به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، در قسمت اول گزارش نگاهی به زندگی شهید مرتضی عطایی، فرمانده ایرانی لشگر فاطمیون به نحوه ازدواج ایشان و صمیمیترین مسائل خصوصی که در خانه اتفاق میافتاد پرداختیم و این بار نیز در خصوص اعزام ایشان به سوریه […]
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، در قسمت اول گزارش نگاهی به زندگی شهید مرتضی عطایی، فرمانده ایرانی لشگر فاطمیون به نحوه ازدواج ایشان و صمیمیترین مسائل خصوصی که در خانه اتفاق میافتاد پرداختیم و این بار نیز در خصوص اعزام ایشان به سوریه و نحوه شهادتشان در گفتو گویی که با مریم جرجانی، همسر شهید عطایی انجام دادیم میخوانید.نقشه رفتن به سوریههمسر شهید عطایی در ادامه گفتههای خود به تصمیم شهید عطایی برای رفتن به سوریه اشاره کرد و افزود: بعد از شهادت شهید حسن قاسمی دانا، آقا مرتضی خیلی گرفته بود، حرفی نمیزد و بروز نمیداد اما برای خودش نقشه رفتن میکشید، قصه از آنجا شروع میشود که در یکی از شبهای افطاری حرم، با یکی از دوستانش که در ستاد بازسازی عتبات بوده صحبت میکند و قرار شد بعد از شش، هفت سال که آقا مرتضی ثبتنام کرده بود و اسمش در نیامده بود، برای بازسازی عتبات به کربلا برای راهاندازی بیمارستان امام سجاد(ع) در نزدیکی «نهر علقمه» اعزام شود.وی ادامه داد: آقا مرتضی در آنجا هم از صبح تا ساعت چهار و نیم مشغول کار بودند کشیک هم داشتهاند و اسلحه هم دست آقا مرتضی بود که همانجا با محلیها آشنا میشود و چون عربیاش خوب بود و به دلیل روحیهای که داشت سریع با آنها دوست شده بود که البته اجازه خروج از شهر را نداشتهاند وگرنه کار را رها کرده و به منطقه میرفت.جرجانی با بیان اینکه شهید حسن قاسمی دانا اولین نفری بود که به عنوان افغانی به سوریه رفته بود، اظهار کرد: بعد از آن هم مرتضی متوجه شد که میشود کسی خودش را بین افغانها جا بزند و برود، برای همین هم به من میگفت «کشیک فوقالعاده حرم دارم اما میرفت جلساتی که برای اعزام به سوریه در کوهسنگی برگزار میشد.همسر شهید عطایی تصریح کرد: پیش از آن، آقا مرتضی چون شنیده بود با گذرنامه افغانی راحت میشود به حج واجب رفت، برای من و خودش گذرنامه گرفته بود و با همین گذرنامه به مسجد ابوالفضلی رفت و ثبتنام کرد و بعد از آزمون پذیرفته شد هر چند که برای رفتن به سوریه و شرکت در آزمون یک بار رد شد اما بعدا توانست به سوریه برود. وی در پاسخ به این سوال که شهید عطایی خبر رفتنش را چه طور به شما داد، بیان کرد: به من گفت مهندس از کار من در کربلا خوشش آمده و گفته دوباره به کربلا بروم که من گریه کردم و گفتم روزی ما هرچه هست همینجا است هرچه داریم همان را خرج میکنیم ولی نمیخواهم بروی، دوست نداشتم از من دور شود و میخواستم کنارم باشد اما گفت نه، باید برم، من نمیدانستم میخواهد برود سوریه که بعد از 20 و خوردهای چون در دوره آموزشی تهران مثل زندانیها بودند و نباید کسی متوجه میشد، در یک حمام مخفی با برادرش تماس گرفته بود و گفته بود ما در تهران دوره آموزشی داشتیم و حالا داریم به سوریه میرویم و برادرش هم به من خبر داد، آن روزها خیلی وحشتناک بود، خیلی…وی در ادامه گفتههای خود تصریح کرد: اولین بار بعد از نیمه دیماه به سوریه رفته بود و هفتم، هشتم اردیبهشتماه نیز برگشت که یادم هست، شب بازگشتش شب «لیلةالرغائب» بود بعد از آن کمی در سوریه جا افتاده بودند و میتوانستیم صوتی و تصویری از طریق لاین با هم در تماس باشیم که از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) هم تماس تصویری داشتیم اما خب، خیلی سخت بود چون تا وقتی که صحبت میکردیم خاطرم جمع بود که حالش خوب است اما بعد از آن که قطع میکردیم، میترسیدم که نکند تیری به او اثابت کند.داستان جریمه نشنیدن صدای همسرجریمه نشنیدن صدا، روشی بود که همسر شهید از این راه، ناراحتیاش را از بیخبر رفتن همسرش ابراز میکرد و افزود: اول در یک مدرسه مستقر بودند و یک بار که روی پشت بام بودند، میگفت خیلی سرد است و آن قدر سرد بود که فکش یخ کرده بود و نمیتوانست صحبت کند بعد از آن هم رفته بودند یک دانشگاه تر و تمیز، بیش از بیست دقیقه تا زمان نماز صبح با هم حرف میزدیم، ساعت هفت و نیم صبح گفت باید بروم برای صبحانه و قبل ساعت 11 دوباره حرف زدیم و اولین صحبتمان هم شب تولد من بود که البته یک مدتی هم چون قهر بودم، جواب تلفنهایش را نمیدادم.جرجانی ادامه داد: آن زمانهایی که با او قهر بودم به بچهها میگفتم شما تلفن آقا مرتضی را جواب بدهید، من صدایش را میشنیدم اما نمیخواستم صدای من را بشنود و با نشنیدن صدایم جریمهاش میکردم، تلگرامی پیام میدادیم اما وقتی میگفت زنگ بزنم؟، میگفتم نه نمیخواهم صدایت را بشنوم، در پیامها هم حالش را میپرسیدم و یکوقتهایی که اعتراض میکردم و میگفتم چرا ما را ول کردی، میگفت هرچ میگی راست میگی و سکوت میکرد اما من بخشیدمش و گفتم باید در عمل جبران کنی.همسر شهید با بیان اینکه آقا مرتضی اول به ما نگفت که میخواهد چند روز در منطقه بماند، تصریح کرد: برگشتنش به خاطر عملیاتهای جدید و یا نبود امنیت هوایی به تأخیر میافتاد، روزی هم که برگشت مشهد همه دوست، فامیل، آشنا و … رفتیم فرودگاه که مسئولان فرودگاه هم از این جمعیت زیاد تعجب کرده بودند که مگر چه کسی آمده که این همه برای یک پرواز تهران ـ مشهد آمدهاند.وی در خصوص خاطرات پس از بازگشت شهید عطایی به مشهد گفت و عنوان کرد: بعد از یک ماه که مشهد بود دوباره به منطقه رفت که ما تا آخرین شب بودنش میهمان داشتیم و آقا مرتضی برایشان که میخواستند بدانند سوریه چه خبر است، ماجرای عملیاتها را کامل تعریف میکرد و من خوب میدانستم که امروز یا فردا عملیات دارند.جرجانی ادامه داد: اسفند 93 هم اولین دوست صمیمیاش، نعمتالله نجفی به شهادت رسید که خیلی به هم ریخته بود چون از دوره آموزشی باهم بودند و با شهید مهدی مالامیری، اولین شهید روحانی هم هماتاق بود، شهید نجفی به آقا مرتضی گفته بود هر روز، حتی شده دو، سه دقیقه روضه امام حسین(ع) بخوانید که این ویژگی خود شهید هم بوده است.همسر شهید عطایی درباره تعداد آمد و رفتهای شهید به منطقه گفت و اظهار کرد: بار اول 109 روز ماند و دفعات بعد کمتر از دو ماه نمیشد اما ماه رمضان دو سال پیش که دستش مجروح شد، بعد از یکماه برگشت، این چند بار فقط یک بار فرصت کرد سوغاتی بخرد.وی همچنین از سمتهای شهید عطایی در جبهه برایمان گفت و ادامه داد: بار اول به رزمندهها آموزش میداد، اسفندماه که شهید صدرزاده مرخصی گرفتند جانشین فرمانده شد، بعدش فرمانده و بار سوم فرمانده محور شدند و میگفت چهار گردان زیر دستش بودهاند.وقتی صحبت از مستند «مجنون»، درباره شهید عطایی شد، همسر شهید عنوان کرد: آن فیلمها و فیلم شهید صدرزاده توسط ساسان فلاحفر ساخته شد که مستقل برای بچههای مدافعان حرم فیلم میسازد، سه، چهار بار از ما گزارش گرفتند که یک بار به دلیل حضور خانواده شهید صدرزاده، آقا مرتضی گفته بود الان نمیشود و رفته بودند کوهسنگی فیلمبردرای کرده بودند، یک بار دیگر هم که از بعد از ظهر تا دو نصف شب طول کشید و از همه ما گزارش گرفتند و آقا مرتضی میگفت تصویر من پخش نشود چون دوباره میخواهم به سوریه بروم.جرجانی در ادامه به ماجرای شناسایی شهید عطایی توسط داعش اشاره کرد و افزود: جمعه آخری که با هم در تماس بودیم، دو اسیر گرفته بود که یکی از آنها فرمانده لوجستیک و یکی فرمانده تیپ داعش بود، داعش گفته بود این دو اسیر را با شش اسیر ما معاوضه میکند اما نیروهای مقاومت گفته بودند که باید آقای جنگی نیز با آن شش نفر آزاد شود که آزادش کردند، وقتی به منزل یکی از همین آزادگان رفتیم، برایم گفتند که یکی از آزادهها زیر شکنجههای شدید، عکس ابوعلی «شهید عطایی» را از روی سر رسید مدافعان حرم به داعش نشان داده است.چاپ سر رسید توسط شهید عطایی برای کمک به جبهه مقاومتوی درباره سر رسیدی که توسط شهید عطایی برای کمک به جبهه مقاومت چاپ شده بود، اظهار کرد: این سر رسید را برای کمک به فاطمیون چاپ کرده بود و در شهرهای مختلف به قیمت 15 هزار تومان میفروخت که یکی از آن سر رسیدها یک میلیون تومان فروش رفت، بار آخر که به آقا مرتضی حقوق نداده بودند نیز دو میلیون تومان برای چاپ این سر رسیدها هزینه کرد.همسر شهید بیشتر از کمکهای مالی شهید عطایی به جبهه مقاومت گفت و ادامه داد: گفته بودند هر کس یک اسیر از داعش بگیرد، نمیدانم که 500 یا 5000 دلار به او جایزه میدهند که 100 دلار نیز به آقا مرتضی دادند، مقداری به سوریها که دو اسیر را گرفته بودند داد، مقداری برای مقرشان وسیله گرفت، مقداری برای چاپ سوره واقعه برای رزمندگان هزینه کرد و به کسانی که این سوره را حفظ میکردند نیز از همین 100 دلار جایزه میداد.جرجانی در همین راستا عنوان کرد: دو جمعه پیش از شهادتش با مقداری از همان 100 دلار گوشت خریده بود و ظهرش با همین گوشت، برای رزمندهها آبگوشت پختند، دو تا گوسفند نیز برای روز عید قربان گرفته بود تا کلهپاچهها را برای آن دو خانواده علوی ببرد که شهید شد اما همرزمانش بردند و وقتی با آن خانوادهها روبه رو شدند، گفتند که «ابوعلی» شهید شده و اینها هدیه برای شما است اما آنها هیچ واکنشی نشان نداده بودند، بعد که عکس شهید عطایی را نشانشان داده بودند، متوجه شدند که چه کسی را از دست دادهاند، ظرف کلهپاچه را رها میکنند و دو دستی به سرشان میزنند.وی با اشاره به مجروحیتهای شهید عطایی گفت : آقام رتضی رزمندگان را پیش از عملیات، اردو میبرد و در یکی از این اردوها در حلب، از ناحیه پا مجروح میشود و با همان حال، یک هفته طاقت میآورد و بعد از اینکه خیلی اذیت شده بود، ترکش را از بدنش درآورده بودند، علاوه بر این، در ستون فقرات و قسمتهای مختلف بدنش هم ترکشهایی داشت که حادترین آن در دستش بود.تیر خلاص به سر رزمندگان توسط داعشهمسر شهید به یکی از اتفاقاتی که در جبهه نبرد برای شهید عطایی پیش آمده بود، اشاره کرد و ادامه داد: آقا مرتضی چند نفر را برای سرکشی از «خانطومان» میفرستند تا مطمئن شوند آنجا که در دست نیروهای سوریه و مقاومت لبنان است امن باشد، بعد از مدتی که خودش به آنجا میرود با سکوت و اختناقی مواجه میشود که برایش تردید ایجاد میکند، در همان حال، به سمت او تیراندازی میشود و آقا مرتضی میگوید من «ابو علی» هستم تیراندازی نکنید و بعد از اینکه نزدیکتر میشود رگبار را به سمتش میگیرند که فقط طحالش خراش برداشته بود و به قسمت خاصی از بدنش اصابت نکرده بود اما جواد محمدپور و چند نفر دیگر را اسیر کرده بودند و نفری سه تیر خلاص به سرشان زده بودند.وی در همین موضوع، از عنایت امام رضا(ع) به آقا مرتضی «شهید عطایی» گفت و اظهار کرد: آقا مرتضی به من میگفت، وقتی به حرم میروی به امام رضا(ع) چه میگویی؟ من صدای تیرها را میشنوم و آنها را حس میکنم اما به من برخورد نمیکنند، من هم میگفتم خودت میدانی که چه میگویم، یک بار دیگر نیز وقتی عدهای را شهید کرده بودند و آقا مرتضی نیز افتاده بود، یک آقایی میآید و با اشاره به آقا مرتضی میگوید یک نفر بین اینها زنده است، کمکش کنید.جرجانی با اشاره به یکی از خاطرات حزنانگیز همسر شهیدش ابراز کرد: زمانی که نیروهای مدافعان حرم، کشته زیاد داده بودند، یکی از مجروحان، دست شهید مالامیری را گرفته بود و گفته بود پیش من بمان در همان عملیات، سه روز طول کشیده بود که آقا مرتضی به عقب برگردند که بعد این سه شبانهروز، چون چیزی نخورده بود، گلویش زخمی شده بود و خون میآمد.همسر شهید عطایی در ادامه خاطرهای دیگر گفت و افزود: یک بار عملیات لو رفته بود و شکست سختی خوردند و از آزادسازی «نبل الزهرا» خوشحال بود و میگفت، وقتی آن منطقه آزاد شده بود بانوان آن از شدت خوشحالی بالای سرما برنج میریختند.وی با بیان اینکه وقتی آقا مرتضی مشهد بود اخبار جنگ را برایش میفرستادند، ادامه داد: همیشه میگفت سوریه کار برای انجام دادن خیلی زیاد داریم و حالا، حالاها تمام نمیشود، وقتی هم که اینجا بود و برایش از اتفاقاتی که افتاده بود میگفتند، خیلی به هم میریخت که یکی از خبرها این بود که «خانطومان» برای بار سوم یا چهارم سقوط کرده بود و از غریبی حضرت زینب(س) هم خیلی میگفت.جرجانی از آخرین روزهای صحبت با شهید عطایی و ماجرای رفتنش به سوریه برایمان گفت و تصریح کرد: آخرین تماس ما شب قبل از شهادت بود که ما رفته بودیم تهران و عصر روز عرفه هم که پرواز برای سوریه داشتیم، آقا مرتضی میگفت اول مهر میآیید یا آخر شهریور، که من گفتم شهریور میآییم تا بچهها از درس عقب نیفتند و گفتم هفته یکی مانده به آخر می آییم، چون میترسیدم نکند اتفاقی برایش بیفتد، شب قبل از پرواز، وقتی منزل شهید صدرزاده بودیم تماس گرفت و من برای اینکه همسرهای شهدا نیز حضور داشتند رفتم به دور از آنها با آقا مرتضی صحبت کردم.همسر شهید عطایی در ادامه گفتههای خود اظهار کرد: صبح آن شب وقتی خواستیم مزار شهید صدرزاده برویم، رفتم وضو بگیرم که دیدم نفیسه «دخترم» بعد از قطع تلفن گفت، بابا بود و گفت پرواز امروز کنسل شده، گفتم برای چی؟ گفت موکول شده به هفته بعد.وی ادامه داد: آخرین پیامی هم که به آقا مرتضی فرستادم، ساعت 11:54 دقیقه بود و نوشتم، ما تا یک هفته دیگر اینجا بمانیم، مزاحمت است برای مردم، بمانیم یا برگردیم مشهد؟نحوه شهادتدر بخش دیگری از این گفتگو، جرجانی با حالی منقلب از لحظههای شهادت همسرش گفت و افزود: پیش از عملیات با من تماس گرفتند، برادر شهید قاسمی دانا از ناحیه کتف مجروح شد و با تعدادی دیگر محاصره شدند که از «ابوعلی» درخواست کمک میکنند، آقا مرتضی با موتور به سمت آنها میرود و با بیسیم اعلام میکند که با هر خمپارهای که زدم، یک نفر فرار کند، تا خمپاره دوم دو نفر فرار میکنند اما وقتی میخواهد سومی را بزند، قناسهچی با تیر به گلویش میزند…همسر شهید عطایی با اشاره به خوابی که خبر از شهادت همسرش داده بود، تصریح کرد: یک هفته پیش از شهادت خواب دیدم که آقا مرتضی شهید میشود و آن خواب دقیقا در همان شبی بود که ایشان خواب دیده بود که از دهان سید ابراهیم «شهید مصطفی صدرزاده» سیب میخورد، آقا مرتضی وقتی خواب میدید، من را بیدار میکرد تا خوابش را تعریف کند چون میگفت تا صبح یادم میرود اما آن شب که از هم دور بودیم، خوابش را ضبط کرده بود تا فراموش نکند.خوابی که تعبیر شدوی به بیان خواب شهادت همسرش پرداخت و عنوان کرد: آن شب آقا مرتضی خواب دیده بود که سید ابراهیم، «شهید صدرزاده» میوه پوست میکند که آقا مرتضی دهانش را نزدیک میبرد تا میوه در دهانش بگذارد اما شهید صدرزاده سیب را دهان خودش میگذارد، آقا مرتضی ناراحت میشود که چرا مثل همیشه سیب را دهان او نگذاشته و سپس از او میخواهد که به او سیب بدهد، آن وقت سید ابراهیم سیب جویده شده خود را در دهان آقا مرتضی میگذارد و وقتی آقا مرتضی این خواب را برای دوستانشان تعریف میکند، دوستانشان میگویند از دهان شهید چیزی خوردن، یعنی اینکه تو نیز به مقام شهادت خواهی رسید.روز شهادت شهید مرتضی عطایی، همزمان شده بود با روز عرفه، همسر شهید در حرم عبدالعظیم حسنی(ع) پای ضریح مشغول نماز بود که به او الهام میشود برای همسرش اتفاقی افتاده، با همان حال وارد دعای عرفه میشود اما حال، حال دیگری است، جرجانی در ادامه گفت: بعد از نماز سجده رفتم و با همان حال خاص به خدا گفتم، میخواهم تمام دعای عرفه را در سجده برایت بخوانم اما، برای اینکه علی «پسرم» که در قسمت آقایان بود، گم نشود، باید به صحن میرفتم، دعا شروع شد اما من نمیتوانستم دعا را خط ببرم و در همان حال با خدا مشغول صحبت بودم که خدایا من که میدانم دیگر آقا مرتضی را نمیبینم، خدایا نمیدانم که میخواهی با من چه کار کنی اما هرطور که هست، کاری کن که از بندههای خوب تو باشم و این مناجات من دقیقا در همان ساعتی بود که آقا مرتضی شهید شده بود و این را بعدا متوجه شدم که برادر شهید قاسمی دانا همان وقت به مادرش گفت آقا مرتضی شهید شده و الان روی دست من است.تبریک مریم رجوی برای شهادت مرتضی عطاییوی در ادامه گفته خود اظهار کرد: بعد از دعای عرفه به همراه دوستم به شهریار منزل شهید صدرزاده رفتیم، دیدم فامیلهایشان همه جمعاند و چشمهای مادر شهید قرمز شده، وقتی پرسیدم، گفتند که مشغول تماشای تلویزیون بوده اما من باور نمیکردم چون تلویزیون در منزل آنها خاموش بود، گفتند آقامرتضی مجروح شده و حالش بد است اما یک خَیّر مجروحان را به بیمارستان رضوی مشهد منتقل کرده است اما بازهم باور نکردم چون رزمندگان را به زور در بیمارستان «بقیةالله» میپذیرفتند، هرکس چیزی میگفت، آخرش گفتم چرا اذیتم میکنید؟، گفتم یعنی شهید شده؟ گفتند آره، من اصلا گریه نکردم فقط همانطور ماندم و با خودم میگفتم که این خبر را چه طور به بچهها برسانم، بعد از شهادت آقا مرتضی شنیدم که مریم رجوی هم به شهادت رسیدنش را تبریک گفته است.اصابت تیر به گلوی شهیدجرجانی با بیان اینکه سرانجام به همراه همسر شهید صدرزاده راهی مشهد شدیم، ادامه داد: همسر شهید صدرزاده با این که بچه کوچک داشت اما با ما به مشهد آمد، من در هواپیما مدام گریه میکردم و وقتی به مشهد رسیدیم پدر و برادرم که برای استقبال ما آمده بودند، گریه کردند اما من وقتی شنیدم که تیر به گلویش خورده خوشحال شدم، خوشحال شدم که روز قیامت شرمنده نیست، اگر به مرگ طبیعی رفته بود شرمنده میشدم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت مربوط به تیم نجف آبادنیوز است.
طراحی سایت : نجف آبانیوز