ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 16666
  • ۲۴ فروردین ۱۳۹۶ - ۵:۰۶
  • 121 بازدید
  • ارسال توسط :
برای خانواده عزت و احترام آورد/ ظلم تکفیری ها او را به سوریه کشاند

برای خانواده عزت و احترام آورد/ ظلم تکفیری ها او را به سوریه کشاند

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛به نقل از ندای اصفهان- معصومه حلیمی پخش مکرر صحنه های جنگ در تلویزیون و اهانت به مقدسات، احساس همدردی را در وجود خیلی ها زنده می کند؛ اما عمق این همدردی، در وجود هر فرد، فرق می کند. خیلی […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛به نقل از ندای اصفهان- معصومه حلیمی پخش مکرر صحنه های جنگ در تلویزیون و اهانت به مقدسات، احساس همدردی را در وجود خیلی ها زنده می کند؛ اما عمق این همدردی، در وجود هر فرد، فرق می کند. خیلی ها با خوردن یک افسوس از کنار مسئله می گذرند، اما هستند انسان هایی که به راحتی از کنار این مسئله نمی گذرند و کمک به افراد جنگ زده و دفاع از مقدسات، دغدغه ی ذهنی شان می شود و پا به میدان عمل می گذارند تا موضع خود را در برابر دشمن، مشخص کنند.

در ادامه می خواهیم با برادر شهیدی گفتگو کنیم که صحنه های جنگ، افکارش را مدت ها، درگیر خود کرد و نتوانست در برابر اهانت به مقدسات و ظلم به همنوعانش، سکوت کند. (اینجا)، (اینجا)، (اینجا)، (اینجا)، (اینجا) و (اینجا) را هم بخوانید.

***

ندای اصفهان: لطفا شهید والامقام نسیم محمدیان از تیپ فاطمیون را برایمان معرفی کنید.

یاسین محمدیان: شهید نسیم محمدیان در سال ۶۲ در ولایت بغلان افغانستان به دنیا آمد. پدرم در جنگ شوروی شهید شد. مادرم بعد از پدرم ازدواج کرد. سرپرستی ما را عمویم به عهده گرفت. سال ۶۵۵ وقتی که نسیم سه چهار ساله بود، به سمت ایران آمدیم.

برادرم تا سوم راهنمایی درس خواند. به درس زیاد علاقه نشان نمی داد، اما فوتبال و والیبالش خوب بود و بیشتر اوقات فراغتش را با ورزش پر می کرد. وقتی ترک تحصیل کرد، رفت سراغ خاتم کاری. یک مدت خاتم کاری کرد؛ بعد که بزرگتر شد، سراغ کار موزائیک سازی رفت و تا وقتی که سوریه نرفته بود، کارش موزائیک سازی بود.

برادرم تا سال ۸۷ ایران بود. بعد از سال ۸۷ به افغانستان برگشت. ۵ سال در ارتش افغانستان فعالیت کرد. بعد دوباره به ایران برگشت. شش ماه بعد تصمیم گرفت به سوریه برود. در مورد رفتنش از من مشورت خواست؛ من اجازه ی رفتن به او ندادم. تا دو هفته مرتب اصرار می کرد که به من اجازه بده. اما من اجازه نمی دادم.

ندای اصفهان: بالاخره چطور توانست رضایت شما را جلب کند؟

– تا توانست اصرار کرد و گفت: حضرت زینب(س) نیاز به کمک دارد. اما دل من راضی به رفتنش نمی شد. آخرش که از من نا امید شد، گفت: حالا که اجازه نمی دهی سر کار می روم، اگر خانه نیامدم نگران نشوید. بعد دو هفته زنگ زد و گفت: من کرمانم، توی فرودگاه؛ می خواهم سوریه بروم. گفتم: برگرد. گفت: حالا دیگر نمی توانم برگردم. حلالم کن و از همه حلالیت بگیر.

ندای اصفهان: چه مدت مدافع حرم بودند و آخرین تماسشان با شما کی بود؟

– حدود سه ماه. عید نوروز سال ۹۳ تماس گرفت. بعد از احوال پرسی گفتیم: از سوریه چه خبر؟ گفت: وقتی بر گردم همه چیز را برایتان می گویم. دیگر نشد بیشتر از این حرف بزنیم، تلفن قطع شد.

ندای اصفهان: آیا شهید وصیت نامه دارند، مهمترین توصیه شان در وصیت نامه چه بوده است؟

– زمانی که شهید شده، یک عکس از حرم حضرت زینب(س) و پلاکش را در جیبش پیدا کردند و چیزی دیگری پیدا نکردند.

ندای اصفهان: به نظر شما چه نیرویی شهید نسیم محمدیان را به سوی جنگ و جبهه کشاند؟

– خانواده ی ما شهیدپرور است. پدرم و سه تا از عموهایم در جنگ شوروی شهید شدند. برادرم زیاد اخبار گوش می داد. وقتی می دید که تکفیری ها علیه شیعیان چه جنایت هایی که انجام ندادند و قبر یکی از یاران حضرت علی (ع) را خراب کرده اند، خیلی ناراحت می شد و همین ناراحتی او را به سوی سوریه کشاند.

ندای اصفهان: به نظر شما برادرتان چه خصوصیت اخلاقی داشتند که شهادت، نصیب شان شد؟

– برادرم بند مادیات نبود و همین اخلاقش باعث شد که در راه خدا شهید شوند.

ندای اصفهان: تاریخ شهادت شان کی بود و نحوه ی شهادت شان چگونه بود؟

– در سی ام فروردین سال ۹۳، در منطقه ی ملیحه، وقتی تکفیری ها حمله می کنند، نسیم و دوستانش سخت مقاومت می کنند. نسیم در همین منقطه تیر می خورد و دوستانش تصمیم می گیرند که او را به عقب برگردانند، اما نسیم قبول نمی کند و به دوستانش می گوید: شما بروید، من تا جایی که می توانم جلوی دشمن را می گیرم. نسیم وقتی که به سمت سنگر برمی گردد، بر اثر خونریزی زیاد شهید می شود.

ندای اصفهان: اگر خاطره ی جالب و تاثیرگذار از برادرتان دارید بفرمایید.

برادر از برادر، خاطره ی زیادی دارد. خاطره ای که می توانم بگویم این است که: ما سال ۶۶ که ایران آمدیم چهار تا برادر بودیم به نام های هاشم، یاسین، نسیم و عظیم. چون با خانواده ی عمویم زندگی می کردیم، خانواده ی شلوغ و پرجمعیتی بودیم. زن عمویم مثل مادر برای ما بود و زندگی ساده ای داشتیم.

بعد دو سه سال که بزرگتر شدیم، به غیر از عظیم که کوچک بود، ما سه برادر آرزو داشتیم که یک دو چرخه داشته باشیم. بیشتر هم سن و سال های ما دوچرخه داشتند و ما آرزوی دوچرخه به دلمان مانده بود. شرایط مالی عمویم خوب نبود که بتواند برای ما دوچرخه بخرد. بالاخره ما سه نفر تصمیم گرفتیم که برویم و در یک مغازه کار کنیم. نصف روز مدرسه می رفتیم و نصف روز دیگر را کار می کردیم. تا عید نوروز که کار کردیم پول هرسه نفرمان ۹۰۰۰ تومان شد؛ همه ی پول را یک دوچرخه ی چینی دسته دوم خریدیم.

بهار و تابستان هرسه نفرمان شریکی سوار می شدیم و خوشحال بودیم. پاییز که شد یک روز من و نسیم مدرسه بودیم و هاشم بشکه ی نفت را برمی دارد و سوار دوچرخه می شود تا توی صف نفت، بایستد. دوچرخه را به یک تیر برق تکیه می دهد که خودش توی صف بایستد. صف نفت شلوغ بوده و تا ظهر توی صف ایستاده. ظهر که شده زن عمویم رفته تا جای هاشم بایستد تا او مدرسه اش دیر نشود. هاشم وقتی کنار تیربرق، می رود تا سوار دوچرخه اش شود می بیند دوچرخه نیست. خیلی ناراحت می شود. دوچرخه را دزد برده بود. من و نسیم که از مدرسه آمدیم و خبر شدیم تا خود شب گریه کردیم.

ندای اصفهان: ممنون بابت خاطره. به عنوان حرف آخر، اگر در مورد شهید حرفی باقیمانده بفرمایید.

– فقط می توانم بگویم که برادرم برای خانواده ی ما عزت و احترام آورد و ما را پیش حضرت زهرا(س) روسفید کرد. ان شاءلله که در روز قیامت واسطه ی شفاعت مان پیش حضرت زهرا(س) شود.

ندای اصفهان: ان شاءلله که همین طور است و ما هم از این شفاعت بی بهره نمانیم.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.