ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 13491
  • ۱۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۶:۲۰
  • 87 بازدید
  • ارسال توسط :
شمشیر برّان فاطمی‌ها کمر دشمن را شکسته بود

شمشیر برّان فاطمی‌ها کمر دشمن را شکسته بود

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شفاف، «مادرم! من مسیر حیات خودم را دانسته انتخاب کردم و در این مسیر افتاده‌ام و برای این مسیر انتخاب شده‌ام. مادرم! من در سوریه نامردی‌های زیادی دیده‌ام که نمی‌توانم سکوت کنم، نمی‌توانم خود را شیعه علی بنامم و در برابر هتک حرمت اهل […]

شمشیر برّان فاطمی‌ها کمر دشمن را شکسته بودبه گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شفاف، «مادرم! من مسیر حیات خودم را دانسته انتخاب کردم و در این مسیر افتاده‌ام و برای این مسیر انتخاب شده‌ام. مادرم! من در سوریه نامردی‌های زیادی دیده‌ام که نمی‌توانم سکوت کنم، نمی‌توانم خود را شیعه علی بنامم و در برابر هتک حرمت اهل بیت ساکت بمانم. من باید بروم.» این متن بخشی از وصیتنامه شهید مدافع حرم سردار حسین فدایی از فرماندهان لشکر فاطمیون است که به دلیل شجاعتش به ذوالفقار شهرت یافته بود. حسین یکی از مسلمانان آزاده افغانستانی بود که سال‌ها در جوار امام رضا(ع) روزگار گذراند و زمانی که دید حرم عمه سادات در خطر هجوم اشقیاست، برای دفاع از حریم بانوی مقاومت سر از پا نشناخته و راهی سرزمین شام شد. آنچه می‌خوانید حاصل همکلامی ما با «زهرا هاشمی» همسر شهید است که پیش رو دارید. 

چطور با شهید فدایی آشنا شدید؟ زمان آشنایی‌تان ایشان رزمنده بودند؟
شهید فدایی متولد افغانستان بود که در نوجوانی به ایران مهاجرت می‌کنند. وی بعد از مدتی به سپاه محمد رسول‌الله تهران می‌رود و در سال 75 از طریق سپاه محمد رسول‌الله در پادگان امام خمینی آموزش نظامی می‌بیند. مدتی بعد برای مبارزه با طالبان به تخار افغانستان می‌رود. نزدیک یک سال در افغانستان خدمت می‌کند و دوباره به ایران برمی‌گردد. حسین زمانی که در پادگان تهران بود با عمویم آشنا شد. چون همه خانواده‌اش افغانستان بودند، برای مرخصی به مشهد می‌رفت و با عمویم رفت و آمد داشت تا اینکه تصمیم به ازدواج می‌گیرد و عمویم من را به ایشان معرفی کرد. من متولد 1362 هستم و همسرم 9 سال از من بزرگ‌تر بود. سال 80 که 18 سال داشتم با هم ازدواج کردیم. سه فرزند حاصل زندگی‌ام با شهید است. دخترم 10 ساله، پسرم محمد هشت ساله و محمود شش ساله است.  
گویا شهید فدایی از بنیانگذاران لشکر فاطمیون هم بودند؟
همسرم از ابتدا با شهید علیرضا توسلی فرمانده لشکر فاطمیون در سپاه محمد رسول الله بود. هر دو از بنیانگذاران فاطمیون بودند که به همراه 22 نفر از رزمندگان افغانستانی سال 92 برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه می‌روند و تیپ فاطمیون را تشکیل می‌دهند. زمانی که با همسرم ازدواج کردم ایشان پاسدار بود و روز خواستگاری به من گفت من یک مجاهدم و زمانی که خدای ناکرده خبری شود آن روز به پا می‌خیزم شما این شرطم را قبول دارید؟ من هم قبول کردم. بنابراین زمانی که فهمیدم به سوریه رفتند گفتم راضی‌ام به رضای خدا.  
همسر شما و همرزمانشان از اولین گروه‌های اعزامی به سوریه بودند؛ هماهنگی‌های رفتنشان چطور صورت گرفت؟
آنها هیئت‌های مذهبی داشتند و یادم است برای مراسم دعای توسل و زیارت عاشورا دوستانشان را به منزلمان دعوت می‌کردند. جلسه و رفت ‌وآمد زیادی با هم داشتند. یک روز حسین آمد و گفت می‌خواهم برای کار به کیش بروم. من قانع شدم. رفت و یک هفته زنگ نزد و از او بی‌خبر بودم. نگو با شهید توسلی به سوریه رفته‌اند. منزل شهید توسلی را بلد نبودم. از بستگانش سؤال کردم که از حسین آقا خبر دارید؟ گفتند به سوریه رفتند. سال 92 بود از آن به بعد مرتب به آنجا می‌رفت. همسرم بعد از تشکیل هسته اولیه فاطمیون، فرمانده سپاه حلب و مسئول محور حضرت ابوالفضل العباس (ع) بود. اسم جهادی‌شان اوایل ابو محمود بود ولی شهید توسلی (ابوحامد) به دلیل شجاعت زیاد همسرم لقب ذوالفقار (شمشیر بران) را برای ایشان انتخاب می‌کند. شمشیر بران فاطمی‌ها کمر دشمن را شکسته بود.  
شهید در مورد سوریه و مظلومیت مسلمانان آنجا برایتان تعریف می‌کرد؟
همان بار اول که رفت، بعد از 15 روز از سوریه زنگ زد. گفتم چرا نگفتی سوریه رفتی؟ خندید و گفت وقتی به ایران آمدم برایت تعریف می‌کنم. بعدها می‌گفت به خاطر ظلمی که در حق مسلمانان و سربریدن شیعیان می‌شود، من دیگر نمی‌توانم سکوت کنم. ما به سوریه می‌رویم تا به داد اسلام برسیم. تکفیری‌ها هدفشان فقط تخریب اماکن مقدسه نیست هدفشان اسلام و کل عالم اسلام است. می‌گفت ما به سوریه رفتیم تا از پیشروی تکفیری‌ها و داعشی‌ها به کشورهای دیگر جلوگیری کنیم. همین جا پایشان را قطع می‌کنیم تا به دیگر بلاد اسلامی هجوم نبرند.  
شده بود از شهادت حرفی به میان بیاورد؟
همسرم یک روز من و بچه‌ها را به بهشت رضا برد. جلوی دوستان شهیدش گفت من خانواده‌ام را آوردم آینده‌ام را ببینند. یک روز جای من همین جا پیش دوستانم است. روزهای آخر عمرش هم که به مزار شهدا رفتیم به من گفت اینجا داره پر می‌شه من جا ماندم. چه کار کنم؟ خندیدم و گفتم هر چه خواست خدا باشد همان می‌شود. حسین ناراحت و غمگین بود و می‌گفت من جا می‌مانم.  
گفتید که شهید سابقه مبارزه با طالبان را هم داشت، از اعضای خانواده‌شان هم کسی رزمنده بود؟
پدرش سابقه مبارزاتی با طالبان را در افغانستان داشت. الان هم که القاعده به شاخه‌های جبهه النصره در سوریه تبدیل شده همان رزمنده‌ها در سوریه هم با القاعده و تکفیری‌ها می‌جنگند.  
از خاطرات حضور ایشان در جبهه چیزی شنیده‌اید؟
یکی از دوستانشان می‌گفت: حسین فدایی فرمانده محور بود. یک زمانی می‌خواست از محوطه‌ای که تحت کنترل حفاظت بود خارج شود. با اینکه اختیارات بالایی داشت ولی به همه احترام می‌کرد و اجازه می‌گرفت. شهید فدایی مرد بود یعنی هر دفعه که سردار فدایی را می‌دیدیم یاد ابوحامد می‌افتادیم. بعضی شب‌ها در حلب صدایم می‌کرد و می‌گفت بیا مقرم، شب‌های سرد زمستان می‌نشستیم صحبت می‌کرد و حرف‌هایی می‌زد که عادی نبود. الان بعد از شهادتش معنای آن حرف‌ها را می‌فهمم. به قول بچه‌ها خوبان گلچین می‌شوند و حضرت زینب ایشان را طلبید و پرواز کرد. حسین مردانه شهید شد. من تا لحظه آخر صدایش را داشتم تا فهمید نیروهایش گیر افتادند برای نجاتشان رفت و خودش همان جا آسمانی شد.  
گویا شما بعد از شهادتشان مطلع شدید ایشان از فرماندهان لشکر فاطمیون بودند؟
همسرم فرمانده تیپ دوم فاطمیون در حلب بود. من بعد از شهادتشان از مسئولیتشان آگاه شدم. چون اصلاً چیزی بروز نمی‌داد. یک روز گفتم حسین ایران امنیت دارد. مردم آرامش دارند. اگر روز عاشورا بودی شاید استقامت نمی‌کردی! در جوابم گفت اگر آن زمان هم بودم به یاری امام حسین(ع) و خاندان پیامبر(ص) می‌رفتم. زمانی که سوریه رفتند به خوبی نشان دادند که واقعاً اگر زمان امام حسین(ع) هم بودند دست از اهل بیت نمی‌کشیدند. همسرم زیاد از خودش صحبت نمی‌کرد. من ازش سؤال می‌کردم سوریه چه کار می‌کنی؟ می‌گفت آب و جارو می‌کنم. در مقر هستم و به رزمنده‌ها خدمت می‌کنم. بعد از شهادتش فهمیدم فرمانده بود و مسئولیت داشت و چه درجه‌ای داشت. وقتی که دیگران بهشان احترام می‌گذاشتند تعجب می‌کردم. می‌گفتم اگر واقعاً شما درجه‌ای ندارید چطور دوستانتان فرمانده فرمانده می‌گویند و احترام می‌گذارند. می‌گفت دوستان از بزرگواری‌شان است و الا من خاک پایشان هستم.  
چطور از شهادتشان مطلع شدید؟ نحوه شهادتشان را چطور برایتان تعریف کردند؟
قرار بود ما پیشش به سوریه برویم. تا 28 صفر منتظر خبرش بودم. به همسرم گفتم اگر رفتن ما به سوریه جور نمی‌شود برگرد بیا برویم کربلا. پارسال که نرفتیم امسال برویم. می‌گفت قرار است بیایید سوریه و ان‌شاءالله می‌آیید. ساعت 9 شب تلفنی با من صحبت کرد. آخر شب تا نصف شب منتظر بودم زنگ نزد. گفتم لابد نتوانسته تماس بگیرد. تا اینکه بعد از شهادت امام رضا(ع) دوستانشان آمدند و از طریق پدرم خبر شهادتش را شنیدم. در مورد نحوه شهادتش می‌گفتند که روز 17  آذر 94 در منطقه تک درخت در نزدیکی شهرک‌های نبل و الزهرا در حومه شمالی حلب موقع عملیات و پاکسازی با هجوم دشمن روبه‌رو می‌شوند. دشمن با استفاده از ماشین انتحاری پر از مواد منفجره منطقه فاطمیون را منهدم می‌کند. در همین لحظه گلوله‌ای به شکم شهید اصابت می‌کند که منجر به خونریزی می‌شود و همسرم در راه بهداری حلب به شهادت می‌رسد.  
بچه‌ها چطور با شهادت پدرشان کنار آمدند؟
بچه‌ها وقتی پدرشان شهید شد بی‌تابی می‌کردند اما بزرگ‌تر که شدند آرام شدند. پارسال محرم که همسرم مجروح شده بود قرار شد ما برویم سوریه برای زیارت و برای دیدنشان. بچه آخرم چهار ساله بود و قول پدرش یادش ماند وقتی رفتیم غسالخانه بهشت زهرا پیکرش را نشان بدهند پسرم می‌گفت داریم می‌رویم سوریه پیش بابا؟ مادربزرگش گریه می‌کرد تا به بهشت زهرا رفتیم. همین که پا گذاشتیم بهشت زهرا پسرم گفت: «اینجا که سوریه نیست اینجا بهشت رضاست من می‌دانم.» وقتی پدرش را دید گفت: «بابا از سوریه اومد خسته شد خوابید باز می‌ره سوریه.» بی‌تابی‌اش ادامه داشت. دخترم زمانی که شنید خیلی گریه کرد. بچه‌ها همیشه ناراحتند جای خالی پدرشان را احساس می‌کنند.  
الان حضور شهید را در روزمرگی‌هایتان احساس می‌کنید؟
من زیاد خواب شهید فدایی را می‌بینم همیشه با لبخند و لباس سفید است. می‌گویم مگر شهید نشدی؟ می‌گوید نه من زنده ام. . . وقتی حسین شهید شد از حضرت زینب(س) خواستم شهادت او را قبول کند و ایشان را با شهدای کربلا محشور کند و به ما صبر بدهد. برای اینکه فرزندانم ادامه‌دهنده راه پدرشان باشند به امید بی‌بی زینب (س) و اهل بیت هستم. پدر بچه‌هایم برای بی‌بی زینب (س) رفت ما هم راهشان را ادامه می‌دهیم.  
جوابتان به طعنه‌زنندگان به مدافعین حرم به خصوص فاطمیون چیست؟
به نظرم شهدا برای دلشان و برای هدفشان رفتند. می‌دانستند بعد از ایشان خانواده‌‌‌شان بی‌سرپرست می‌شوند و حامی‌شان را از دست می‌دهند، اما شهدا نان و نامشان را فدا کردند تا اسلام زنده بماند. به افرادی که چیزی از دفاع از اسلام و مسلمین نمی‌دانند می‌گویم اگر استدلال شما این است که شهدا برای پول رفتند شما هم برای پول بروید. اگر راست می‌گویید! منزل شهدای مدافع حرم را ببینید. من با سه بچه قد و نیم قد هنوز مستأجرم. از مردم خواسته‌ای ندارم فقط می‌خواهم به عنوان وارثین شهدا پشت و حامی شهدا باشند. قدر امنیت ایران را بدانند. کشورهای اطراف را ببینند هیچ جای جهان امنیت ایران را ندارد؛ این امنیت و آرامش را مدیون شهدا هستیم.  
منبع : روزنامه جوان

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن