ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 13067
  • ۲۸ دی ۱۳۹۵ - ۶:۲۷
  • 248 بازدید
  • ارسال توسط :
یاد هـادی در دورهمی چهارشنبه ها

یاد هـادی در دورهمی چهارشنبه ها

گروه جهاد و مقاومت مشرق – آنچه نام انسان را ماندگار کرده و یاد و خاطرش را جاودانه می‌کند، خوبی‌هایی است که از او به جا می‌ماند. حسن خلق، مسئولیت‌پذیری، مهربانی و عطوفت، دست و دل بازی، نوعدوستی و…. این‌طور می‌شود که در و دیوار محله عطر خوبی‌های او را به خود می‌گیرد. اهالی نامش […]

گروه جهاد و مقاومت مشرق – آنچه نام انسان را ماندگار کرده و یاد و خاطرش را جاودانه می‌کند، خوبی‌هایی است که از او به جا می‌ماند. حسن خلق، مسئولیت‌پذیری، مهربانی و عطوفت، دست و دل بازی، نوعدوستی و…. این‌طور می‌شود که در و دیوار محله عطر خوبی‌های او را به خود می‌گیرد. اهالی نامش را به نیکی می‌برند و در هر محفلی تا صحبت از او می‌شود، خاطره مهربانی‌هایش برای آنها تداعی می‌شود. مثل شهید «هادی زاهد» بچه هیئتی محله هاشمی. اگر به هیئت محبان الرضا(ع) بروی، عکس او را روی محراب حسینیه می‌بینی. دوستانش بعد از رفتن او چهارشنبه اول هر ماه محفلی را به رسم یادبود در هیئت برگزار می‌کنند. امشب هم همه دور هم جمع شده تا برای جای خالی او ذکر مصیبت کنند. حتی سقاخانه حسینیه را هم به نام او مزین کرده‌اند. برای بچه‌های هیئت محبان‌الرضا(ع) دیدن جای خالی شهید زاهد سخت است. کسی که بیش از ۲۰ سال با او دوست بوده‌اند و شب و روزشان را با هم سپری کرده‌اند. مهمان هیئت باصفایشان می‌شویم و درباره شهید با دوستان قدیمی‌اش گفت‌وگو می‌کنیم.

سقاخانه ای به نام شهید

نرسیده به انتهای کوچه شهید قلیچ‌خانی ، تابلو هیئت محبان‌الرضا(ع) خودنمایی می‌کند. بوی اسپند فضای محله را پر کرده و عکسی که جلو در نصب شده نشان می‌دهد که نشانی را اشتباه نیامده‌ام. در کرم رنگ خانه‌ای که در آن هیئت برگزار می‌شود، نیمه باز است.
بسم‌الله می‌گویم و وارد می‌شوم. کنج حیاط میز کوچکی است و روی آن سماور و قوری فلزی زردرنگی قرار دارد. مردی کنار سماور ایستاده و استکان‌هایی که روی میز چیده شده را منظم در سینی قرار می‌دهد. بالای میز، تابلو کوچکی نصب شده که نوشته آن این است: «سقاخانه شهید هادی زاهد» سلامی کرده و خودم را معرفی می‌کنم. سراغ سعید قلیچ خانی مسئول هیئت را می‌گیرم. مرد همین‌طور که چای می‌ریزد یکی از هیئتی‌ها که داخل درگاهی حسینیه ایستاده را صدا می‌کند. «حسین… حسین! به سعید آقا بگوید داخل حیاط کارش دارند.» چند لحظه بعد «سعید قلیچ‌خانی» می‌آید. خوش آمدی گفته و به مردی که چای می‌ریزد می‌گوید: «علی آقا برای مهمان یک چای بریز.» چند لحظه‌ای داخل حیاط می‌مانم و با سعید قلیچ‌خانی به داخل حسینیه می‌روم. اینجا خانه عموی سعید قلیچ خانی است. از سال پیش پارکینگ خانه‌اش را تبدیل به حسینیه کرده و در اختیار بچه‌های هیئت محبان الرضا(ع) قرار داده است. پسرش محمد هم عضو فعال این هیئت است.

کاری که برایش مهم بود

داخل حسینیه می‌روم. در محراب عکس شهید دیده می‌شود و دو شمع کنار آن قرار دارد. کمی آنطرف‌تر دو عکس دیگر هم به چشم می‌آید. «شهیدان مهدی و محسن قلیچ خانی». برنامه هنوز شروع نشده و بچه‌ها در تکاپو هستند تا به کارها سروسامان بدهند. از سعید قلیچ خانی می‌خواهم تا هیئتی‌ها از راه نرسیده‌اند، دیگر دوستانش را دور هم جمع کند تا درباره شهید زاهد گفت‌وگو کنیم. در کمتر از 5 دقیقه همگی حلقه‌وار می‌نشینند. «سعید قلیچ خانی»، پسرعمویش محمد، «حسین مقدسی»، «علیرضا مقدسی» و «علی شاملو».  همه‌شان دوستی دیرینه‌ای با شهید دارند که آغازش به پایگاه بسیج مسجد امام حسین(ع) برمی‌گردد و عمری 20 و چند ساله دارد. بچه‌ها می‌گویند سعید بیشتر از همه با شهید صمیمی بوده و بهتر می‌تواند خاطره تعریف کند. سعید با این حرف نگاهی به عکس شهید زاهد می‌اندازد و بغض می‌کند: «جای هادی هم در مسجد و هم هیئت خالی است. انگار محفل‌مان سوت و کور شده است. شوخ‌طبع بود، هیچ‌وقت ندیدم خنده از روی لب‌هایش محو شود.» سعید ادامه می‌دهد: «او در مسجد فعال بود. به نوجوانان بسیجی آموزش نظامی می‌داد. در هیئت هم کوشا و مأمور تدارکات بود حتی ظرف هم می‌شست.» علیرضا مقدسی صحبت‌های سعید را تکمیل می‌کند: «بارها می‌شد که جلو در کفش‌ها را جفت می‌کرد. آنقدر با دقت که انگار کار مهمی را انجام می‌دهد. هر‌کاری به او محول می‌شد را با خلوص انجام می‌شد.»
تشنه یاد گرفتن بود

بازار خاطره‌گویی داغ می‌شود. سعید تعریف می‌کند: «هادی همه چیز را می‌دانست. تشنه یادگرفتن بود. در عکاسی مهارت خاصی داشت. در شنا و کوهنوردی هم همین‌طور. همیشه یک قدم جلوتر از ما بود. به همه چیز فکر می‌کرد و آینده‌نگر بود. قبل از اینکه به سوریه برود یکبار او را دیدم در مسجد امام‌حسین(ع) نشسته و خیاطی می‌کند. گفتم هادی تو و این کارها؟ گفت جایی که می‌روم باید تا جزیی‌ترین کارها را هم خودم انجام دهم. او در همه کارها سررشته داشت. تکفیری‌ها خیلی برای کشتن او تلاش کردند اما نتوانستند. پایش روی مین رفت. شهید شد.» به گفته بچه‌های هیئت شهید زاهد به کوهنوردی علاقه زیادی داشت.  معتقد بود کوهنوردی انسان را استوار می‌کند. چراکه هنگام برگشت از آن انسان متوجه مسیری که اشتباه آمده می‌شود و‌درصدد رفع اشتباهش بر می‌آید. او آنقدر در این زمینه تبحر داشت که موفق شده بود مدرک مربیگری این رشته ورزشی را بگیرد. «علی شاملو» صحبت دوستانش را ادامه می‌دهد: «هادی سرسخت بود و پرتلاش. از همان دوران نوجوانی با هم دوست بودیم تا به نتیجه نمی‌رسید از تلاش دست برنمی‌داشت. یادم می‌آید برای درس خواندن با هم به کتابخانه پارک‌شهر می‌رفتیم. او خودش را موظف کرده بود، روزی 10 لغت انگلیسی حفظ کند. برای همین هم مسلط به زبان انگلیسی بود. با همه مشغله‌ای که داشت تحصیلات دانشگاهی‌اش را ادامه داد. مدرک کارشناسی ارشدش را هم گرفت.»
یاد هـادی در دورهمی چهارشنبه ها به جای همه نگهبانی داد

«علی ذوقی» با یک سینی وارد حسینیه می‌شود. به جای چای دمنوش آورده است. هرکسی بنا به ذائقه‌ای که دارد یک استکان برمی‌دارد. ذوقی می‌گوید: «برای شادی ارواح طیبه شهدا به‌خصوص آقا هادی خودمان صلوات!‌» اسم هادی که می‌آید همه صلواتی می‌فرستند و بعد سکوت می‌کنند. نبودش در هیئت برای دوستانش باورنکردنی است. تا همین یکی 2 ماه پیش، هادی با شوخی‌هایش حال و هوای محفل بی‌ریایشان را عوض می‌کرد و حالا دیگر نیست. سعید می‌گوید: «آشنایی من و هادی در مسجد صورت گرفت. پسرخاله‌اش مسئول پایگاه بسیج بود. از همین طریق هم جذب مسجد شد. همین که دیدمش دلمان به هم گره خورد. با هم خوش بودیم. به شهرهای مختلفی سفر کردیم؛ مثل برادرم بود. اربعین به کربلا رفته بودم. مسئول گروه منطقه 10 بودم.  در بین‌الحرمین بودم که خبر شهادتش را به من دادند. همانجا کار را نیمه رها کردم و به تهران آمدم. از آنجا هم یک راست سر مزارش رفتم.» علیرضا مقدسی رو به بچه‌ها می‌گوید یادتان هست نمایشگاه زدیم، هادی به جای همه نگهبانی داد. همه به نشانه تأیید، لبخند می‌زنند و سری تکان می‌دهند؛ لبخندی تلخ. مقدسی خاطره آن روز را تعریف می‌کند: «یادم نمی‌آید چه مناسبتی بود. سر کوچه نمایشگاه برگزار کردیم. برای اینکه مشکلی پیش نیاید. هر 4 ساعت یکبار یک نفر باید پست می‌داد. او پستش تمام شد اما نفر بعدی نیامد. من از راه رسیدم و گفتم شما برو، من می‌مانم. قبول نکرد. 4 ساعت دیگر هم ایستاد. تا اینکه صبح شد. تا عصر هم کسی نیامد او به جای همه نگهبانی داد. او متعهد بود و هر ‌کاری که به او محول می‌شد را به بهترین نحو انجام می‌داد.»
کسی عصبانیتش را ندید

بچه‌های هیئت از حسن خلق و مهربانی شهید زاهد می‌گویند. اینکه عصبانیتش را ندیدند. فردی خوددار بود که وقتی از موضوعی دلخور می‌شد، بیشترین واکنشش این بود که لبخند از روی لب‌هایش محو می‌شد. شاملو می‌گوید: «من زمانی هادی را بیشتر شناختم که با او در یک موقعیت اقتصادی همکار شدیم. گاهی مشکلاتی در کار پیش می‌آمد ولی او صبورانه برخورد می‌کرد. وقتی حرفی یا حرکتی ناراحتش می‌کرد محل را ترک می‌کرد.» «محمد قلیچ‌خانی» مرتب در رفت و آمد است. اشاره به ساعت می‌کند که هیئتی‌ها کم‌کم از راه می‌رسند. همین‌طور که پشتی‌ها را مرتب می‌کند درباره تواضع و فروتنی شهید می‌گوید و اینکه کمتر کسی می‌دانست او فرمانده بود و از نظر نظامی رتبه بالایی داشت با این حال بی‌ریا و بی‌تکلف بود. «حسین مقدسی» هم ادامه می‌دهد: «همیشه یک کاغذ و خودکار همراهش بود در هیئت که همه ما گوش می‌کردیم او نکته‌برداری می‌کرد. او مرد عمل بود. به دیوارهای خانه‌اش تابلو آیات قرآنی و احادیث نصب شده است و او به همه آنها عمل می‌کرد.»

اول، خانواده

یکی از خصلت‌های شهید زاهد علاقه‌اش به خانواده بود. اهمیتی که به همسر و فرزندانش می‌داد و صمیمیتی که با آنها برقرار می‌کرد. «حسین مقدسی» در این باره می‌گوید: «هادی هر جا می‌رفت با خانواده‌اش بود. علاقه زیادی به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم(ع) داشت و ترجیح می‌داد با همسر و فرزندانش برای آستان بوسی برود. با بچه‌هایش رفیق بود. وقتی سوریه بود که هیچ اما وقتی برای مرخصی می‌آمد همه وقتش را با خانواده می‌گذراند. شهید زاهد 2 روز قبل از رفتنش به سوریه به خانه حسین مقدسی می‌رود. باقی دوستان هم جمع می‌شوند تا با او خداحافظی کنند. همسرش با توجه به اینکه جراحت حاصل از تیری که به سینه‌اش اصابت کرده بود هنوز خوب نشده بود دوست نداشت برود. برای اینکه بانوی خانه ناراحت نشود، می‌گوید که نمی‌رود. اما آرام و در گوشی به علی شاملومی‌گوید که وضع سوریه بحرانی است: «هادی به من گفت که مردم سوریه فرشی برای نشستن و غذایی برای خوردن ندارند. وجدانم آرام نمی‌گیرد که بچه‌های من در ناز و نعمت باشند و بچه‌های سوری در فقر و گرسنگی.»

کمک به ایتام سوری همان شب حسین مقدسی چند عکس یادگاری می‌گیردبی‌آنکه بداند آخرین عکس‌هایی است که از شهید می‌گیرد. حسین مقدسی اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: «او به فکر همه بود. حتی بچه‌های یتیم سوری. هر بار به مرخصی می‌آمد کلی وسیله با خودش برای آنها می‌برد. هیچ‌وقت از کارهایی که می‌کرد برای ما نمی‌گفت. همه اینها را بعد از شهادتش متوجه شدیم.» خوبی‌های شهید زیاد است و شنیدنش زمان می‌خواهد.
شناسنامه‌اش را اگر ورق بزنی تاریخ تولدش 12 دی ماه سال1357 است. همین چند روز پیش هم دوستانش بر سر مزارش سی و هشتمین سالروز تولدش را جشن گرفتند. او به غیر از مهارت در آموزش‌های نظامی دوره غواصی، کوهنوردی، چتربازی را هم گذرانده بود. شهید هادی زاهد، نیروی رزمنده‌ای بود که نه تنها کشور اسلامی‌مان بلکه مردم سوریه هم به او افتخار کرده و از جسارت و شجاعت او می‌گویند. ثمره زندگی مشترک این دلاور یک پسر و یک دختر است. سرانجام 16 آبان ماه سال 95 بر اثر انفجار مین به آرزوی دیرینه خود رسید و به مقام شهادت نایل شد.
منبع: همشهری محله

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن