ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 3203
  • ۲۶ فروردین ۱۳۹۵ - ۰:۰۱
  • 422 بازدید
  • ارسال توسط :
روایتی از وداع جانسوز با شهدای مدافع حرم

روایتی از وداع جانسوز با شهدای مدافع حرم

 به گزارش شهدای مدافع حرم به نقل از گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، زن و مردها ، پیراهن مشکی برتن و روی چهره غم دارند … و صورتهاشان تبدار از داغی بزرگ… هنوز هیچکس نگریسته.. هنوز بغض هیچکس وا نشده… آسمان اما ، بی طاقت است… دانه های تسبیح باران از دستش رها شده و روی […]

 به گزارش شهدای مدافع حرم به نقل از گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، زن و مردها ، پیراهن مشکی برتن و روی چهره غم دارند … و صورتهاشان تبدار از داغی بزرگ… هنوز هیچکس نگریسته.. هنوز بغض هیچکس وا نشده… آسمان اما ، بی طاقت است… دانه های تسبیح باران از دستش رها شده و روی سرو صورت تب دار این جماعت فرو می ریزد … وارد معراج میشوی و می بینی هرگوشه اش جوانی کز کرده و با بغض به روبرو خیره مانده است…

در چوبی باز و در بین هیاهوی ناله و فریاد ها ، مردی آرام و خمیده خمیده وارد میشود . و بی توجه به هجوم عکاسها و خبرنگاران و جوانهایی که زیر بازویش را گرفته اند ، رجز خوانی اش را آغاز میکند ! از سر بلندی می گوید ، از رو سپیدی ، از عاقبت به خیری … و مدام به فرزند شهیدش افتخار میکند … و من مبهوت از اینهمه صبر ! اینهمه درک ! اینهمه اعتقاد… فریاد ها که به آسمان بلند میشود ، نگاهت بی اختیار سمت در میرود …تا شهید را بیاورند … دیگر حال و هوای دلت دست خودت نیست …هیچ نمی بینی ..هیچ نمی شنوی… درست مثل وقتی که سرت را به یکباره میان آب فرو کرده باشی… در خلاء مانده ای …

چشمت که میخورد به چهره ی شهید مجتبی یداللهی که آرام به خواب رفته و لبخندی زیبا صورتش را پرکرده است ؛ پاهایت سست میشود ، باور میکنی ؟! ……. باور میکردی شهیدی که بدنش هنوز تر و تازه مانده را با دو چشم پر گناه خود ببینی ؟ آنقدر تازه که رطوبت روی محاسنش به وضوح دیده میشود …

به لبخند معصومانه ی شهید خیره می مانی و صدای پدرش میخکوبت میکند … پدر " من المومنین رجال …" میخواند و سرش را به نشانه ی افتخار سمت آسمان گرفته است….. سربازی با لباس خاکی ارتش جمعیت را کنار میزند ، کنار تابوت می نشیند ، میخواهد دستهایش را به سمت صورت و محاسن شهید ببرد … دستش را بالا میبرد ، پایین می آورد …بالا میبرد ، پایین می آورد …بالا میبرد ، پایین می آورد … اما این رعشه ای که به جان دست و پایش افتاده مجال دیده بوسی را می گیرد …

عکاسها به سمت در هجوم می آورند ؛ امیر پوردستان با چهره ای مغموم وارد معراج الشهدا میشوند برای زیارت اولین شهدای مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران… و تو می اندیشی بعضی ها چه زود مقامشان بالا میرود ! ..آنقدرکه. امیر پوردستان و امرای بزرگ ارتش و بالاترین مقامات عالیه ی هردو جهان ، اهل بیت علیهم السلام ، نیز به دیدارت آمده ، تورا در آغوش میکشند…

سرو صدا دوباره بالا می گیرد… شهید دیگری میهمان …نه ، … میزبان مراسم وداع امروز است… شهید محسن قوطاسلو که دور تا دور بدنش را جوانهایی کم سن و سال گرفته اند و معراج از صدای فریادهایشان به لرزه افتاده. یکی محسن را قسم میدهد سلامش را به عمه ی سادات برساند… دیگری التماسش میکند که " محسن ! بچه های هیئت را یاد کن ! " … آن یکی دست روی صورت غرق گلاب شهید ، میکشد … دور تا دور تابوت محسن را بچه هیئتی ها پر کرده و هر لحظه دم می گیرند! و انصافا برای رفیق خود سنگ تمام می گزارند … راه را برای برادر کوچک محسن باز میکنند … واو آهسته کنار تابوت زانو میزند …

گاهی دست روی صورت محسن می کشد ، گاهی سرش را پایین می اندازد و بغض میکند ، گاهی تابوت را غرق بوسه میکند ، گاهی دست لای موهایش می برد آهی میکشد و به فکر می رود … انگار نمیتواند معادله ی شهادت محسن را نزد خود حل کند ! …آخر شهادت محسن از درک او خیلی عظیم تر است!! روضه خوان همه را به سکوت و آرامش دعوت میکند ؛ هرچند حال و هوای خودش طوفانیست. محسن را قسم می دهد تا برای آخرین بار میاندار هیئت باشد ! از وداع که می خواند … از راس که میخواند … از رگ که میخواند … می میری و زنده میشوی! .. .مثل همه ی رفقای محسن که حال خودشان را نمی فهمند !… یکی لطمه میزند.. یکی ضجه …یکی فریاد میکشد… یکی خودش را روی پیکرمحسن می اندازد …

وداع همیشه سخت است… وداع همیشه خیلی سخت است.. حالا تو فکر کن بخواهی رفیقت را با یک سربند " کلنا عباسک یا زینب س " به دل خاک بسپاری! دل بریدن همیشه سخت است… دل بریدن همیشه خیلی سخت است.. حالا تو فکر کن بخواهی از رفیق چندین ساله ات دل ببری ! آخرین بارها همیشه تلخند …

حالا توفکر کن بخواهی برای آخرین بار محاسن مرطوب رفیق تازه شهیدت را بوسه باران کنی… شهید می رود ورفقایش هرکدام گوشه ای بی صدا اشک می ریزند … و تو لا به لای اشکهایت به تکرار تاریخ فکر میکنی…به این فکر میکنی که گویی زمان به عقب بازگشته… به دورانی که هرهفته خانواده ای داغدار شهیدی می شوند …

آری … خاک این " شیعه خانه ی امام زمان علیه السلام " انگار نباید هیچگاه از پیکرهای به خون تپیده ی شهیدان خالی بماند…

انگار شهدای دفاع مقدس بازگشته اند تا پرچم را به دست شهدای مدافع حریم بسپارند.

منبع:فرهنگ نیوز

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن