ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 50611
  • ۲۷ شهریور ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۰
  • 85 بازدید
  • ارسال توسط :
خونریزی شدید هم باعث نشد، پدرم جوان مجروح را تنها رها کند

خونریزی شدید هم باعث نشد، پدرم جوان مجروح را تنها رها کند

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پیشمرگ روح الله، در قسمت قبل از خاطرات سردار شهید کیکاووس پیری به نقش این شهید بزرگوار در جذب جوانان انقلابی در سازمان پیشمرگان مسلمان کرد اشاره کردیم، در ادامه خاطرات این سردار شهید را از […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پیشمرگ روح الله، در قسمت قبل از خاطرات سردار شهید کیکاووس پیری به نقش این شهید بزرگوار در جذب جوانان انقلابی در سازمان پیشمرگان مسلمان کرد اشاره کردیم، در ادامه خاطرات این سردار شهید را از زبان یادگار شهید کیکاووس پیری بازگو می کنیم.

 

پدرم در طول مدتی که به صورت مخفیانه نیروهای وفادار به انقلاب اسلامی را به دور از چشم اعضا، هواداران و خبرچینان گروهک های ضد انقلاب سازمان دهی می کرد، جانب احتیاط را رعایت می کرد و از بیان مطالب حتی در خانه نیز پرهیز می کرد که مبادا نیروهای ضد انقلاب رد خودش و دوستانش را بزنند. شاید خیلی ها حدس می زدند که پدرم مشغول انجام کارهایی است، اما دقیقاً نمی دانستند چرا پدرم به صورت مخفیانه در آبادی های اطراف می چرخد و با عده ای ملاقات می کند.

 

پدرم به صورت هفته به هفته از خانه دور بود و یکی یکی آبادی ها را می چرخید. همزمان با آغاز عملیات پاکسازی کردستان، یکی از اقوام، پدرم را در یکی از روستاهای اطراف می بیند. پدرم مقداری پول به او می دهد و از او می خواهد که پول را به اهل و عیالش برساند. بعد هم پدرم با او خداحافظی می کند و می گوید: پاسداران انقلاب اسلامی خودشان را برای پاکسازی کردستان به منطقه رسانده اند، من هم باید خیلی سریع به آن ها ملحق شوم، سلامم را همسر و فرزندانم برسان و به آن ها بگو شاید چند ماهی نتوانم به دیدنشان بیایم.

 

این دوری چند ماهی به طول انجامید و همزمان با آغاز عملیات پاکسازی کردستان، پدرم به دور از چشم نیروهای ضد انقلاب به خانه آمد. علی رغم اینکه منطقه سروآباد پاکسازی نشده بود، پدرم به صورت مخفیانه به خانه می آمد و باز هم به صورت مخفیانه از خانه بیرون می رفت و بعد از چند روز دوباره به خانه باز می گشت.

 

با وجود اینکه پدرم شبانه و به صورت مخفیانه به خانه می آمد، اما من و برادرم را که خیلی بچه بودیم از خواب بیدار می کرد و تا صبح برایمان حرف می زد و با ما بازی می کرد. پدرم مرد خوش مشرب و خوش صحبتی بود و اگر در مجلس 200 نفره ای می نشست، همه سکوت می کردند تا خالو کیکاووس برایشان حرف بزند.

 

بعد از پاکسازی شهر مریوان و استقرار سپاه پاسداران در این شهر، حاج احمد متوسلیان به فرماندهی سپاه مریوان منصوب شد. حضور این فرمانده دلاور موجی از امنیت و آرامش همراه با شادی را برای مردم مریوان به ارمغان آورد. پدرم در طول مدتی که حاج احمد متوسلیان در شهر مریوان مستقر بود، یکی از نیروهای مورد اعتماد ایشان محسوب می شد و همکاری خوب و مناسبی با هم داشتند.

 

در ضلع جنوبی روستای دگاگا از توابع شهرستان سروآباد، منطقه ای قرار دارد به نام بوک و مارانی. بوک و مارانی به عنوان منطقه ای خوش آب و هوا، در فصل گرم سال مورد توجه و استفاده اهالی منطقه قرار می گرفت. مردم منطقه با شروع فصل بهار و گرم شدن هوا به منطقه بوک و مارانی مهاجرت می کردند و این منطقه را به عنوان هوار (ییلاق) خود انتخاب کرده و به کشاورزی و دامداری در این منطقه مشغول می شدند و با شروع فصل پاییز و زمستان دوباره به روستاهای خود باز می گشتند و به زندگی عادی خود ادامه می دادند.

 

زمانی که حاج احمد متوسلیان مسئولیت سپاه مریوان را عهده دار بود، یک درگیری در منطقه بوک و مارانی بین رزمندگان سپاه اسلام و گروهک های ضد انقلاب شکل می گیرد. حاج احمد پشت بی سیم به پدرم می گوید: «پیری خودت را به بوک و مارانی برسان که بچه ها در کمین نیروهای ضدانقلاب گرفتار شده اند».

 

پدرم نیز خیلی سریع به همراه چند تن از همرزمانش خودش را به منطقه بوک و مارانی می رساند و با نیروهای ضد انقلاب درگیر می شود. در حین درگیری پدرم از ناحیه شکم به شدت مجروح می شود، به طوریکه تمام دل و روده اش بر اثر برخورد گلوله نیروهای ضد انقلاب بیرون می ریزد و پدرم ناچار می شود با شال کمری اش، روی شکمش را ببندد.

 

بعد از چند ساعت درگیری شدید، پدرم یکی از مجروحان این درگیری را که توان حرکت نداشته روی دوشش می گذارد ـ علی رغم اینکه خودش از ناحیه شکم به شدت مجروح بوده ـ و از محل درگیری دور می شود. بر اثر فشاری که در این عملیات به پدرم وارد می شود و هم چنین خونریزی زیاد، پدرم بعد از اینکه به محل امنی می رسد بی هوش می شود و بعد از آن توسط همرزمانش به بیمارستان منتقل و چند هفته ای در بیمارستان بستری می شود.

 

پدرم علی رغم اینکه مجروح بوده و خون ریزی زیادی داشته، اما راضی نمی شود که یک جوان غیر بومی را با داشتن مجروحیت در میان نیروهای ضدانقلاب تک و تنها بگذارد و با همان حالت خون ریزی و زخم شدید، شخص مجروح را روی دوشش می گیرد و از ارتفاعات به پایین می آورد و در نهایت هم بر اثر ضعف جسمانی که بر ایشان غالب می شود از حال می رود.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.