ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 13286
  • ۰۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۸:۰۸
  • 104 بازدید
  • ارسال توسط :
وقتی خدا به اشک و ناله فرمانده جواب داد

وقتی خدا به اشک و ناله فرمانده جواب داد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری فارس از مازندران، امروز که حدود چهار دهه از آغاز جنگ تحمیلی می‌گذرد، هنوز مؤلفه مهم مقاومت در رگ و خون مردم ایران‌زمین جریان دارد و با تقدیم زیباترین گل‌ها در دفاع از حریم اهل بیت (ع) در محور مقاومت به‌شیوایی این نهضت […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری فارس از مازندران، امروز که حدود چهار دهه از آغاز جنگ تحمیلی می‌گذرد، هنوز مؤلفه مهم مقاومت در رگ و خون مردم ایران‌زمین جریان دارد و با تقدیم زیباترین گل‌ها در دفاع از حریم اهل بیت (ع) در محور مقاومت به‌شیوایی این نهضت ناب عاشورایی تفسیر شد.

یکی از مهم‌ترین راه‌های اشاعه فرهنگ مقاومت نگاهی عالمانه به رویدادهای روزهای دفاع و احوالات و مناسک شهداست؛ از این روز خبرگزاری فارس در مازندران طی روالی ثابت گزارش‌هایی را در همین زمینه با نشستن پای صحبت‌های اهالی دفاع مقدس و خانواده‌های شهدا تولید می‌کند که در ادامه نسخه‌ای دیگر از این میراث ماندگار از نظرتان می‌گذرد.

* دوری از یاران شهیدش

همسر شهید مدافع حرم علی عابدینی از شهدای شهرستان فریدونکنار می‌گوید: هرگز خستگی ناشی از کارش را به زبان نمی‌آورد؛ گاهی وقت‌ها شاید به‌خاطر دیر آمدنش از دستش عصبانی می‌شدم ولی علی‌آقا آنقدر به من احترام می‌گذاشت که شرمنده‌اش می‌شدم.

اما تو آخرین تماسش، خستگی از صدایش می‌بارید، گفتم: «علی آقا چی شده؟ چرا اینقدر خسته‌ای؟» با لحنی دلهره‌آسا به من گفت: «خانم! اینقدر صدام مشخصه که فهمیدی خسته‌ام؟»

دوری از یاران شهیدش باعث غمگین شدنش شده بود.

* مادر جان! آیا تو حاضر هستی …

طاهره میرزایی ﺧﻮاهر شهید ﺟﺎنعلی ﻣﻴﺮﺯایی از شهدای شهرستان نکا بیان می‌کند: وقتی شهید رضایی به شهادت رسید، جانعلی در کلاس پنجم درس می‌خواند؛ هنگام رفتن به مدرسه، لباس نوی خود را بر تن نمی‌کرد، روزی مادر از او پرسید: «جانعلی! چرا لباس‌های جدیدت را نمی‌پوشی؟»

جانعلی در پاسخ گفت: «مادر جان! آیا راضی هستی من لباس نو به تن داشته باشم و با شادمانی به سر کلاس بروم، در حالی که فرزند شهید رضایی با ناراحتی و اندوه از دست دادن پدرش در کلاس حاضر باشد؟»
 
* نه یک قدم جلوتر نه یک قدم عقب‌تر

شهید اسماعیل اسدیان از شهدای شهرستان بهشهر در گوشه‌ای از وصیت‌نامه‌اش اظهار می‌کند: مدافع خون شهدا باشید، چرا که شهدا می‌روند و آغاز زندگی نوین را در پرتو تعالیم الهی و اسلامی‌ برای شما به ارمغان می‌آورند.

همواره خدمت‌گذار اسلام و انقلاب باشید؛ دنباله‌رو خون شهدا در پشت سر امام حرکت کنید؛ نه یک قدم جلوتر و نه یک قدم عقب‌تر، چراکه اگر خدای ناکرده غفلت نمایید از کاروان شهدا عقب مانده‌اید و در روز قیامت  از شفاعت حسین (ع) محروم می‌مانید.

* همسفر تا بهشت
 
همسر شهید مدافع حرم علیرضا بریری از شهدای شهرستان بابلسر می‌گوید: غم ما در مقابل صحنه‌هایی که بی‌بی زینب کبری(س) دید چیزی نیست، ما که ندیدیم عزیزان‌مان چطور جان دادند، ما که اسیری نکشیدیم، ما کتک نخوردیم، برای محمدامینم اسباب‌بازی خریدند اما … امان از دل زینب که سری را برای آرام کردن نازدانه آقا به ایشان دادند؛ غم ما هیچ نیست.

انشاءالله خدا از ما قبول کند و ما را در جرگه رهروان آقا امام زمان(عج) قرار بدهد، امید دارم که علیرضا با سپاهی از شهیدان برگردد.

خیلی دردناک است که آدم عزیزترین شخص زندگی و هم‌نفسش را از دست بدهد اما خدا را شکر کردم چون همیشه از خدا می‌خواستم که اگر قرار باشد روزی علیرضا را از دست بدهم با شهادت باشد.

حتی در خوابم نمی‌دیدم که در سن ٢٦ سالگی بشوم همسر شهید… آن هم شهید مدافع حرم بی‌بی.

چه افتخاری از این بهتر و زیباتر؛ من حتی نمی‌توانم برای آخرین بار با پیکرش خداحافظی کنم چون پیکر علیرضایم هنوز بازنگشته است.

* امدادگر متعهد

نرجس ییلاقی اشرفی مادر شهید سیدﺣﺴﻴﻦ بنیﻛﺎظمی از شهدای شهرستان بهشهر بیان می‌کند: چند تن از همرزمانش برای‌مان تعریف کردند که از خط مقدم مجروحی آورده بودند که از درد به خود می‌پیچید و التماس می‌کرد تا درمانش کنند؛ در آن زمان پزشکی در سنگر نبود؛ یک دانشجوی پزشکی پس از معاینه او، گفت: مثانه‌اش پاره شده است و نمی‌توان برایش کاری کرد؛ بدون شک شهید خواهد شد.

سیدحسین امدادگر بود و  اصرار داشت که باید کاری کرد؛ نمی‌توانست دست روی دست بگذارد و برای زنده ماندن مجروحی تلاش نکند، وقتی با مخالفت شدید آن دانشجو مواجه شد، او را از سنگر بیرون کرد، خودش دست به کار شد و مثانه رزمنده را بخیه زد؛ تنها پیراهن خود را پاره کرد و از آن برای پانسمان زخم استفاده کرد.

پزشک از راه رسید؛ پس از معاینه بیمار، به‌شدت سید حسین را تحسین کرد و پیراهن خود را به او هدیه داد.

* خدا به اشک و ناله حاج بصیر جان ما جواب داده بود

علی‌کاویانی چراتی از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا می‌گوید: بعد از کمی‌ استراحت و تحویل گرفتن چند کارتن کمپوت و کنسرو و دو سه باکس آب معدنی، بدون خداحافظی از اعضای سنگر فرماندهی محور و گردان، آمدم بیرون.

به‌خاطر عصبانیت موقع آمدنم، از حاجی بصیر خجالت می‌کشیدم، به سکاندار قایقم آرام اشاره کردم، برویم! و گفتم موتور قایق را روشن نکن تا پاروزنان کمی‌ دور بشویم.

توی راه به رفتارم فکر می‌کردم و شرمندگی حاجی و برادر حشمت، انگار عذاب وجدان با من عجین شده بود.

پس از چند متر پارو زدن موتور قایق را روشن کردیم و به سمت خط و مقر گروهانم حرکت کردیم، به محض رسیدن به مقر، به بچه‌ها گفتم آب و کنسروها را به قسمت مساوی بین سنگرهای کمین تقسیم کنند.

فردای آن روز حوالی ظهر بود که سر و کله قایق‌های موتوری تدارکات پیدا شد، چندین کلنگ یخ و ده‌ها بکس آب معدنی! انواع غذاهای اهدایی ستاد پشتیبانی و کارتن آب لیمو و دو سه رأس گوسفند زنده، خوشحالی و روحیه را به گروهان ما بر گرداند، خدا به اشک و ناله حاج بصیر جان ما جواب داده بود.

* بیت‌المال

سیدحسین حسینی برادر ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻴﺪﺣﺴﻦ حسینی از شهدای شهرستان آمل اظهار می‌کند: بنزین کوپنی شده بود و ماشین بی‌بنزین من، در خانه بیکار افتاده بود، حسین از محل کار بازگشت، به او گفتم: «سه، چهار لیتر بنزین می‌خواهم تا ماشینم را روشن کنم». گفت: «ندارم». گفتم: «مگر آن ماشین تویوتا زیر پای تو نیست؟!» گفت: «آن ماشین جزو بیت‌المال است؛ تو حاضری که من در روز قیامت بسوزم؟»

دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده بود.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن