ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 16908
  • ۲۷ فروردین ۱۳۹۶ - ۴:۰۴
  • 88 بازدید
  • ارسال توسط :

شهید عطایی و خوابی که تعبیر شد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری بین‎المللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، در قسمت اول گزارش زندگی شهید مرتضی عطایی، فرمانده ایرانی لشکر فاطمیون به نحوه ازدواج ایشان و صمیمیت آن‌ها پرداختیم؛ ادامه این گفت‌وگو با مریم جرجانی، همسر شهید عطایی در ادامه می‌آید.همسر شهید عطایی در ادامه گفته‌های خود […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری بین‎المللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، در قسمت اول گزارش زندگی شهید مرتضی عطایی، فرمانده ایرانی لشکر فاطمیون به نحوه ازدواج ایشان و صمیمیت آن‌ها پرداختیم؛ ادامه این گفت‌وگو با مریم جرجانی، همسر شهید عطایی در ادامه می‌آید.
همسر شهید عطایی در ادامه گفته‌های خود به تصمیم شهید عطایی برای رفتن به سوریه اشاره کرد و افزود: بعد از شهادت شهید حسن قاسمی دانا، آقا مرتضی خیلی گرفته بود، حرفی نمی‌زد و بروز نمی‌داد اما برای خودش نقشه رفتن می‌کشید، قصه از آنجا شروع می‌شود که در یکی از شب‌های افطاری حرم، با یکی از دوستانش که در ستاد بازسازی عتبات بوده, صحبت می‌‌‌کند و قرار شد بعد از شش، هفت سال که ثبت‌نام کرده و اسمش در نیامده بود، برای بازسازی عتبات و راه‌اندازی بیمارستان امام سجاد(ع) در نزدیکی «نهر علقمه» به کربلا اعزام شود.وی با بیان اینکه آقا مرتضی در آنجا از صبح تا ساعت چهار و نیم مشغول کار بود، ابراز کرد: همان‌جا با محلی‌ها آشنا می‌‌‌شود و چون عربی‌اش خوب بود و به دلیل روحیه‌ای که داشت، سریع با آن‌ها دوست شده بود؛ البته اجازه خروج از شهر را نداشت وگرنه کار را رها کرده و به منطقه می‌رفت.جرجانی در ادامه گفته‌های خود تصریح کرد: اولین بار بعد از نیمه دی‌ماه به سوریه رفت و هفتم، هشتم اردیبهشت‌ماه نیز برگشت که یادم هست، شب بازگشتش شب «لیلةالرغائب» بود؛ بعد از آن کمی در سوریه جا افتاده بودند و می‌‌‌توانستیم صوتی و تصویری با هم در تماس باشیم.
وی با بیان اینکه از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) هم تماس تصویری داشتیم، اظهار کرد: تا وقتی که صحبت می‌‌‌کردیم، خاطرم جمع بود که حالش خوب است اما بعد از پایان تماس، می‌‌ترسیدم که نکند تیری به او اصابت کند.
وی ادامه داد: اول در یک مدرسه مستقر بودند و یک بار که روی پشت بام بودند، می‌‌‌گفت خیلی سرد است و آن‌ قدر سرد بود که فکش یخ کرده بود و نمی‌توانست صحبت کند، بعد از آن هم رفته بودند یک دانشگاه تر و تمیز.
همسر شهید با بیان اینکه آقا مرتضی اول به ما نگفت که می‌‌‌خواهد چند روز در منطقه بماند، تصریح کرد: برگشتنش به‌خاطر عملیات‌های جدید و یا نبود امنیت هوایی به تأخیر می‌‌‌افتاد، روزی هم که به مشهد برگشت، بسیاری از دوستان، فامیل و آشنایان به فرودگاه آمدند و همه از این جمعیت زیاد تعجب کرده بودند که مگر چه کسی قرار است بیاید. بعد از یک‌ ماه که مشهد بود دوباره به منطقه رفت که ما تا آخرین شب بودنش میهمان داشتیم.وی با بیان اینکه اسفند سال 1393 اولین دوست صمیمی‌اش، نعمت‌الله نجفی به شهادت رسید که خیلی به هم ریخته بود چون از دوره آموزشی باهم بودند، اظهار کرد: شهید نجفی به آقامرتضی گفته بود هر روز، حتی شده دو، سه دقیقه روضه امام حسین(ع) بخوانید که این ویژگی خود شهید هم بوده است.همسر شهید عطایی، درباره تعداد رفت‌‌وآمدهای شهید به منطقه، اظهار کرد: بار اول 109 روز ماند و دفعات بعد کمتر از دو ماه نمی‌شد اما ماه رمضان دو سال پیش که دستش مجروح شد، بعد از یک‌ماه برگشت.وی همچنین از مسئولیت‌های شهید عطایی در جبهه برایمان گفت و ادامه داد: به رزمنده‌ها آموزش می‌‌‌داد، یادم هست اسفندماه که شهید صدرزاده مرخصی گرفت، جانشین فرمانده شد، بعدش فرمانده و بار سوم فرمانده محور شد و می‌‌‌گفت چهار گردان زیر دستش بوده‌اند.وقتی صحبت از مستند «مجنون»، درباره شهید عطایی شد، همسر شهید عنوان کرد: آن فیلم‌ها و فیلم شهید صدرزاده توسط ساسان فلاح‌فر ساخته شد که مستقل برای بچه‌های مدافعان حرم فیلم می‌‌‌سازد، سه، چهار بار از ما گزارش گرفتند که یک بار به دلیل حضور خانواده شهید صدرزاده، آقا مرتضی گفته بود الان نمی‌شود و رفته بودند کوهسنگی فیلمبرداری کرده بودند، یک بار دیگر هم که از بعد از ظهر تا دو نصف شب طول کشید و از همه ما گزارش گرفتند و آقا مرتضی می‌‌‌گفت، تصویر من پخش نشود چون دوباره می‌‌‌خواهم به سوریه بروم.جرجانی در ادامه به ماجرای شناسایی شهید عطایی توسط داعش اشاره کرد و افزود: جمعه آخری که با هم در تماس بودیم، دو اسیر گرفته بود که یکی از آن‌ها فرمانده لوجستیک و یکی فرمانده تیپ داعش بود، داعش گفته بود این دو اسیر را با شش اسیر ما معاوضه می‌‌کند اما نیروهای مقاومت گفته بودند که باید آقای جنگی نیز با آن شش نفر آزاد شود که آزادش کردند، وقتی به منزل یکی از همین آزادگان رفتیم.
چاپ سررسید توسط شهید عطایی برای کمک به جبهه مقاومتوی درباره سر رسیدی که توسط شهید عطایی برای کمک به جبهه مقاومت چاپ شده بود، اظهار کرد: این سررسید را برای کمک به فاطمیون چاپ کرده بود و در شهرهای مختلف به قیمت 15 هزار تومان می‌فروخت که یکی از آن سررسیدها یک میلیون تومان فروش رفت.جرجانی با اشاره به مجروحیت‌های شهید عطایی گفت: آقامرتضی رزمندگان را پیش از عملیات، اردو می‌‌برد و در یکی از این اردوها در حلب، از ناحیه پا مجروح می‌‌شود و با همان حال، یک هفته طاقت می‌‌آورد و بعد از اینکه خیلی اذیت شده بود، ترکش را از بدنش درآورده بودند، علاوه بر این، در ستون فقرات و قسمت‌های مختلف بدنش هم ترکش‌هایی داشت که حادترین آن در دستش بود.همسر شهید به یکی از اتفاقاتی که در جبهه نبرد برای شهید عطایی پیش آمده بود، اشاره کرد و ادامه داد: آقامرتضی چند نفر را برای سرکشی از «خان‌طومان» می‌‌فرستند تا مطمئن شوند آنجا که در دست نیروهای سوریه و مقاومت لبنان است امن باشد، بعد از مدتی که خودش به آن‌جا می‌‌رود با سکوت و اختناقی مواجه می‌‌شود که برایش تردید ایجاد می‌‌کند، در همان حال، به سمت او تیراندازی می‌‌شود و آقا مرتضی می‌‌گوید من «ابو علی» هستم تیراندازی نکنید و بعد از اینکه نزدیک‌تر می‌‌شود رگبار را به سمتش می‌‌گیرند که فقط طحالش خراش برداشته بود و به قسمت خاصی از بدنش اصابت نکرده بود اما جواد محمدپور و چند نفر دیگر را اسیر کرده بودند و نفری سه تیر خلاص به سرشان زده بودند.وی اظهار کرد: آقا مرتضی به من می‌‌گفت، وقتی به حرم می‌‌روی به امام رضا(ع) چه می‌‌گویی؟ من صدای تیرها را می‌‌شنوم و آن‌ها را حس می‌‌کنم اما به من برخورد نمی‌کنند، من هم می‌گفتم خودت می‌‌دانی که چه می‌‌گویم، یک‌ بار دیگر نیز وقتی عده‌ای را شهید کرده بودند و آقا مرتضی نیز افتاده بود، یک آقایی می‌‌آید و با اشاره به آقا مرتضی می‌‌گوید یک نفر بین این‌ها زنده است، کمکش کنید.جرجانی با اشاره به یکی از خاطرات حزن‌انگیز همسر شهیدش ابراز کرد: زمانی که نیروهای مدافعان حرم، کشته زیاد داده بودند، یکی از مجروحان، دست شهید مالامیری را گرفته بود و گفته بود پیش من بمان در همان عملیات، سه روز طول کشیده بود که آقا مرتضی به عقب برگردند که بعد از این سه شبانه‌روز، چون چیزی نخورده بود، گلویش زخمی شده بود و خون می‌‌آمد.همسر شهید عطایی در ادامه خاطره‌ای دیگر گفت و افزود: یک‌ بار عملیات لو رفته بود و شکست سختی خوردند و از آزادسازی «نبل الزهرا» خوشحال بود و می‌گفت، وقتی آن منطقه آزاد شده بود بانوان آن منطقه از شدت خوشحالی بالای سر ما برنج می‌‌‌ریختند.وی با بیان اینکه وقتی آقا مرتضی مشهد بود اخبار جنگ را برایش می‌‌‌فرستادند، ادامه داد: آقا مرتضی از غریبی حضرت زینب(س) خیلی می‌گفت، همیشه می‌‌‌گفت سوریه کار برای انجام دادن خیلی زیاد داریم و حالا، حالاها تمام نمی‌شود، وقتی هم که اینجا بود و برایش از اتفاقات سوریه می‌‌‌گفتند، خیلی به هم می‌‌‌ریخت که یکی از خبرها این بود که «خان‌طومان» برای بار سوم یا چهارم سقوط کرده بود.جرجانی از آخرین روزهای صحبت با شهید عطایی و ماجرای رفتنش به سوریه برایمان گفت و تصریح کرد: آخرین تماس ما شب قبل از شهادت بود که ما رفته بودیم تهران و عصر روز عرفه هم که پرواز برای سوریه داشتیم، آقا مرتضی می‌‌‌گفت اول مهر می‌‌‌آیید یا آخر شهریور، که من گفتم شهریور می‌آییم تا بچه‌ها از درس عقب نیفتند و گفتم یک هفته مانده به آخر می‌آییم، چون می‌‌ترسیدم نکند اتفاقی برایش بیفتد، شب قبل از پرواز، وقتی منزل شهید صدرزاده بودیم تماس گرفت و من برای اینکه همسرهای شهدا نیز حضور داشتند رفتم به دور از آن‌ها با آقا مرتضی صحبت کردم.همسر شهید عطایی در ادامه گفته‎های خود اظهار کرد: وقتی خواستیم مزار شهید صدرزاده برویم، رفتم وضو بگیرم که دیدم نفیسه «دخترم» بعد از قطع تلفن گفت، بابا بود و گفت پرواز امروز کنسل شده، گفتم برای چی؟ گفت موکول شده به هفته بعد.وی ادامه داد: آخرین پیامی هم که به آقا مرتضی فرستادم، ساعت 11:54 دقیقه بود که نوشتم، ما تا یک هفته دیگر اینجا بمانیم، مزاحمت است برای مردم، بمانیم یا برگردیم مشهد؟نحوه شهادتجرجانی در بخش دیگری از این گفت‌وگو، با حالی منقلب از لحظه‌های شهادت همسرش اینگونه برایمان گفت: با من تماس گرفتند، برادر شهید قاسمی دانا از ناحیه کتف مجروح شد و با تعدادی دیگر محاصره شدند که از «ابوعلی» درخواست کمک می‌‌‎کنند، آقا مرتضی با موتور به سمت آن‌ها می‌‌رود و با بی‌سیم اعلام می‌کند که با هر خمپاره‌ای که زدم، یک نفر فرار کند، تا خمپاره دوم دو نفر فرار می‌‌کنند اما وقتی می‌‌خواهد سومی را بزند، قناسه‌چی با تیر به گلویش می‌‌زند.همسر شهید عطایی با اشاره به خوابی که خبر از شهادت همسرش داده بود، تصریح کرد: یک هفته پیش از شهادت خواب دیدم که آقا مرتضی شهید می‌‌شود و آن خواب دقیقا در همان شبی بود که همسرم نیز خواب دیده بود، آقا مرتضی وقتی خواب می‌‌دید، من را بیدار می‌‌کرد تا خوابش را تعریف کند چون می‌‌گفت تا صبح یادم می‌‌رود اما آن شب که از هم دور بودیم، خوابش را ضبط کرده بود تا فراموش نکند.خوابی که تعبیر شدوی به بیان خواب شهید عطایی پرداخت و عنوان کرد: آن شب آقا مرتضی خواب دیده بود که «شهید صدرزاده» میوه پوست می‌‌کند که آقا مرتضی دهانش را نزدیک می‌‌برد تا میوه در دهانش بگذارد اما شهید صدرزاده سیب را دهان خودش می‌‌گذارد، آقا مرتضی ناراحت می‌‌شود که چرا مثل همیشه سیب را دهان او نگذاشته و سپس از او می‌‌خواهد که به او سیب بدهد، آن‌ وقت سیدابراهیم سیب جویده‌ شده خود را در دهان آقا مرتضی می‌‌گذارد و وقتی آقا مرتضی این خواب را برای دوستانشان تعریف می‌‌کند، دوستانشان می‌‌گویند از دهان شهید چیزی خوردن، یعنی اینکه تو نیز به مقام شهادت خواهی رسید.روز شهادت شهید مرتضی عطایی، همزمان شده بود با روز عرفه، همسر شهید در حرم عبدالعظیم حسنی(ع) پای ضریح مشغول نماز بود که به او الهام می‌‌شود برای همسرش اتفاقی افتاده، با همان حال دعای عرفه را می‌خواند اما حال، حال دیگری است، جرجانی برایمان از آن روز اینگونه گفت: دعا شروع شد اما من نمی‌توانستم دعا را خط ببرم زیرا «پسرم» که در قسمت آقایان بود و برای اینکه گم نشود، باید به صحن می‌‌رفتم، و در همان حال با خدا مشغول صحبت بودم که خدایا من که می‌‌دانم دیگر آقا مرتضی را نمی‌بینم، خدایا نمی‌دانم که می‌‌خواهی با من چه‌ کار کنی اما هرطور که هست، کاری کن که از بنده‌های خوب تو باشم.
وی در ادامه بیان کرد: این مناجات من دقیقا در همان ساعتی بود که آقا مرتضی شهید شده بود، این را بعدا متوجه شدم که برادر شهید قاسمی دانا همان‌ وقت به مادرش گفت آقا مرتضی شهید شده و الان روی دست من است.وی در ادامه گفته خود اظهار کرد: بعد از دعای عرفه به همراه دوستم به شهریار منزل شهید صدرزاده رفتیم، دیدم فامیل‌هایشان همه جمعند و چشم‌های مادر شهید قرمز شده، وقتی پرسیدم، گفتند که مشغول تماشای تلویزیون بوده اما من باور نمی‌کردم چون تلویزیون در منزل آن‌ها خاموش بود، گفتند آقامرتضی مجروح شده و حالش بد است اما یک خیّر مجروحان را به بیمارستان رضوی مشهد منتقل کرده است اما بازهم باور نکردم چون رزمندگان را به زور در بیمارستان «بقیة‌الله» می‌‌پذیرفتند، هرکس چیزی می‌‌گفت، آخرش گفتم چرا اذیتم می‌‌کنید؟، گفتم یعنی شهید شده؟ گفتند آره، من اصلا گریه نکردم فقط همان‌طور ماندم و با خودم می‌گفتم که این خبر را چه طور به بچه‌ها برسانم.جرجانی با بیان اینکه سرانجام به همراه همسر شهید صدرزاده راهی مشهد شدیم، ادامه داد: همسر شهید صدرزاده با اینکه بچه کوچک داشت اما با ما به مشهد آمد، من در هواپیما مدام گریه می‌‌کردم ولی از اینکه شهید شده بود خوشحال شدم که روز قیامت شرمنده نیستم، اگر به مرگ طبیعی رفته بود، شرمنده می‌‌شدم.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.