به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از بانوی کوثر، زندگینامه شهید عیسی اسماعیل نسب از شهدای عملیات رمضان استان اردبیل به قلم پری آخته بانوی اردبیلی نویسنده و خاطره نویس جانبازان و مفقودالاثر و شهدای دوران دفاع مقدس و مدافعان حرم را باهم […]
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از بانوی کوثر، زندگینامه شهید عیسی اسماعیل نسب از شهدای عملیات رمضان استان اردبیل به قلم پری آخته بانوی اردبیلی نویسنده و خاطره نویس جانبازان و مفقودالاثر و شهدای دوران دفاع مقدس و مدافعان حرم را باهم میخوانیم.
در تیر ماه 1341 اولین فرزند «موسی» و «زیور جمالخانی» در محله قدیمی حاجی قهرمان چشم به چهان گشود. به تناسب نام پدرش که موسی بود، او را «عیسی» نامیدند. بچه ای فوق العاده قوی بنیه و سالم و دوست داشتنی بود. مادرش همیشه دعا میکرده از چشم زخم حسودان در امان باشد. چون فرزند اول بود دختر و پسر بودن بچه مهم نبود، از اینکه صاحب فرزندی شده بودند خیلی مسرور بودند.
پدرش به کار فرش فروشی می پرداخت و از این طریق امرار معاش میکردند. وضعیت مالی خوبی داشتند تا شش سالگی عیسی که از محله حاج قهرمان به روستای شیخ کلخوران نقل مکان کرده و مدتی را در خانه های استیجاری سر می کنند. عیسی به اقتضای سن و سال دوران خردسالی با بچه های فامیل دوستی داشت و با آنها سر میکرد. معمولا ًبا بچه های غریبه همبازی نمیشد و در منزل پدربزرگش (پدر مادرش) با پسر دایی هایش بازی میکرد. پدر و مادرش به دلیل اینکه او اولین فرزندشان بود. چه از نظر خوراک و چه ازنظر پوشاک، از او خوب نگهداری میکردند.
دوران ابتدایی را در مدرسه دانش واقع در روستای شیخ کلخوران سپری و به اتمام میرساند. پسر بسیار مؤدبی بوده و به بزرگترها و معلمانش احترام میگذاشت. همه از او به خوبی یاد میکردند.
در دوران نوجوانی اش، خانواده همچنان در شیخ کلخوران اجاره نشین بودند. او به عنوان کمک راننده با ماشین تانکر نفت «صفر بینظر» کار میکرد. حدود 14 یا 15 سال داشته که احساس مسئولیتش بیشتر میشود. طوری که قسمتی از خرجی خانواده را او تأمین میکند و اوقات فراغتش را بیشتر با کار کردن سپری مینماید.
رابطه عیسی با پدر و مادرش و همچنین با برادران و خواهرانش خیلی خوب بود. او همیشه سر به زیر و مظلوم بود و هیچگاه سمت افراد لاابالی نمیرفت و همیشه سر و کارش با ماشین بود. جوانی تلاشگر و ساعی بود.
بیشتر اوقات سرکار بود و نمیتوانست به کارهای منزل رسیدگی کند. گاهاً مادرش از روی دلسوزی به او میگفت: پسرم ! کار رانندگی سخته، یه کار دیگه برا خودت دست و پا کن.
عیسی هم میگفت: مادر جان ! کار هر چه قدر هم سخت باشه، برای تامین مخارج خانواده لازم و ضروریه.
به خاطر مشغله کاری زیاد، خیلی کم به دیدار اقوام و آشناها میرفت. با کوچکترین فرصتی به منزل دایی اش میرفت. با پسردایی هاش حمید، رزاق، ابراهیم و محمد دوست بود و کمی با محمد صمیمی تر بود.
میخواست قبل از موعد مقرر به خدمت سربازی برود. وقتی که مادرش میگفت: پسرم! هنوز برات زوده، چرا میخوای زودتر از موعدت بری؟
میگفت: مگه نمی بینید چه بر سر اهالی خرمشهر می آید و همه شهید و اسیر میشوند!
در تمامی راهپیمایی و تظاهرات سال 1357 حضور داشت. در دوران جنگ تحمیلی هم همیشه اخبار جنگ را از رادیو و تلویزیون پیگیری میکرد و میگفت: انشاءالله صدام را نابود خواهیم کرد.
عیسی بنا به وظیفه ملی خود، نُه ماه مانده به خدمت سربازی اش به صورت داوطلب از طریق ارتش به خدمت اعزام میشود. قبل از رفتن به مادرش میگوید: میرم و به امید خدا صدام رو نابود میکنیم و می آیم خونه و زندگی تشکیل میدم. یه ماشین سنگین می گیرم و تو رو هم میفرستم برای زیارت مکه و مشهد و کربلا…
مادرش میگوید: پسرم زوده نرو.
و عیسی با اخم میگوید: کشور الان به وجود من و امثال من نیاز داره، باید به جبهه بریم و از کیان ملی دفاع کنیم. با توکل به خدا برمیگردم.
آموزش نظامی را در عجبشیر می بیند و بعد از سپری کردن دوره آموزش نظامی به لشکر قزوین رفته و از این طریق به جبهه شلمچه اعزام میشود. او در جبهه راننده ماشین جیپ که بر روی آن خمپاره (360) قرار میدادند، بود. آخرین بار که میخواست از مرخصی به جبهه برگردد، با مادرش خداحافظی نکرده میرود.
شب قبل از حمله به منزل خواهرش تلفن میزند و به آنها میگوید: به مادرم بگید بیاد و با من حرف بزنه. ممکنه دیگه صدای منو نشنوه.
مادرش دیر میرسد و نمیتواند با او حرف بزند. تقدیر چنین بود که مادرش برای آخرین بار صدای فرزندش را نشنود.
عیسی اسماعیل نسب، بعد از نُه ماه خدمت مقدس سربازی و مبارزه دلاورانه در برابر دشمن در ششم بهمن ماه سال 1361در منطقه « شلمچه» به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مادرش وقتی که خبر شهادت عیسی را شنید، کنترل خود را از دست داد و از فرط ناراحتی نتوانست پیکر پسرش را ببیند.
پیکر پاک او پس از انتقال به اردبیل در گلزار شهدای شیخ کلخوران با خاک هم آغوش گشت و به خواب ابدی رفت.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت مربوط به تیم نجف آبادنیوز است.
طراحی سایت : نجف آبانیوز