ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 53470
  • ۰۳ مهر ۱۳۹۶ - ۶:۵۳
  • 108 بازدید
  • ارسال توسط :
آزاده‌ام امّا گرفتار تو هستم؛ خارم که خواهم در گلستان تو باشم

آزاده‌ام امّا گرفتار تو هستم؛ خارم که خواهم در گلستان تو باشم

خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: چهارمین روز از ماه محرم الحرام در تاریخ مدح و رثای عاشورا و کربلا، علاوه بر فرزندان شهید حضرت زینب(س)، با نام حضرت حرّ بن یزید ریاحی و البته دو طفلان شهید حضرت مسلم(ع) پیوند خورده است. در این باره، شاعران و مرثیه سرایان مختلفی، ابیات و سروده های خود […]

خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: چهارمین روز از ماه محرم الحرام در تاریخ مدح و رثای عاشورا و کربلا، علاوه بر فرزندان شهید حضرت زینب(س)، با نام حضرت حرّ بن یزید ریاحی و البته دو طفلان شهید حضرت مسلم(ع) پیوند خورده است.

در این باره، شاعران و مرثیه سرایان مختلفی، ابیات و سروده های خود را تقدیم کرده اند که از جمله آن‌ها می توان به شعر محسن عرب خالقی و از زبان جناب حرّ اشاره داد:

آرامشم ده تا که طوفان تو باشم

آئینه‌ام کن تا که حیران تو باشم

آزاده‌ام امّا گرفتار تو هستم

خارم که خواهم در گلستان تو باشم 

من سر به زیر و سرشکسته آمدم باز 

تا سربلند لطف و احسان تو باشم 

دیشب حواسم را که جمع خویش کردم

دیدم فقط باید پریشان تو باشم 

ایمان چشمانت مرا بیدار کرده

باید چه گویم؛ تا مسلمان تو باشم؟  

بر گیسوانم گرد پیری هست امّا

من آمدم طفل دبستان تو باشم

دیروز کمتر از پشیزی بودم؛ امروز

باارزشم؛ چون جنس دکان تو باشم 

دیروز تحت امر شیطان بودم؛ امروز 

از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم 

دیروز یک گرگِ بیابانگرد و بی عار 

امروز می خواهم که اصلان تو باشم 

هر چه شما فرمایی؛ امّا دوست دارم 

تا در مِنای عشق، قربان تو باشم 

شادم نمودی که قبولم کردی آقا 

من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم 

خواهم که خاک پایتان باشم نه اینکه 

چون خار در چشمان طفلان تو باشم

آقا اگر راضی نگردد زینب از من

دیگر چگونه بر سر خوانِ تو باشم؟

و اما استاد غلامرضا سازگار از زبان امام حسین(ع) و برای جناب حرّ، از گذشته و آینده او می گوید:

ای حر تو از این پیشتر بودی حسینی

حتی تو در صُلب پدر بودی حسینی

دیشب دعا کردم کـه پیش ما بیایی

آخر تو نه حرّ یزیدی؛ حرّ مایی

پیش از ولادت، ما دل ات را بُرده بودیم

بر تو بشارت از بهشت آورده بودیم 

در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر

زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر

ما بر گنهکاران درِ رحمت گشودیم

روزی که تو با ما نبودی، با تو بودیم

با دست عفو خود به پای ات گُل فشاندیم

تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم

با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن

خون گلویت را نثار خاک ما کن

هرچند بد کردی، خریدارت منم من

در این جهان و آن جهان یارت منم من

تو خار، نه! تو شاخه یاس من استی 

تو حرّ عاصی نه! تو عباس من استی 

تو جان‌ نثار عترت پیغمبر استی

در چشم من دیگر علی اکبر استی 

امروز، دیگر ما تو هستیم و تو مایی 

تنها نه در مایی؛ در آغوش خدایی 

گفتم برو! مادر بگرید در عزایت

مادر نه! من می‌گریم امروز از برایت 

وصف تو را باید کنار پیکرت گفت

آری تو حرّی همچنان که مادرت گفت

این شاعر پیشکسوت، از شاعرانی است که چندین شعر در این موضوع دارد که اکنون بخشی از دیگر شعر را هم به تماشا می نشینیم:

یوسف زهرا! ز شما پُر شدم

تا که اسیر تو شدم؛ حُر شدم

حرّ پشیمانِ تو ام یا حسین

دست به دامان تو ام یا حسین

یک نگه افکن؛ همه هستم بگیر

ای پسر فاطمه دستم بگیر

روز نخستین به تو دل باختم

در دل من بودی و نشناختم

دست نیاز من و دامان تو

کوه گناه من و غفران تو

ناله ی العفو بُوَد بر لبم

تا صف محشر خجل از زینبم

حرّ ریاحی به درت آمده

فطرس بی بال و پرت آمده

با نگه خویش کمالم بده

وز کَرَم خود پر و بالم بده

مقتل خون، اوج کمال من است

تیر محبت پر و بال من است

بال بده؛ فطرس دیگر شَوَم

طوطی گهواره اصغر شوم

 و اما شعر بعدی، از محسن ناصحی و از زبان خود جناب حرّ، این آزادمرد عرصه خون و شهادت و نشان دهنده توبه نصوح اوست:

من خطاکارم؛ جفا کردم به تو؛ اما ببخش 

گرچه بد کردم؛ پشیمانم؛ مرا حالا ببخش 

راه بستم بر تو و ترسید از من دخترت 

علتِ دلشوره ی زینب شدم؛ من را ببخش 

دل اگر سوزاندم از اهلِ حرم، در آتشم 

یا مرا در آتش این غم بسوزان یا ببخش 

احترامِ مادرت را داشتم؛ دیدی حسین 

این پشیمان را برای خاطرِ زهرا ببخش 

راه را بستم که حالا آب را هم بسته اند 

خیمه گاهت تشنه ماند و رفت اگر سقّا، ببخش 

ساعتی دیگر به مقتل می روی؛ شرمنده ام 

می روی منزل به منزل بر سرِ نی ها؛ ببخش 

از تو دوری کردم و دور از خدا ماندم؛ ببین 

“هارِبٌ مِنکُم” ولی برگشتم ای مولا ببخش 

تا مرا در خون نبینی راضی از خود نیستم 

حُر پشیمان آمده؛ ای بهترین آقا ببخش

قاسم صرافان هم شاعر دیگری است که به همین شکل و از زبان حرّ خطاب به حضرت سیدالشهداء (ع) شعری سروده است:

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می ‌گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب که دست یخ ‌زده‌ام را
دویدی و نرسیده به خیمه ‌گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده‌ ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سَرَم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

 سید حسن مبارز نیز در شعر خود، جناب حرّ را «بُغضِ پریشانِ زمان» می خوانَد و می آوَرَد:

قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد
قلبت آماده ی یک چند تلنگر باشد

همه دیدیم کسی سمت حرم می آید
تا مگر در دل دریای جنون، در باشد

  «پیرهن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست»
باید این بغض پریشان زمان، حر باشد

بعد از آن توبه از شرم پریشان، باید
کاخها در نظرت پاره ای آجر باشد

شام دشنام شود؛ باک نداری ای مرد
سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد

شادمان باش؛ حسین از تو رضایت دارد
حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد

آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حرّ
بیتی آنگونه نداریم که در خور باشد

اینک نوبت به شعری از مرتضی امیری اسفندقه و روایت سپردن سیاهی به آئینه و روسپید شدن انسان می‌رسد:

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آئینه، رو سپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

به دست و پای تو بار چه قفل‌ها که نبود
حسین آمد و سرشار از امیدت کرد

جنون، تو را به مُرادت رساند ناگهان
عجب تشرّف سبزی! جنون مریدت کرد

نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

شعر بعدی در این موضوع، از سید حسن حسینی است:

گفت سیر نار و دوزخ می کنم
عارفانه طی برزخ می کنم
یک طرف پیغمبر و یک سو یزید
اُدخُلوها جفت با هَل مِن مَزید
پس دو دست خود ز غم بر سر گرفت
فطرتش هم تیر و قرآن بر گرفت
گفت ای دادارِ غَفّارُ الذُّنوب
کاشفُ الاَسرار و ستّارُ العیوب
گر دل خاصانِ تو بشکسته ام
باز دل بر عفو عام ات بسته ام
وانگه آمد تا به نزدیک خیام
گفت حرّ، مرشد دین را سلام
توبه کردم؛ لیک توّابم تویی
عفو خواهم؛ لیک وهّابم تویی
مهر تو فرعون را موسی کند
جذبه ات، دجّال را عیسی کند
گر بخوانی خیمه بر گردون زَنَم
ور برانی غوطه ها در خون زنم
شاه گفت اهلًا و سهلًا؛ مرحبا
ای دو کونت بنده ی بند قبا
گر تو ببریدی ره ظاهر ز ما
ما ره باطن نبردیم از شما
بحر کِی در انتقام از قطره شد
مِهر کی در انکسار از ذرّه شد
گر ز تو نسبت به ما سر زد خطا
آن خطا اینجا بدل شد بر عطا
حر چو الطاف شه اندر خویش دید
عشق وا پس مانده را در پیش دید
گفت چون اوّل من آزردم تو را
اذن ده تا گَردم ات اوّل فدا
بود او را نیمه جانی کز امام
دید بر بالین خود جانی تمام
زیر لب خندان سوی جنّات رفت
از صفت بگسسته سوی ذات رفت

علی انسانی هم در زمره شاعرانی است که عرض ادب خود را به آستان جناب حرّ بیان داشته است:

اگر بر آستان خوانی مرا؛ خاک دَرَت گردم
و گر از در برانی؛ خاک پای لشکرت کردم
به درگاهت غبارآسا نشستم؛ بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِرد سرت گردم
علی شیر خدا، باب تو، شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم
دل و جانم ز تاب شرم همچون شمع می سوزد
بده پروانه تا پروانه وش؛ خاکسترت گردم
ببین از کرده ی خود سر به زیرم؛ سربلندم کن
مرا رخصت بده تا پیشمرگِ اکبرت گردم
اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن 
سرم گیرم به دست و باز بر گِرد سرت گردم
به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم

و پایان این روضه منظوم هم شعری از پروانه نجاتی درباره دو طفلان مسلم است؛ شعری که شاعر در آن، این دو کودک معصوم به خون خفته را مانند دو عباس کوچک می بیند:

شکفته بر این نهر دو یاس کوچک
دو چشم فروزان، دو الماس کوچک

دو گنبد به اندازه ی بی پناهی
شده کربلایی به مقیاس کوچک

غریبانه آغوش وا می کند اشک
به روی لهیب یک احساس کوچک

چه آرام و سنگین قدم می گذارند
چو پاهای مجروح از آماس کوچک

کنار فرات، آه، می بینی ای دل
به خون خفته جسم دو عباس کوچک

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.