ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 55097
  • ۰۶ مهر ۱۳۹۶ - ۶:۵۴
  • 86 بازدید
  • ارسال توسط :
شهید “جوانمرد” به روایت دخترش

شهید “جوانمرد” به روایت دخترش

شهیدی که به دست منافقین ترور شد و امام(ره) او را “جوانمرد” خواندند. به این مناسبت، منیره هاشمی‌نژاد، فرزند سوم شهید، ورقی از خاطرات پدر را در قالب یادداشتی برای ایسنا-منطقه خراسان، به رشته تحریر درآورده است. هفتم مهر ۱۳۹۶ سی و ششمین سالگرد شهادت پدرم سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد است و من سومین فرزند خانواده، […]

شهیدی که به دست منافقین ترور شد و امام(ره) او را “جوانمرد” خواندند. به این مناسبت، منیره هاشمی‌نژاد، فرزند سوم شهید، ورقی از خاطرات پدر را در قالب یادداشتی برای ایسنا-منطقه خراسان، به رشته تحریر درآورده است.

هفتم مهر ۱۳۹۶ سی و ششمین سالگرد شهادت پدرم سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد است و من سومین فرزند خانواده، که تا چهارده سالگی که او را داشتیم، می‌دانستم فردی که برایم پدر معرفی شده سرمایه بزرگی است. 

 در ذهنم او جزو داشته‌هایی بود که تعلقش به دیگران کمتر از من نبود پس اگر او را می‌دیدم، در حد بضاعت کودکیم از حضورش استفاده می‌کردم.  

در این نوشته می‌خواهم در سی‌وششمین سالگرد نبودنش خاطراتم را مرور کنم.

 دلبستگی زیادی به پدر داشتم نه از نوع دلبستگی‌ها و انتظارات معمول همه دختران از پدر؛ چراکه او را زیاد نمی‌دیدم . حتی اکنون که قصد نوشتن دارم زمان‌های زیادی را از حضور پدر در خانه به یاد ندارم، ولی خاطراتی که دارم کاملا روشن، اندک و ماندنی است.

اینکه صبح‌هایی را که به ذکر گفتن مشغول بود، آرام و نجوا کنان، کلمه ؛حسبی الله؛ را در ذهنم حک کرده که در زمزمه بعداز نماز صبحش، که بعدها فهمیدم بین الطلوعین است، بارها تکرار می‌شد. 

بعد آن ورزش می‌کرد که محدود به دویدن دور حیاط بود.

بزرگتر که شده بودم، تقریبا یکسال قبل از شهادت، همان صبح، قبل از رفتن به مدرسه سرخط اخبار را برایم می‌خواند تا یادداشت کنم که در زنگ اول با اجازه معلم برای هم کلاسی‌هایم بخوانم.

این ایده‌ای بود که برای بهتر شروع کردن کلاس درس داشتم و از او کمک می‌گرفتم.

تمام زمان حضور پررنگ پدر در منزل همین اول صبح بود تا قبل از اخبار ساعت هفت که با رادیو گوش می‌داد. شب‌ها دیروقت می‌آمد و صبح قبل از بیدار شدن ما رفته بود. بعد از اخبار ساعت هفت و تا آخر شب اگر حضوری در منزل داشت، تقریبا نمی‌توانم زمانی را به یاد بیاورم که بیکار بوده باشد و تمام زمانش به ملاقات مراجعین ، نوشتن نامه‌ها و برنامه‌ریزی امورات روزهای آتی، مطالعه برای کلاس‌های درس و سخنرانی‌ها سپری می‌شد و یا در بیرون از منزل بود. این چنین بود که در عین حضور پدر، چند روز از دیدن او محروم می‌شدیم.

همه بودن‌های این چنین تنها حدود سه سال از چهارده سال سن من در آن زمان و آن هم بعد از پیروزی انقلاب را شامل می‌شد، چون قبل از آن یا زندانی سیاسی بود و یا برای سخنرانی به شهرهای مختلف ایران سفر می‌کرد.

 کوچکتر بودم از پدر جز زندگی سیاسی و مبارزه نمی‌شنیدم. بخشی که کتاب‌ها و یادواره‌ها بیشتر به آن می‌پردازند، اما بعدها که وارد محیط کاری شدم و مردمی که نمی‌شناختم  با دانستن نسبت من با هاشمی نژاد و گفتن خاطرات ناگفته، انتظارات مرا از پدر پاسخ دادند.

چند روز پیش آقایی از اصفهان برای معاینه به  مطب من مراجعه کرد و پس از معاینه از نسبتم با شهید هاشمی نژاد پرسید و خاطره‌ای گفت از سفری که با پدرم داشته و روحیات عارفانه‌اش و این که او تا آن موقع، و در دیدارهای معمولی، به آن توجه نداشته، ولی بعد از آن سفر، خلوص  و عرفانش را درک کرده‌است و با حسرتی عمیق از اینکه نتوانسته بیش از این با پدر هم‌صحبت شود و از از او بیاموزد تاسف می‌خورد.

در یکی دیگراز همین روزهای فراموش نشدنی آقایی حدود شصت سال، آخر وقت به دفتر کارم مراجعه کرد و گفت برای معاینه آمده‌ام و می‌دانم آخر وقت است و ممکن است مرا نپذیرید، مهم نیست فردا می‌آیم، ولی خواهش می‌کنم جواب سوالم را بدهید، شما با شهید هاشمی نژاد نسبتی دارید؟ من که در طول بیست سال خدمتم بارها با این سوال مواجه شده بودم، گفتم بله دختر ایشانم، چنان شگفت‌زده شد که دقایقی از صحبت ایستاد و اشک از چشمانش جاری شد و ادامه داد چهل و چند سال پیش، جوانی هجده ساله بودم و مصمم به خواندن دروس حوزوی، پیش شهید هاشمی نژاد رفتم و از تصمیمم گفتم، ازشرایط خانواده‌ام پرسید و بلافاصله گفت این خیلی خوب است، اما شما توانایی‌های زیادی دارید که یکی از آن‌ها خواندن حقوق است، کمک زیادی می‌توانی به مردم بکنی، آن پیشنهاد را پذیرفتم و الان یکی از وکلای ارشد دادگستری هستم، عکس پدر شما روی میز کارم هست و هر روز یادآوری او را برای کمک به مردم فراموش نمی‌کنم.  

شهید هاشمی نژاد 49 ساله بود که به شهادت رسید، در ۲۶ سالگی کتابی  نوشت که ایران آن زمان را تکان داد و با اینکه چاپ آن ممنوع شده بود بارها و بارها تجدید چاپ شد و مخفیانه دست بدست می‌شد، در ۲۷ سالگی آیت الله بروجردی به لحاظ علمی به او اجازه اجتهاد دادند و  علیرغم زندگی پر مشغله‌اش تا زمان شهادتش سطوح عالی دروس حوزوی را تدریس می‌کرد.

هرچند در معرفی شهدا، امروز به این سئوال می‌پردازند که اگرآن شهید زنده بود، چه می‌کرد؟ چگونه می‌اندیشید؟ دیدگاه‌های سیاسیش چه بود؟ اما من واقعا نمی‌توانم در مورد پدرم به این سئوال پاسخ دهم و در مورد او  گمانه‌زنی کنم. شرط انصاف نیست که شهیدان را ترجمان افکار خودمان بدانیم و اندیشه‌های خود را در سایه وجود آنان مخفی کنیم. اما به خوبی می‌دانم که او که بود. او اهل قلم ، سخنوری، نوآوری فرهنگی، مناظره و گفت‌وگو، عقلانیت و معنویت بود. 

 چنین است که خود را مفتخر می‌دانم که نام آزادمردی چون سید عبدالکریم هاشمی نژاد بر زندگیم سایه دارد و مردم سرزمینم با شنیدن نام او برایم از شجاعت، شهامت، دانش، فرهیختگی، رشادت، جوانمردی، سلوک و خلوص نیتش در زندگی پربار و کوتاهش، سخن می‌گویند. 

یادش گرامی 

منیره هاشمی نژاد

مهر ۱۳۹۶

انتهای پیام

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.