به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از مازندران از ستاد خبری راهیان نور شهید کابلی خرمشهر، فصل راهیان نور، مناطق عملیاتی جنوب از زائران شهدا پر میشود. فصلی که عده ای با گرفتن مدال سرخ رنگی که روی آن نوشته خادم الشهدا آماده استقبال از مهمانان شهدا […]
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از مازندران از ستاد خبری راهیان نور شهید کابلی خرمشهر، فصل راهیان نور، مناطق عملیاتی جنوب از زائران شهدا پر میشود.
فصلی که عده ای با گرفتن مدال سرخ رنگی که روی آن نوشته خادم الشهدا آماده استقبال از مهمانان شهدا میشوند.
در این میان آقازادههایی حضور دارند که امانت پدرشهیدشان را بردوش گرفتند تا بگویند این راه تا ابد ادامه دارد.
امیر قنبری فرزند شهید مدافع حرم بهمن قنبری از بهشهر یکی از فرزندان شهدای کربلای خان طومان است که در سال جدید به گفته خودش «امسال در نبود پدر با نظر و مشورت خانواده ام بهترین مکانی که می شد خودم را آرام کنم ، آمدن به راهیان نور و خادم شهدای دفاع مقدس بود. حتی اگر شده کفش های خاک گرفته زائران شهدا را واکس بزنم.»حال و هوای اردوگاه شهدای مازندران در خرمشهر برای امیر که اولین بار است خادم الشهدا شده و قبل از آن فقط زائر راهیان نور بوده تسکین دهنده دلی که در نبود پدر بیتاب و بیقرار است.
فرصتی پیش آمد تا با پسر شهید مدافع حرم قنبری هم کلام شویم. امیر از گمنامی پدرش و دردی که سالها بعد از هشت سال دفاع مقدس در دل داشت میگفت: لشکر 25 کربلا به فرموده امام خامنهای لشکری خط شکن بود. وقتی بهمراه پدرم به مناطق عملیاتی جنوب آمده بودیم، پدرغریبی همرزمانش را میدید خیلی عذاب میکشید که چرا همرزمانش بخاطر انقلاب و آرمانهای امام با رشادت های بیمثال جان دادهاند اما در مسئله فرهنگی و زنده نگه داشتن یاد و خاطر شهدا، خوب عمل نشده است. این واقعا دردی بود که پدرم از آن عذاب میکشید.
فرزند شهید حالا که لباس خادمی شهدا را برتن کرده از دورانی که پدر لباس رزم پوشیده بود هم میگفت: پدرم با دستکاری شناسنامه و سن جعلی از طریق جهاد به جبهه گیلانغرب اعزام شد. او در نوجوانی جوشکار ماهری بود. چنان خوب کار کرد که توانست به قسمت ادوات بیاید. بعد از آن با توانایی و خلاقیتی که از خودش نشان داد دورههای آموزش دیده بانی را طی کرد تا اینکه شد مسئول دیده بانی تیپ الحدید و طراح عملیات ها.شهید مدافع حرم بهمن قنبری با 84 ماه سابقه حضور در جبهه از ناحیه پا جانباز هم بوده و علاوه بر آن ریههایش نیز بر اثر شیمیایی دچار آسیب شده بود.شهید قنبری دیده بان دوران دفاع مقدس یک نابغه بود. نابغهای که حتی شهید صیاد شیرازی را به تعجب واداشت. امیر قنبری میگفت: در سال 69 بعد از جنگ به فرمان امام رزمایشی قرار بود در آبادان برگزار شود. پدرم طراح عملیات این رزمایش شد. وقتی شهید صیاد شیرازی که یکی از هسته های عملیات بود برای بازدید و سرکشی رزمایش آمده بود هر کاری کرد تا اشکالی از طراحی عملیات بگیرد نتوانست. آنقدر پدر دقیق روی این عملیات کار کرد که شهید صیاد شیرازی به دنبال این بود که بداند طراح این عملیات کیست. تا اینکه با پرس و جو پدر را به او معرفی میکنند. وقتی شهید صیاد پدرم را میبیند با تعجب میپرسد قنبری تویی؟ باورش نمیشد یک جوانی با این سن و سال کم طراح چنین عملیات بزرگی باشد. همان جا با پدرم گرم میگیرد و میگوید: اگر شما در ارتش بودی من همه این درجههای که به من دادهاند را روی شانههای شما نصب میکردم.علاقه شهید مدافع حرم بهمن قنبری به صیاد شیرازی تا جایی بود که وقتی خبر شهادت صیاد را شنید به گفته فرزندش «پدرم سه روز از اتاقش بیرون نیامد. میگفت انقلاب یک فرمانده مومن، مخلص و توانمند را از دست داد.»
شهادت صیاد مصادف میشود با تولد پسر شهید از همین رو پدر اسم فرزند را امیر گذاشت و همیشه به پسرش میگفت: یک صیاد رفت یک صیاد دیگر متولد شد.به گفته امیر پدرش یک لحظه بیکار نبود از سال 70 که وارد سپاه شد از آموزش نیروهای لشکر گرفته تا نیروهای افغانی در افغانستان همیشه در حال خدمت بود و میگفت من فقط برای رضای خدا کار میکنم. علاقه شهید به حضرت زهرا(س) خاص بود .وقتی همه دوستان و همرزمانش میگفتند شما لیاقتت بیشتر از این کارهاست. اما برای او مهم نبود فقط نمیخواست کسی متوجه خدمتش بشود و روی مسئله گمنامی خیلی حساس بود.
شهید قنبری دیده بان نابغهای که گرای شهادت را در آسمان خان طومان داد در اولین بار اعزام به سوریه آسمانی شد. فرزند شهید میگفت: پدرم برای رفتن به سوریه خیلی تلاش کرد. قولهایی گرفت که وقتی به عقب میافتاد غم و ناراحتی در چهرهاش مشخص میشد که ما به شوخی میگفتیم آخرش اعزام نشدی و میگفت بازهم عقب افتاد. از اینکه چرا اعزامش دیر شده بود، خیلی خسته میشد.
پدرم برات شهادتش را از اربعین گرفت. او که برای نان گرفتن نمیتوانست پیاده راه برود اما در اربعین سال 94 مسیر 80 کیلومتری نجف تا کربلا را با دو عصا طی 7 روز طی میکند تا به گفته خودش خادم شدن حرم حضرت زینب(س) را از سالار شهیدان بگیرد. امیر این حرفها را میگفت و آه میکشید.
گره اعزام شهید قنبری به دستان سیدالشهدا(ع) باز شده بود و امیر از آخرین شب بودن با پدرش میگفت: قرار بر این بود پدرم 18 فروردین اعزام شود اما ساعت 8 شب 15 فروردین صدای زنگ تلفن در خانه میپیچد و به پدرم خبر میدهند آماده رفتن شد.
تک تک ثانیههای آن شب برای امیر دوباره تداعی شده بود و میگفت: دل کندن خیلی سخت بود در آن شب وداع ، شب سنگینی بود. من توی عمرم دوبار گریه پدرم را دیدم یکی بار وقتی بچه بودم که یکی از اقوام مرحوم شدند و پدرم گریه کرده بود. یک بار هم همان شب اعزام، که پدرم مرا در آغوش گرفت و بلند بلند گریه میکرد و من هم در آغوشش گریه میکردم آرام و بیصدا اشک از چشمانش جاری میشد، میگفت که عید آن سال برایم عید متفاوتی بود یک لحظه از پدرم جدا نمیشدم میگفتم باید در کنارش باشم . انگار حسی به من میگفت دیگر پدر را نمیبینم. از وقتی پدرم به من گفته بود امیرجان یک وقت دیدی نبودم و به قافله همرزمان شهیدم پیوستم، تو باید مراقب مادرت و خانواده باشی. دیگر مطمئن شدم قرار است اتفاقی بیفتد.
مظلومیت شهدای خان طومان قابل نوشتن نیست کدام قلمی میتواند از شهادت دلیرمردان دیار علوی که چه غریبانه در کربلای شام پرکشیدند، بنویسد.خبر شهادت مدافعان حرم مازندرانی در خان طومان دست به دست در شبکههای مجازی پیچیده است و امیر هم این خبر به گوشش رسیده بود. او میگفت: من مطمئن بودم پدرم جز شهدای خان طومان است فردای آن روز که به مدرسه رفتم از طرز نگاههای مدیر و معلمان مدرسه فهمیدم خبری است اما به روی خودم نیاوردم تا اینکه بعد از مدرسه به خانه برگشتم .رفتارم با مادرم طوری بود که مادرم ازم سوال کرد امیر جان چرا آنقدر ناراحتی چیزی شده . نمیخواستم خبر شهادت پدرم را به مادر بدهم . میخواستم با رفتارم متوجه شود. سختی خبر شهادت پدرم را تا زمانی توی دلم نگه داشتم وقتی که پیکر بی جانش را دیدم.
فرزند شهید که تا سن 17 سالگی کمتر شبی بوده که در آغوش پدر نخوابیده بود دلش در این یکسالی که بابا را ندیده ،صدایش را نشیده دستش را روی سرش ندارد، خیلی تنگ است.رابطهای که به گفته خودش بیشتر از پدر و پسر به دو دوست و رفیق صمیمی شباهت داشت. آنقدر این رابطه و محبت بین پدر و پسر زیاد بود که پدر او را امیر صدا نمی زد و میگفت: داداش. برایم نبود پدر خیلی سخت است .تنها چیزی که میتوانست آرامم کند این بود که پدرم مزد تمام زحماتی که در این دنیا نتوانست بگیرد حضرت زینب(س) مزدش را با شهادت داد. انسان وقتی این حرفها را از آقازاده ای میشنود که تنها مرهم دل سوخته اش شهدا هستند به سختی می تواند خودش را کنترل کند.شهادت پدر برای امیر یک افتخار است که باعث شده تا او و خانواده اش پیش خدا مقربتر شوند. او میگفت: زخمی که دل خانواده شهدا را به درد میآورد طعنه و کنایههای است که عدهای میگویند مدافعان حرم برای پول و سهمیه به سوریه می روند. ما حتی پول بیمه پدر شهیدم را نگرفتیم و اصلا به آن احتیاج نداریم. پدرم با خدا معامله کرد و پول و سهمیه چه ارزشی دارد. اگر آنهایی که این حرفها را می زنند به آن ایمان دارند که شهدا برای پول و سهمیه به سوریه می روند، چرا خودشان نمی روند.
برای فرزند شهید مدافع حرم حاج بهمن قنبری، پدر نماد یک بسیجی مخلص گمنام و تابع محض ولایت مطلقه فقیه است که این را در عمل نشان میداد. او به نقل از پدرش که اگر انقلاب تا به اینجا رسید مرهون امام زمان(عج) و ولایت فقیه است. اگر خدایی ناکرده ذرهای از ولایت فقیه عقب بکشیم صدمات جبران ناپذیری به انقلاب وارد می شود، میگفت: پدرم در وصیت نامهاش تاکید کرده بود پشتیبان ولایت فقیه باشید که عمود خیمه گاه اسلام است.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت مربوط به تیم نجف آبادنیوز است.
طراحی سایت : نجف آبانیوز