ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 16757
  • ۲۶ فروردین ۱۳۹۶ - ۶:۰۲
  • 270 بازدید
  • ارسال توسط :
آن روز زیباترین جشنی بود که هدیه گرفتم/ همه تلاش او خوشحال کردن خانواده بود

آن روز زیباترین جشنی بود که هدیه گرفتم/ همه تلاش او خوشحال کردن خانواده بود

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از ندای اصفهان – معصومه حلیمی/ تواضع، مظلومیت و غربت سه خصیصه مشترک رزمندگان مهاجری است که با عشق دفاع از حرم حضرت زینب(س) به مهاجرت دیگری دست زدند و چه زیبا مصداق واژه قرآنی مهاجران به سمت خدا را […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از ندای اصفهان  معصومه حلیمی/ تواضع، مظلومیت و غربت سه خصیصه مشترک رزمندگان مهاجری است که با عشق دفاع از حرم حضرت زینب(س) به مهاجرت دیگری دست زدند و چه زیبا مصداق واژه قرآنی مهاجران به سمت خدا را معنا کردند.

لشکر فاطمیون یک نیروی شبه نظامی متشکل از شیعیان افغانستان است که مأموریت اصلی خود را دفاع از حرم و مقبره حضرت زینب دخت علی بن ابی‌طالب و فاطمه صغری دختر حسین بن علی علیهم السلام می داند و مأموریت ثانویه خود را مبارزه با ظلم علیه شیعه و مسلمانان در سراسر جهان اعلام می کنند. (اینجا، اینجا، اینجا، اینجا و اینجا) را بخوانید.

این بار به سراغ شهیدی از تیپ فاطمیون می رویم که وجودش سرشار از مهربانی و عطوفت بود؛ از 12سالگی، در کنار تحصیل کار هم می کرد، هیچ موقع کار کردنش، لطمه ای به درس خواندنش نزد و همیشه جزو شاگردان ممتاز مدرسه اش بود.

متن زیر گفتگوی خواندنی ما با خانم زینب حسینی خواهر شهید والامقام محمد حسینی است که از نظر می گذرانیم.

***

– چه نکته ای در کودکی و نوجوانی شهید محمد حسینی، نهفته است که ایشان را به سوی دفاع از حریم ولایت کشاند؟

زینب حسینی: شهید محمد حسینی، در تاریخ 7/6/63 در یکی از محله های قدیمی شهر ری (محله ی نفرآباد)، در اطراف حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، به دنیا آمد. از 12 سالگی به کار کردن مشغول و کمک خرج خانواده شد. از نظر درسی، جزو شاگردان ممتاز مدرسه بود. هر هفته با جایزه می آمد خانه. توپ، لباس ورزشی، کفش کتونی، چراغ مطالعه و روان نویس از جمله جایزه هایی بود که کسب کرده بود.

وقتی که کلاس دوم دبیرستان بود، با اینکه نصف روز توی صافکاری ماشین کار می کرد، توانست شاگرد اول کلاس شود. مدیر مدرسه شان برادرم را به عنوان دانش آموز نمونه، به سایر دانش آموزان معرفی کرد و جایزه ای به برادرم داد. تا دوم دبیرستان خواند و متاسفانه به دلیل مشکلی که برای خانواده ی مان پیش آمد ترک تحصیل کرد و دیگر تمام وقت، سر کار رفت.

سال 85 شد؛ همان سال به افغانستان رفت و دو سال در جبهه با طالبان جنگید. برادرم عاشق خانواده اش بود و تمام تلاشش را برای خوشحال کردن خانواده اش می کرد و صبور و باگذشت بود و همین خصوصیات باعث شد که مدافع حرم شود.

– چطور شد که ایشان تصمیم گرفت مدافع حرم شوند و رضایت خانواده را چطور جلب کرد؟

– محمد اولین باری که به سوریه رفته بود و خانواده را در جریان نگذاشته بود، فقط همسرش خبر داشت. وقتی با همسرش تماس می گرفتیم، می گفت: حال محمد خوب است و برای کار بنایی رفته است کیش و کارش طوری است که نمی تواند موقع کار کردن، از تلفن همراهش استاده کند.

بالاخره برای مرخصی اولش که مصادف بود با رحلت امام خمینی(ره)، به منزل پدرم آمد. آن روز برای اینکه دل پدر و مادرم را شاد کند، مقداری با هردوی آن ها شوخی کرد. اذان مغرب را که گفتند، محمد وضو گرفت و به مسجد محل رفت. همه تعجب کردیم. خیلی وقت بود که محمد مسجد نرفته بود و این کارش برای مان غیر منتظره بود. از مسجد که برگشت با شوخی بهش گفتم: قبول باشه داداشی! باز از خدا چه می خواهی که رفتی در خانه اش؟ لبخندی زد و گفت: هیچی. مگه بده آدم بشیم؟ بعد گفت: فردا خانه ات باش، کار واجبی باهات دارم.

صبح روز بعد، محمد خانه ام آمد. قضیه ی سوریه رفتنش را بهم گفت و از من خواست که شام درست کنم و همه ی اعضای خانواده را دعوت کنم. خودش هم در شام درست کردن، کمکم کرد. بعد به پارک رفتیم و همه ی خانواده، دور هم جمع شدیم. محمد بعد از شام، گفت: می خواهم چیزی به شما بگویم که باید اول قول بدهید که مخالفت نکنید و صبورانه گوش دهید. بعد ادامه داد: من دیروز از سوریه برگشتم و برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه(س) دوباره می خواهم بروم.

اولین نفر خودم بودم که برای دوباره رفتنش، اعتراض کردم و گفتم: چرا خود مردم سوریه نمی جنگند و تو باید خانواده ات را بگذاری و بروی یک کشور غریب؟ برادرم دو، سه تا کلیپ از جنایات داعش، که در گوشی اش داشت را به ما نشان داد و گفت: این ملعون ها، می خواهند نسل شیعه را از روی زمین پاک کنند. اگر امروز من و دوستانم جلوی این ها نایستیم، دست این ملعون ها خدای نکرده به شما ها هم می رسد.

هر کدام مان تا توانستیم حرف زدیم تا محمد را از رفتنش منصرف کنیم، اما محمد منصرف نشد و این بار عکس حرم حضرت سکینه(س) را نشان مادرم داد و گفت: «مادر ببین این ملعون ها، حرم بی بی را تبدیل به خرابه کرده اند. مادر، مگر تو مرا به مجالس اهل بیت(ع) نبردی؟ مگر یک عمر از مظلومیت امام حسین(ع) نشنیدم؟ مگر همه ی ما آرزو نداریم که در دوران امام حسین (ع) بودیم و با یزید می جنگیدیم؟

درست است که قرن ها از حادثه ی عاشورا گذشته است، اما هنوز هم یزیدیان وجود دارند. یزید زمان ما، همان داعش است. این ها می خواهند همان طور که اجدادشان، حرمت اهل بیت (ع) را نگه نداشتند و به اهل بیت(ع) بی حرمتی کردند، به حرم بی بی(س)، بی حرمتی کنند. اگر ما شیعه هستیم، اگر ما دوست دار اهل بیت(ع) هستیم، نمی گذاریم پای این حرامی ها، به حرم بی بی، برسد.»

بالاخره محمد با حرف هایش، پدر و مادرم را راضی کرد و دوباره رفت.

– چه مدت مدافع حرم بودند؟

–  یکسال افتخار داشت که مدافع حرم حضرت زینب(س) باشند. سه بار مرخصی آمد. بار چهارم که رفت سوریه، یک هفته مانده به مرخصی اش،  دیگر برنگشت و شهید شد.

– آخرین تماس شان با شما کی بود و آخرین حرف شان چه بود؟

– قبل از عملیات آخرش، با پدرم تماس گرفته بود و از همه حلالیت خواسته بود و برای موفقیت رزمندگان اسلام طلب دعای خیر کرده بود. در ضمن به پدرم گفته بود که اگر زنده ماندم، پنجشنبه می رسم تهران.

– تاریخ شهادتش کی بود و نحوه ی شهادت او چگونه بود؟

– یک اسفند 93 به شهادت رسید و نحوه ی شهادت شان هم اصابت خمپاره به سر و سینه اش بوده است. مزار برادرم هم در قطعه ی 50 بهشت زهرای تهران است.

– مگر برادرتان از اصفهان اعزام نشدند، پس چرا مزارش در تهران است؟

-برادرم دهم مهر ماه سال 90 با همسرش که دخترخاله ام می شود ازدواج کرد. خاله ام اصفهان زندگی می کند. اسفند 93 برادرم به همراه همسرش، برای زندگی به اصفهان عزیمت کردند. برادرم از اصفهان برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده بود به همین دلیل نامش در لیست شهدای مدافع حرم اصفهان است. وقتی هم که جنازه ی برادرم برگشت، همسرش به خاطر اینکه پدر و مادرم  و ما (خواهر و برادرهای شهید)، به راحتی بتوانیم سر مزار برادرم برویم، قبول کرد که در تهران دفن شوند.

429902606_76762 429640554_74655

– برادرتان اوقات فراغت شان را با چه کارهایی پر می کردند؟

– علاقه ی زیادی به فوتبال و والیبال داشت و بیشتر اوقات فراغتش را با ورزش پر می کرد. یادم هست توی دوران مدرسه، عاشق فوتبال بود. توی تیم مدرسه انتخاب شد. محمد تیمش را تا فینال برد و با سه گل، که دوتایش را محمد زده بود، برنده شدند و کاپ گرفت. البته گاهی به کوهنوردی هم می رفت و به اقوام هم سر می زد.

– شهید وصیت نامه هم دارند؟

– متاسفانه وصیت نامه اش به دست ما نرسید.

– اگر خاطره ی جالب و تاثیرگذار از برادرتان دارید، خوشحال می شویم برایمان بازگو کنید.

– مادرم تعریف می کند: سال 80 بود؛ پسرم علی چهار ساله و حسن دو ساله بود. زندگی ساده ای داشتیم. یک تلویزیون سیاه و سفید داشتیم که به زور شبکه ی سه را می گرفت. یک روز بچه ها خواب بودند. من هم رفتم که حیاط را آب و جارو کنم. همان طور که داشتم جارو می کردم، یکدفعه صدای بلندی، به گوشم خورد. دویدم سمت اتاق. دیدم بچه های شیطون، تلویزیون را انداخته و شکسته اند.

علی که بزرگتر بود، با شیرین زبانی گفت: می خواهم آدم ها را از توی تلویزیون بیرون بیاورم. عصبانی شدم و با دستم زدم روی دست هر دو نفرشان. در همین موقع محمد سر رسید و گفت: «مامان چرا داداش هایم را می زنی؟ فدای سرشان؛ خودم برایشان تلویزیون جدید می خرم.» هیچ وقت کار خوب محمد را فراموش نمی کنم.

با اینکه 16، 17 سال بیشتر نداشت، سه ماه تابستان (حتی روز جمعه و تعطیل) را روزی 14 ساعت کار کرد تا برای بچه ها تلویزیون بخرد. یک روز با صاحب کارش با یک جعبه شیرینی و یک تلویزیون 14 اینچ، به خانه آمد و همه ی ما را خوشحال کرد.

مادرم می گوید: آن روز، اولین و زیباترین جشنی بود که از پسرم هدیه گرفتم.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.