ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 53528
  • ۰۳ مهر ۱۳۹۶ - ۷:۳۶
  • 82 بازدید
  • ارسال توسط :
یادی از دلاورمرد اسطوره‌ سیستان و بلوچستان/شهید “میرمرادزهی” افتخار قوم بلوچ

یادی از دلاورمرد اسطوره‌ سیستان و بلوچستان/شهید “میرمرادزهی” افتخار قوم بلوچ

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از عصرهامون، شهید خلبان 'محمدامین میرمرادزهی' در سال 1332 در خانواده ای متدین در روستای 'سیب' از توابع شهرستان سراوان دیده به جهان گشود. چون به عنوان اولین فرزند خانواده محسوب می شد که خدا به ایشان […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از عصرهامون، شهید خلبان 'محمدامین میرمرادزهی' در سال 1332 در خانواده ای متدین در روستای 'سیب' از توابع شهرستان سراوان دیده به جهان گشود. چون به عنوان اولین فرزند خانواده محسوب می شد که خدا به ایشان عطا کرده بود، باعث شادی و مسرت و امیدواری همه شد.
 

به بهانه هفته دفاع مقدس به سراغ خانواده این شهید جاوید الاثر رفتیم، گهرام میرمرادزهی پدر امیر سرتیپ خلبان محمد امین میر مرادزهی در گفت و گو با خبرنگار ایثار و شهادت عصرهامون، در خصوص خصوصیات اخلاقی شهید میرمرادزهی اظهار داشت: محمد امین پسر خوب ، خوش اخلاق و خوش رفتار بود تا جایی که همه دوستان از این اخلاق خوب و پسندیده او راضی بودند.
  وی ادامه داد: محمد امین برای حفظ اسلام، وطن و ناموس راهی جبهه شد و در ماه رمضان با زبان روزه پس از چند پرواز سرانجام به شهادت می رسد. این پدر شهید در خصوص نحوه رضایت شهید برای رفتن به جبهه افزود: بنده مخالف جبهه رفتن محمد امین نبودم بلکه به او گفتم پسرم یه وجب از خاک کشور را هم به دشمن ندهید .
   گهرام میرمرادزهی با بیان اینکه پسرم استاد خلبان بود، خاطر نشان کرد: دوستانش وی را فردی بسیار بی‌باک و نترس و جسور می‌شناختند. اکثر پروازهای او افتخاری و بدون نوبت و به صورت داوطلبانه بود. در پروازها گاهی برای سرکوبی نیروهای بعثی در خاک دشمن پیش می‌رفت و سرانجام به همراه کمک خلبان ایرج عوضی در آخرین پرواز در آسمان جاودانه شد و امروز حتی یک سنگ قبر نیز ندارد. وی با بیان اینکه پسرم 29 سال داشت که به شهادت رسید، تصریح کرد: همیشه در جبهه بود یک بار در کردستان و بار دیگر در عراق بود و امروز ما تنها یک پلاک از او به یادگار داریم.
  شهید محمد امین میرمرادزهی در روز ۲۳ تیرماه ۱۳۶۱ به عنوان داوطلب و بدون این که نوبت پرواز او فرارسیده باشد، به اتفاق چهار فروند هلیکوپتر کبری به خاطر این که خاک کشور را از لوث وجود دشمن نجات دهد و پشتیبانی تعدادی از نیروهای ایرانی که در خطر پاتک دشمن قرار داشتند، به طرف بصره عراق به پرواز درآمد که هلی کوپترش در نزدیکی بصره به وسیله نیروهای ملعون بعثی مورد اصابت موشک قرار گرفت وهمراه کمک‌خلبان و هم‌پروازش، “ایرج عیوضی” به درجه رفیع شهادت نائل ‌گردید.
  وصیت نامه شهید میرمرادزهی:  بسم الله الرحمن الرحیم با درود فراوان به روح پاک شهدای گلگون کفن ایران با سلام بر رزمندگان اسلام و با سلام به رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران. خدایا تورا شکر می گویم که این فرصت را به من دادی تا ایمانم را به تو بیازمایم و پا در راه پرشکوه شهادت بگذارم. تو را شکر می گویم که این امکان را به ما دادی که در مبارزه حق و باطل در جبهه حق، تا می توانیم از ایادی شیطان بکشیم و پیروز گردیم و اگر کشته شدیم، به پیروزی بزرگتری نایل شویم. همسر عزیزم، از این که مدتی را با من با همه گرفتاری ها گذراندی، متشکرم. اجرت با خدا. و از این که تو را صبور و بردبار می بینم، لذت می برم و خوشحالی من به همین است. یادت باشد که آسانی همیشه همراه سختی است.

همسر عزیزم، اگر برایم ارزش قائل هستی، تا آن جا که امکان دارد، بچه هایم را به نحو احسن و در راه اسلام راستین تربیت کن و نگذار که بدبختی و بیچارگی بکشند و احساس کنند که پدر ندارند. هیچ وقت به حرف مردم گوش نده و هر کاری که می کنی، مقداری درباره اش فکر کن و بعد در آن مورد تصمیم بگیر. ضمناً من چیزی ندارم ولی هر آن چه که هست متعلق به تو و بابک و بهاره عزیزم می باشد. و این چیزهایی بوده که با تلاش همدیگر جمع کرده ایم. ضمناً می دانی که من پولی برای تو نگذاشته ام. از یک کسی مثل آقای رضایی پول بگیر و بعداً به او پول بده و به یکی از دوستانم به نام محمود مسرت گفته ام که دنبال تسویه حساب با ارتش باشد و کارها را درست کند. پولی را که ارتش می دهد بگیرد و وقتی که رفتی تهران، برای زندگی با حاج آقا رضایی مشورت کن و کمک بگیر. بلافاصله بعد از مرگم، تلگراف بزن سراوان برای برادرم و تلفن کنید زاهدان برای پسرعمویم و اگر توانستی بعداً هم یک سری به مادرم بزن تا بچه ها را ببینند. پدر و مادر عزیزم همیشه صداقت و فداکاری های شما را از یاد نخواهم برد. مادر جان! از مرگم نگران نباشید، چون اگر در جریان باشی توی ایران هزاران مادر هستند که پسرهای جوانشان را از دست داده اند و من از آن ها بهتر نیستم. برایت صبر و استقامت از خدا می خواهم. پدرجان، تو این جا نیستی و من که حالا دارم این چند کلمه را برایت می نویسم، دلم برایت خیلی تنگ شده است. ولی چه کار کنم. اگر بچه های مرا دوست داری، نگذار بچه هایم زجر بکشند و هر چند وقت که آمدی ایران، برو تهران و یک سری به بچه هایم بزن. و هر چندوقت یک بار، ببرشان سیب پیش مادرم تا بچه ها را ببینند. در ضمن پدرجان مهران را فراموش نکن. من که نتوانستم برایش کاری بکنم. نگذار بچه هایم بی پول باشند و احساس کنند توی این مملکت، پدر ندارند. مرا که پسر خوبی برایت نبودم و لیاقتش را نداشتم، حلال کن.

برادران عزیزم، واحد جان و هدایت جان، مهران جان و هوشنگ جان و منصور جان مرا حلال کنید و مخصوصاً واحد جان و هدایت جان، شما که بزرگ هستید، مرتب به بچه هایم سر بزنید و حالشان را جویا باشید و پدرم را راضی نگه دارید و نگذارید ناراحت باشد. یک قطعه از عکس هایم را بزرگ کنید و ببرید برای مادرم و همیشه در منزل قاب شده باشد. خواهران عزیزم، مرا حلال کنید و مواظب مادر باشید و اذیتش نکنید که زندگی ارزش ندارد.

پدربزرگ و مادربزرگ مهربانم، خدمتتان سلام عرض می کنم. برایم دعا کنید. کلیه اقوام را سلام دارم و از ایشان طلب مغفرت دارم. اگر امکان دارد، محل دفن را بگذارید در اختیار فاطمه، چون حداقل بچه هایم را مرتب می آورد سر خاک تا من ببینم شان. به کلیه اقوام سلام مرا برسانید. خدا نگهدار همگی شماها. ضمناً از دوستانم تقاضامندم که بعد از مرگم مرتب به بچه هایم سر بزنید. همسر عزیزم به اعصابت مسلط باش و مرا فراموش کن و برای بچه هایت پدر و مادر باش. از عکس هایم اگر خواستی بزرگ کن و داشته باش.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.