ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 23948
  • ۱۰ خرداد ۱۳۹۶ - ۶:۳۴
  • 93 بازدید
  • ارسال توسط :
شبی خاطره انگیز با سردار جستجوگر نور

شبی خاطره انگیز با سردار جستجوگر نور

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛  به نقل از نافع؛ شب های تلگرام در این سالها خودش خاطره انگیز شده و از میان حرف وحدیث های گذشته و خاطرات در دوران دفاع مقدس هم برای خودش جالب وخواندنی است. یکی از این شب های فراموش […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛  به نقل از نافع؛ شب های تلگرام در این سالها خودش خاطره انگیز شده و از میان حرف وحدیث های گذشته و خاطرات در دوران دفاع مقدس هم برای خودش جالب وخواندنی است. یکی از این شب های فراموش ناشدنی شب های خاطره بین رزمندگان دفاع مقدس بوده که علی از دو علی یاد کرد.
گفتم:« علی؟»
-کدام علی؟
علی آقای شمسی پور که  بعد از سالها رزم در لشگر انصار الحسن و خدمات فراوان خودش وباحضور در کاروانهای راهیان نور بعنوان راوی ،وشروع فصل جدیدی در تفحص شهدای گمنام ونهایتا مدافع حرم خانم حضرت زینب (س) شد وبا برگشت به کشور تاب ماندن نداشت وراهی تفحصی دیگر شد وتا صبح گاه روز 13اردیبهشت 1395به دو علی دیگررسید.
-گفتم :«دوعلی دیگر»
-علی اول: « سردار شهید چیت سازیان هست که سالها رزم را در جبهه های مختلف راتجربه کرد وآخرش در مورخه 4آذر ماه سال 1366در جبهه مأووت در حالی که همراه دو علی دیگر در گشت وشناسایی بود به شهادت رسید واین دوعلی( علی شمسی پور و….) هم مجروح شدند.علی سوم کیست؟
سردار جستجوگر نور علی آقای شمسی پور تعریف می کند:« ومی گوید علی سوم: «علی رضا میرزایی مطلوب است.»
که بقول علی شمسی پور: «علی  رضا میرزایی مطلوب یکی از با وفا ترین نیروهای علی آقا بود،»
حصار امام(حصار خان در دوره طاغوت) پایین شهر در حاشیه همدان قرار گرفته که علی رضا در محیط حصار درخانواده ای مستضعف تولد ورشدیافته ، در آن محیط بزرگ شده وادامه تحصیل نموده عمد فعالیت وی درمسجد محل بنام امام حسن مجتبی(ع) بوده و کار در سرمزارع  با شروع دفاع مقدس راهی جبهه های جنگ شد وخدمت سربازی خود را در واحد اطلاعات عملیات انجام داد، علی آن موقع که در شهر بود به فکر خدمت به دوستان وفقرا بود وآن موقع هم که در جبهه بود مشغول کار وتلاش ورزم وبقولی شمع محفل دوستان باصحبت ها وخاطرات شیرین خنده را در جبهه برلبان بچه ها می نشاند.
زمانی که سرباز بود آدم خیال می کرد بسیجی است وبدون توقع ،کمتر کسی می دانست سرباز است. بشاش وشوخ طبع وخستگی ناپذیر وهر مأموریتی به ایشان می سپردی با آغوش باز استقبال می نمود واهل در رفتن از زیر کار نبود.
آغلام، معروف به غلام سلیمانی با افسوس آه می گفت: « علی میرزایی به ما که در چادر یا سنگر جبهه بودیم می گفت بچه ها دعا کنید من شهید شوم وسالم به حصار برنگردم می ترسم بمانم وخدای نکرده در محیط آنجا خراب شوم»
علی میرزایی در حالت دعا خواندن هم گاهی وقتها شوخی می کرد وبه زبان بی زبانی می گفت بچه ها دعا کنید دعای من بگیره ودعایش این بودکه دستها را بلند کنید به آسمان ومن دعا می کنم شما آمین بگویید: «الهی وربی ترکشی قلیل ومرخصی کثیر ، خدا کند ترکشی به اندازه یک نخود بخورم ویکی دو ماهی برم مرخصی»
علی میرزایی آدم ویژه بود از این جهت که در آن گشت آخر با علی آقا  وجزء چند تا علی، در منطقه مأووت عراق در پاییز سرد وبارانی کوهستانی مسقر بودیم ،چهارم آذر ماه فرارسیده بود ویک مرتبه علی آقا گفت:« بچه آماده شویدتا برویم خط، ساعت پنج صبح حرکت کردیم ، رسیدیم به خط مقدم پنج نفر بودیم دو نفرمان ماندند در خط وما سه نفر،علی آقا ومن وعلی میرزایی رفتیم واز خط خودی عبورکردیم از قبل با دیده بان ادوات در دیدگاه  ونیروهای خط هم هماهنگ شدبودوارد بین دوخط مقدم عراقی ها وخط خودی شدیم . تارسیدیم به ارتفاع پنجه ای.
علی آقا به من وعلی میرزای گفت شما بنشیند پایین ارتفاع ونیازی نیست بیایید و رفت علیرضا رو کرد به من وگفت : « اگر به علی آقا چیزی بشه وما برگردیم عقب پیش بچه های واحد. چی به بچه ها بگیم .آنها ما رامی کُشند؟ و گفت: «بیا برویم بالای ارتفاع پیش علی آقا ،سریع رفتیم  به سمت علی آقا و رسیدیم سر قله که علی اقا آنجا مشغول دید زدن سنگرها وخطوط دشمن بود.»
-«این را می گویند معرفت ورفاقت علی میرزایی»
بعد از اتمام کار وشناسایی موقع برگشت: «علی آقا فرمود برگردیم وقدم شمار به طرف خط خودی برویم.»علی میرزایی به من گفت: «علی بیا از اینجا به طرف خط خودی یکی مان در جلوی علی آقا حرکت کنیم ویکی دیگر پشت سرش. »گفتم :«چرا» گفت:« اگر قرار شد از جلو بزنن من را بزنن وعلی آقا را نزنند واگر از عقب بخواهند بزنند تورا بزنند ودر حالت علی آقا را نزنند»وادامه دادکه علی آقا وسط مان باشد واشاره کرد که بین خودمان باشد وعلی آقا، متوجه نشود.
-«مردانگی را ببین»
حرکت کردیم من عقب، علی آقا و علی میرزایی جلوی علی آقا، علی میرزایی می شمرد ومن هم مهره تسبیح را می انداختم، حدود سیصد قدمی شمرده بودیم که انفجاری هرسه نفرمان را به اطراف پرتاب کرد ودود آتش وترکش به هوا برخواست. من تا لحظاتی گیج بودم نمی توانستم بلند شوم با صدای علی میرزایی به خود آمدم وپرسیدم :« علی آقا» گفت:« علی ! یتیم شدیم، علی آقا رفت پیش آقا مصیب ودوستانش»
قدرت بلند شدن نداشتم وخون از بدنم جاری بود .علیرضا که کمتر ترکش خورده بود وبه قول خودش آرزوی ترکش قلیل ومرخصی کثیر نصیبش شده بود،  آمد بال

ای سر من، دیدم تمام بدنش خون آلوده .دوتا چفیه در کمر وسر داشت چفیه ها را درآورد وچند تکه کرد وبجای اینکه محل خونریزی خودش را ببندد اول محل خونریزی من را بست وبعد خودش را ..
-دست زیر بغلم گرفت که بلندم کند نتوانست من را ببردجان وتوان، راه رفتن نداشتم وگفتم: « علی برو کمکی بیاور وبعد از اینکه دیگر مطمئن شد علی آقا شهید شده ومن را هم نمی تواند ببرد با تنی  مجروح روانه خط خودی شد ورفت وخبر داد نیروهای گردان در خط آمدند ومن وعلی آقا را به عقب انتقال دادند.
سرانجام آخرین روزهای دفاع مقدس بود که منافقین با همکاری رژیم بعث عراق از غرب کشور تهاجم تازه ای را آغاز کردند وعصر روز سوم مرداد 1367  علی میرزایی در تنگه حسن آباد اسلام آبادغرب در مقابل آنها ایستادودر یک رزم تن به تن به شهادت رسید تا علی دومی باشد که از جمع ما سه نفر به آرزوی دیرینه اش رسیده با شد وحالا من مانده ام تاراوی روایت آن گشت وشهادت ومردانگی علی آقا، وعلی میرزایی در این شب ها باشم
-بعد از چند ماه ازاین روایتگری توسط علی آقای شمسی پور، خودش هم سومین، علی، جامانده ازآن جمع بود که در ارتفاعات پنجوین عراق درمورخه 13اردیبهشت 1395، لقب جستجو گر نوررا کسب فیض نمود.
راوی:برشی از تلگرام شهید علی شمسی پور

یادداشت: جمشید طالبی

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.