروهای افغان و سوری می انداخت.

در مدتی که در سوریه بود، رشادت های زیادی از خود نشان داد. زمزمه های برگشتش به ایران بود تا بتواند در مراسم روضه ای که هر سال برای شهادت امام رضا(ع) پیامبر(ص) و امام حسن (ع) برگزار می کرد، شرکت کند. اما سردار مجروح شده بود و حاج ابراهیم، جانشین او در منطقه شد. حالا حضورش در سوریه ضروری تر بود و باید می ماند. مدتی گذشت و قرار بر این بود که به ایران برگردد. تا اینکه صبح روز 24آبان ماه از خواب بیدار شد. برای رصد و خداحافظی از نیروهایش به منطقه رفت. در راه به کمین دشمن می خورد و از هر طرفی به ماشینش تیراندازی می کردند.گ لوله ای به گردن و گلوله ای دیگر به سرش اصابت کرد.
حاج محمد رضا به آرزوی دیرینه اش رسید و شهید مدافع حرم شد. پیکر مطهر این شهید سرافراز را در گلزار شهدای یزدآباد شهر فلاورجان در کنار دوستانش تدفین کردند.
در ادامه قسمتی کوتاه از صحبت های شهید با خبرنگاری در سوریه که از عاشورا و کربلا پرسیده بود را می خوانیم.
حاجی گفته بود:«هیچ جنگی با عاشورا قابل مقایسه نیست. آنجا امام که تمام حق بود با خانواده و همه هستی اش در برابر تمام کفر ایستاد. آنجا امام و یارانش می دانستند به محض شهادت همه ی خانواده ها اسیر دشمن می شوند. اما این جا ما در حالی می جنگیم که خیالمان از خانواده و زندگیمان راحت است.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن