ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 21200
  • ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۹:۱۶
  • 85 بازدید
  • ارسال توسط :
سه روایت از شهید مدافع حرمی که جام زهر را نوشید

سه روایت از شهید مدافع حرمی که جام زهر را نوشید

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرنگار گروه فضای مجازی خبرگزاری میزان، «شهید محمد پورهنگ» از روحانیونی بود که داوطلبانه برای دفاع از حریم ولایت به جبهه‌های سوریه اعزام شد. وی طی مدت بیش از یک سال حضورش در سوریه در صحنه‌های مختلف به خصوص نبرد با نیروهای تکفیری و […]

شهید محمد پورهنگبه گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرنگار گروه فضای مجازی خبرگزاری میزان، «شهید محمد پورهنگ» از روحانیونی بود که داوطلبانه برای دفاع از حریم ولایت به جبهه‌های سوریه اعزام شد. وی طی مدت بیش از یک سال حضورش در سوریه در صحنه‌های مختلف به خصوص نبرد با نیروهای تکفیری و انجام کار فرهنگی حضور یافت تا جایی که بین مردم سوریه از محبوبیت ویژه‌ای برخوردار شد.

شهید پورهنگ روز ۳۱ شهریور ماه در اثر مسمومیت ناشی از خوردن آب سمی به شهادت رسید. نزدیک به دو ماه قبل از شهادت، محمد پورهنگ از طریق آب آلوده به مواد سمی مورد سوء قصد قرار گرفت و ۴۰ روز بعد به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت دست یافت.

از این شهید مدافع حرم دو دختر دوقلو به نام‌های «ریحانه» و «فاطمه» به یادگار مانده است. در ادامه سه روایت متفاوت از شخصیت این شهید آمده است:

انگار می‌دانست بعد از حج مادرش را نمی‌بیند

چند سال پیش به مکه مشرف شد. همه فامیل دوست داشتند برای بدرقه به فرودگاه بروند. دوست نداشت دل کسی بشکند، برای همین ماشین بزرگی را کرایه کرد که همه بتوانند بیایند.

مادرش کمی کسالت داشت. توی ماشین منتظر بودیم تا با مادر خداحافظی کند. آمدنش کمی طول کشید. متوجه شدیم با مادر خلوت کرده و از او حلالیت گرفته است. گویی به او الهام شده بود که این آخرین دیدار با مادر است.

زمانی که مکه بود، مادرش فوت کرد. هنوز کارهای دفن انجام نشده بود که گویا ایشان از آن فاصله دور موضوع را فهمیده بود. به همه کسانی که شماره شان را داشت زنگ زد و حال مادرش را پرسید. همه طوری رفتار کردند که محمد متوجه چیزی نشود، اما او فهمیده بود. یکی از بستگان را قسم داد که می‌خواهم برای آخرین بار با مادر حرف بزنم و چیزی بگویم.

گوشی را گذاشتیم کنار گوش مادر. در همان وضعیت از مادر حلالیت گرفت. وقتی برگشت، حال خوبی نداشت. چشمش که به پرچم‌های سیاه افتاد حالش بدتر شد. گفت: از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) خواستم که به من صبر دهد و برای مادرم دعا کردم.

برنامه ریزی اش برای شهادت بود

فکرهای خلاق و ایده‌های خوبی داشت. بعضی اوقات مسابقاتی را برگزار و برای جایزه مبلغی را مشخص می‌کرد. با هم که مشورت می‌کردیم، می‌گفت: طوری مسابقه را برگزار کنیم که جایزه اش برسد به هرکس که بیشتر نیاز دارد. اینطوری غیر مستقیم به نیازمند هم کمک می‌کنیم.

ساعت ورود و خروجمان را باید ثبت می‌کردیم. کارت می‌زدیم و سر کار می‌رفتیم. فاصله محل کار تا منزلش زیاد بود و اغلب ساعت اتمام کار، ترافیک بود. ساعت سه کارت خروج را می‌زد و برمی گشت توی اتاقش و تا ساعت پنج مطالعه می‌کرد.

می‌گفت: درست نیست به ازای مطالعه خودم، مبلغی به حقوقم اضافه شود.

سنم به جنگ نمی‌رسید. گمان می‌کردم شهدا چطور در یک شب شهید می‌شوند؟! آیا تمام مسیر را در یک شب طی می‌کنند. او را که دیدم، فهمیدم از مدت‌ها قبل برای شهادتش برنامه ریزی کرده بود. سعی می‌کرد رفتارش را شبیه شهدا کند تا عاقبتش هم مثل آن‌ها شود.

غذا از گلویم پایین نمی‌رود

غذایی نبود که دوست نداشته باشد. به غیر از چند ماده غذایی که به آن حساسیت داشت، بقیه غذا‌ها را دوست داشت. کلا اهل ایراد گرفتن نبود.

یک بار حدیثی را برایش خواندم به این مضمون که مومن کسی است که به میل خانواده اش غذا می‌خورد و منافق کسی است که خانواده اش به میل او غذا می‌خورند.

به فکر فرو رفت و پرسید: به نظرت از این جهت من مومنم؟ دوست ندارم نظرم را حتی در غذا خوردن به شما تحمیل کنم.

سوریه که رفتیم، سعی می‌کردم غذاهایی را درست کنم که فکر می‌کردم بیشتر دوست دارد و یا خیلی وقت است که نخورده. دقت که می‌کردم خوب غذا نمی‌خورد. گاهی دیر می‌رسید و غذایش سرد می‌شد. هر چه اصرار می‌کردم اجازه نمی‌داد غذا را گرم کنم.

کنجکاو بودم که علت این کار را بدانم. گفت: نیروهای من در خط شاید غذای سرد هم برای خوردن نداشته باشند آنوقت چطور وجدانم را راضی کنم که غذای گرم بخورم؟ 
نیروهایی که از آنان حرف می‌زد، همه سربازهای سوری بودند.

  

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.