ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 35482
  • ۱۹ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۲
  • 428 بازدید
  • ارسال توسط :
باغبان شهیدی که می‌خواست پسرش را مدافع حرم کند

باغبان شهیدی که می‌خواست پسرش را مدافع حرم کند

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از ۸دی، دومین جلسه کاروان میرزا (گیلانیهای مقیم تهران) ششم مرداد ماه در منزل شهید مازیار سبزعلی زاده (باغبان شهید گیلانی حرم امام خمینی (ره) در جریان حمله تروریستی) برگزار شد که گزیده‎ای از این نشست تقدیم […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از ۸دی، دومین جلسه کاروان میرزا (گیلانیهای مقیم تهران) ششم مرداد ماه در منزل شهید مازیار سبزعلی زاده (باغبان شهید گیلانی حرم امام خمینی (ره) در جریان حمله تروریستی) برگزار شد که گزیده‎ای از این نشست تقدیم خوانندگان می‌شود:

به‌خاطر دوستش رفت سر کار و ماندنی شد

همسر شهید:

شهید سبزعلی‌زاده، خیلی با بچه‌ها مهربان بود و اخلاق خوبی داشت. اهل راستگویی بود. یک حرفی نبود که به من یا بچه‌ها قول بدهد ولی عمل نکرده باشد.

قبلا در ایران خودرو کار می‌کرد. گفت من کار در حرم امام را بیشتر دوست دارم. خودش وقتی مجرد بود نذر کرده بود و با دوستانش، پای پیاده از گیلان تا حرم آمده بود.

عاشقانه کارش را دوست داشت. اگر یک روز یکی از همکارانش نمی‌توانست سر کار برود جای او می‌رفت. روز شهادت هم به‌جای شیفت یکی از دوستانش رفته بود.

خیلی به زینب علاقه‌مند و وابسته بود. مدرسه زینب شیفت عصر افتاده بود، شیفتش را عوض کرد گفت باید صبح برود تا وقتی من می‌آیم منزل، او هم باشد. هر روز صبح، موهایش را شانه می‌کرد، نمی‌گذاشت من دست بزنم. زینب، بعد از ظهرها در حیاط بازی می‌کرد تا وقتی پدرش، کلید در در می‌انداخت، قبل از او در را باز کند.

آن‌‌روز؛ سحر خواب زینب را دید و بیدار شد. پریشان بود. صدقه‌ای بالاسر دخترش چرخاند. صبح که بلند شد دوباره گفت نگران نباش. زینب را که خواب بود، بغل کرد، بوسید و دور خانه چرخاند. پسرم گفت: «امروز روز پدر و دختر است دیگر!»

وقتی که از منزل به سمت کار رفت، هنوز چند دقیقه نمی‌شد که برگشت. گفت امروز کار دارم و سر کار نمی‌روم. من خوشحال شدم. همان لحظه، یک‌نفر به او زنگ زد. بعد از تماس گفت: «امروز کار زیاد است، دوستم هم بچه‌اش مریض است و باید بروم».

به او التماس کردم که نرود. احساس می‌کردم که دیگر بر نمی‌گردد. وقتی راه افتاد مدام به من خبر می‌داد کجاست. حتی کارش را می‌گفت دارد چه‌می‌کند. بعد دیگر جواب من را نداد. به محمدحسین گفتم «برو حرم ببین پدرت کجاست. دیشب خواب دیده است».

همان موقع دوباره زنگ زدم دیدم گوشی‌اش دست یک‌نفر دیگر است. به من گفت: «خانم ناراحت نباش. هم بهت تبریک می‌گم هم تسلیت». از آن لحظه به بعد نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد.

پسر شهید (محمدحسین):

مستندهای مدافعان حرم شبکه افق را نگاه می‌کرد و گریه می‌کرد. مخصوصا گاهی اوقات تکرارش را در سحر نگاه می‌کرد. آرزوی شهادت داشت. به من یکبار گفت اگر من شهید نشدم به‌جای خودم، تو را برای سربازی، به‌عنوان مدافع حرم ثبت‌نام می‌کنم بروی سوریه.

عاشقانه کربلا را دوست داشت. همیشه می‌گفت از نظر من سخت‌ترین کار را حضرت زینب (س) انجام داده است. امام حسین (ع) شهید شد و کارش تمام شد، اما حضرت زینب خیلی کارش سخت بود.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.