ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 57610
  • ۱۱ مهر ۱۳۹۶ - ۸:۱۲
  • 100 بازدید
  • ارسال توسط :
تصویر چقدر می‌تواند مفاهیم متعالی را به خود نزدیک کند؟/ خطای بزرگ سینمای ایران/ سینمای اجتماعی یا ملودرام نکبت؟

تصویر چقدر می‌تواند مفاهیم متعالی را به خود نزدیک کند؟/ خطای بزرگ سینمای ایران/ سینمای اجتماعی یا ملودرام نکبت؟

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، مسئله تصویر و نسبت آن با مفهوم بخصوص مفاهیم متعالی یک مسئله پیچیده‌ بوده و هست. چگونگی پرداخت به مفهوم عاشورا به عنوان یک شخصیت مطلق در به تصویر کشیدن آن و سپس ترکیبش با نور، صوت و… در […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، مسئله تصویر و نسبت آن با مفهوم بخصوص مفاهیم متعالی یک مسئله پیچیده‌ بوده و هست. چگونگی پرداخت به مفهوم عاشورا به عنوان یک شخصیت مطلق در به تصویر کشیدن آن و سپس ترکیبش با نور، صوت و… در قالب مدیوم سینما یکی از مسائل اساسی سینمای دینی و تاریخی در جمهوری اسلامی است. برای بررسی رابطه مفاهیم متعالی نظیر عاشورا با تصویر در قالب سینما، سلسله گفت‌وگوهایی با حضور برجستگان عرصه نظر و فیلم‌سازی برگزار کردیم که اولین جلسه از این سلسله نشست با حضور شهریار بحرانی(کارگردان فیلم ملک سلیمان)، سید محمد حسینی(فیلم‌نامه نویس و منتقد سینما) و سید مهدی ناظمی قره باغ(استاد فلسفه هنر و عضو هیئت علمی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی) برگزار شد.

در قسمت اول از این نشست، به محورهایی نظیر، چگونگی پرداخت به شخصیت مطلق در سینمای هالیوود و سینمای ایران، چیستی و ماهیت تصویر، نسبت تصویر با تعمیق و یا سطحی شدن اندیشه بشر، جایگاه تصویر در تمدن غرب و… پرداخته شد. در قسمت اول از این نشست، شهریار بحرانی به چیستی و جایگاه تصویر در تلقی تمدن غربی اشاره کرد و با بیان اینکه فهم کنونی از ساختار و ماهیت تصویر یک فهم و روش خاصی است که برگرفته از سیر تاریخی انسان غربی است و این تلقی از تصویر با اصلِ مفاهیم متعالی و دینی در تضاد است. سید محمد حسینی و مهدی ناظمی در ادامه این نشست ضمن بیان نظر خود درخصوص ادعای شهریار بحرانی به بیان نکاتی دیگر درخصوص تصویر پرداختند.

*تسنیم: از فرمایشات آقای بحرانی اینگونه استنباط می‌شود که جنس تصویر با جنس مفاهیم متعالی که در اندیشه دینی ما هست به دلایل تاریخی و نیت پشت آنها که اشاره کردند، متباین هست و نمی‌توان از طریق تصویر، مفاهیم متعالی را به نمایش گذاشت. در برابر این نگاه، ما داستانهایی از برخی بزرگان حکمی خود داریم که متعلق به دوران پیش از مدرن است و اتفاقا مفاهیم متعالی مدنظر خودشان را بصورت تمثیلی بیان کرده‌اند مثل کارهایی که سهروردی و بعضا ابن سینا انجام داده‌اند. نظر شما در این مورد چیست؟

حسینی: شاید بنده خودم نیز مثلا یک دوره‌ای بر این باور بودم که آنچه در حوزه تصویر رخ می‌دهد، متعین کردن یک معنا است چون وقتی ما قاب می‌کشیم، یک کادری می‌کشیم و با دوربین فلان کار را انجام می‌دهیم در این حالت و با این اَعمال، دو تفاوت عینی با مفهوم فلان امر پیدا می‌کند، یکی اینکه ما آن مفهوم را از واقعیت پیرامونیش جدا می‌کنیم و بیرون می‌کشیم یعنی در این حال، این مفهوم بسته به زاویه دوربین و در فضای پس زمینه‌ای(background) خودش قابل تفسیر شده و تفسیر متفاوتی پیدا می‌کند.

به قول آقای ناظمی اینکه عکس کجا باشد و در چه زاویه‌ای قرار بگیرد آنگاه معنای متفاوتی را متبادر می‌کند. دوم اینکه این مفهوم به خودی خود در اثر سینمایی واجد معنا نیست بلکه با پلانهای پسینی و پیشینی تعریف می‌شود مثلا ما می‌گوییم عکس یک دختر بچه‌ای که گل در دستش است در امتداد پلانی که در یک مسجد ایستاده تداعی عزا می‌کند که مثلا می‌رود گلی را برای عزاداری بدهد. در مقابل، وقتی همین دختربچه در یک باغ ایستاده، تداعی نشاط می‌کند. یک زمانی باور بنده درمورد تصویر همین گونه بود، نظرات شهید آوینی هم به همین شکل است. از طرف دیگر نکته مهمی درمورد سینما وجود دارد که سینما نه تصویر است و نه کلام بلکه عنصر سومی است، به قول شهید آوینی نه شکر نه آرد است بلکه حلواست، تلفیق اینهاست و چیز دیگری شده است. این نسخه‌ای که معمولا حکما و اهل کلام در مورد سینما می‌گویند درباره خود واژه‌ها هم مترتب است یعنی می‌توان از واژه، معانی مختلفی را مستفاد کرد.

درواقع، خود واژه می‌تواند معنا را معین و متعین کند و همچنین می‌تواند گسترش هم بدهد. از همین روست که خود فلاسفه و اهل کلام می‌گویند که اساسا تعداد کلمه نیز واجد اهمیت است یعنی آدمی که تعداد بیشتری کلمه برای بیان مفاهیم در ذهنش باشد آنگاه نفس همین تعداد کلمات در ذهن فرد، در رساندن او به حقیقت و ماهیت یک موضوع، تعیین کننده است. درواقع در این تعین بخشیدن به مفاهیم از طریق تصویر، خودِ کلمات نیز نقش دارند و این بحث که درمورد نقش تصویر در این ساحت می‌شود، درمورد کلمات نیز قابل بحث و تامل است.

اساسا چه بسا تصویر هم می‌تواند همان کاری را بکند که در بینامتنیّت با کلمات اتفاق می‌افتد. منظورم از بینامتنیّت این است که مثلا وقتی من کلمه‌ای را به کار می‌برم، شما براساس داشته‌های ذهنی خودتان آن کلمه را معنا و درک می‌کنید و بر همین اساس امکان دارد یا از آن لذت ببرید و یا نفرت بجویید فلذا از همین جهت است که وقتی شما در سخنرانی واحدی قرار می‌گیرد امکان دارد یک فردی از یک بخشی از سخنان آن سخنران لذت ببرد و فرد دیگری از بخش متفاوتی. این قاعده در عالم هنر نیز جاری است  و در تصویر نیز به همین منوال است و هیچ تفاوتی با هم ندارند یعنی تصویر همان تفسیری را دارد که براثر اصابت با مفاهیم ذهنیِ من شکل می‌گیرد.

شاید بتوان گفت که علمای تصویر برای این که از این اتهام فرار کنند پدیده‌هایی مثل هنر گرافیک را خلق کردند و از قضا بنده معتقدم گرافیک خیلی به فضای دینی نزدیک و بیان نزدیک است، یعنی در تلقی هنر گرافیکی با دست بردن در تصویر کاری کردند که خود تصویر فارع از اینکه چه عناصری را بر آن بار می‌کنیم و یا چه متن و توضیح متنی به آن می‌افزاییم، بتواند بیان شود.  این استمرار در سینما نیز خودش تبدیل به بیان تصویری شد. بنده معتقدم که نمی‌توان صرفِ تصویر یا صرفِ داستان را به سینما اطلاق کرد بلکه اساسا سینما تلفیق اینهاست اما درمورد اینکه سینما با این تلقی که عرض کردم چقدر می‌تواند به مفاهیم متعالی نزدیک بشود و وام دار از آن مفاهیم شود، بنده معتقدم موضوع بحث و وضعیت ما در این حیث، حاصل یک هجمه‌ای است که بیشتر در موضع تدافعی هستیم و هرگز در موضع تبیین وارد نشدیم.

همین نکته‌ای که شما درمورد پرداخت بزرگانی مثل سهروردی، ابن سینا، مولوی و… به تمثیل که فرمودید، محصول فرآیندی است که این بزرگان طی کردند تا جرئت این را پیدا کنند که مفاهیم متعالی و فلسفی را در قالب تمثیلی بیان کنند منتهی ما در جمهوری اسلامی متاسفانه بیشتر مرعوب وضعیت موجود شدیم و صرفا به توصیف این وضعیت موجود پرداختیم و نتوانستیم وضعیت مطلوب مدرنظر خویش را ترسیم کنیم. به همین دلیل عمده چیزهایی که ما تحت عنوان آموزش به مخاطب مان ارائه می‌دهیم حاصلش همین چیزهایی می‌شود که در تصویرگری به این سنت تصویرگریِ غربیها ختم شده است و گویا در این فضا، اتفاق دیگری نیز نباید بیفتد.

جایگاه دیرین‌گونه‌ها در سینما و تولید فیلمنامه

آقای بحرانی اشاره خیلی خوبی به موضوع یونان باستان داشتند. ببینید مثلا اگر ما به عناصر انسانی در حیطه ثابتِ خلقت توجه کنیم و عناصری مثل عشق، حسد، کینه، محبت، آزمندی و… را که همیشه در بشر وجود دارد را از نگاه‌های مختلف مورد بررسی قرار بدهیم خواهیم دید که مثلا دیرین گونه‌ها و اساطیر یونان باستان تفسیری از عشق دارند که نوعی نگاه تسخیری است که بدیهی است این تلقی به آفرودیته و ونوس ختم می‌شود و در کالبد زن، تجسد پیدا می‌کند و همین سنت تا دوران ما ادامه پیدا می‌کند تا به امثال نیکول کیدمن، آنجلینا جولی و… می‌رسد. سپس همین تلقی تبدیل به کتاب می‌شود و موقعیت نمایشی‌اش صرفا یک شکل خاصی می‌شود و بس. اما تفاسیر ما درمورد این عناصر کاملا متفاوت است ولی هیچ وقت توجهی به اینها نکردیم.

معتقدم اگر قصد داریم وضع سینمای ما در این مورد بهتر بشود باید دیرین گونه‌های خودمان را مورد بررسی قرار بدهیم یعنی باید بررسی کنیم که نگاه‌مان به عناصر ذاتیِ انسانی چگونه است مثلا ما می‌گوییم تخاصمی که همیشه در وجود بشر هست به قول امام صادق(ع) در حدیث مشهور جنود عقل و جهل، 75 لشکر متعلق به عقل و 75 لشکر متعلق به جهل است که همیشه در جنگ هستند و ما انسانها هم روایت‌گر این جنگ هستیم، خب این یک نگاه است که هرگز جرئت پرداخت و خلق اینگونه مسائل را در تصویر و سینما نداشتیم. وقتی کسی همچون آقای بحرانی می‌گوید که ما در فضای انقلابیِ سینمای خودمان موفق نبودیم خیلی تلخ است زیرا فردی از داخل سینما این خبر را می‌دهد به نظر من این اعتراف تلخ به عدم موفقیت، حاصل این است که ما آن کار بنیادی را نکردیم و همیشه معطل این بودیم که آیا ما در دوران گذار به سر می‌بریم یا نه؟! تقابلی بین سنت و مدرنیته وجود دارد یا نه؟ آیا ما در موجبیت تصویر هستیم یا نیستیم؟! آیا نگاه ما به تصویر باید جذم اندیشانه باشد یا نه؟! و…

ضمن احترام به فرمایشات آقای ناظمی، بنده معتقدم از این می‌توانیم فراتر برویم به این معنا که برگردیم ببینیم همین چیزهایی که به دامن تصویر مرتبط می‌کنیم آیا به چیزهای دیگر نیز مترتب است یا نه؟! مثلا همین شعر حافظ دچار تاویل و تفاسیر مختلف می‌شود. بنده معتقدم که ما مقداری در برخورد با تصویر، بی‌رحمانه برخورد کردیم. برای مثال اصلا فکر نمی‌کنیم که می‌توان با تلقی نظامی وار درمورد عشق که نوعی تلقی تسلیمی است و نه تسخیری و معتقد است که هرآنگاه که تسلیم شدی عاشقی نه آنگاه که درصدد تسخیری یک اثر هنری درمورد عشق ساخت حال آنکه مجید مجیدی با ساخت فیلم باران دقیقا همین تلقی درمورد عشق را نشان داد و اثبات کرد می‌توان اینگونه اثری را ساخت.

*تسنیم: ممکن است در متن تاویلهای متفاوتی از یک متن داشته باشیم اما این تاویلها در سینما محدودتر می‌شود زیرا وقتی در سینما تصویری ارائه می‌دهید مخاطبتان به درک مفهومی که شما مد نظر دارید نزدیک تراست مگر در مواردی که از تمثیلهای مختلف استفاده می‌شود.

حسینی: اتفاقا تلقی مخاطب بسته به ذوق و نگاهش به اثرِ تصویری به خصوص در سینما، محدود نمی‌شود بلکه ما فکر می‌کنیم که محدود می‌شود. محدودهِ این، اتفاقا محدوده بازی، است چون برداشت من از آن تصویر به شدت به تجربه شخصی خودم وابسته می‌شود فلذا اینجا یک مفهوم دیگری مطرح می‌شود به نام تکرار(پروپاگاندا)، وقتی چیزی زیاد تکرار می‌شود ایجاد زمینه‌ای می‌کند که قرائتش برای خودش است، درواقع، یک قرائتی را به مخاطبش تحمیل و پرتاب می‌کند. این مسئله راجع به کلمات هم مطرح است  و هیچ تفاوتی ندارد ولی ما چون در هجمه این تکرار قرار گرفتیم تصور می‌کنیم که این کار صرفا محدود به تصویر است و تصویر هیچ کارکرد دیگری جز این ندارد در حالیکه در سینما می‌توانیم به برخوردهای تاویلی که خیلی زیاد صورت می‌گیرد اشاره کنیم.

سینمای اجتماعی یا ملودرام نکبت؟

اتفاقا یکی از شاخه‌های اساسی نقد در سینمای ایران، شاخه تاویل در سینما است. آنچه در این فضا اتفاق می‌افتد ممکن است دو برداشت کاملا متفاوت از هم را درمورد یک اثر هنری رقم بزند مثلا یک شخصی یک برداشتی از اثر سینمایی می‌کند که گویا کاملا ضد انقلاب است و شخص دیگری عین آن فیلم را ببیند و بگوید این فیلم بهترین فیلمی است که در خدمت انقلاب است.  متاسفانه ما یک خطای بزرگی که در سینما مرتکب می‌شویم که نام ملودرامِ نکبت خانوادگی را گذاشتیم سینمای اجتماعی، در حالیکه ربطی به اجتماع ندارد و مسئله خانوادگیِ شخصی و جزئی است این درست نقطه مقابل نگاهی است که سینمای آمریکا دارد، مسئله اجتماعی بیرون از خانواده شکل می‌گیرد. ‌برای مثال هیچ کسی تا به حال درباره مسئله ای به نام ربا در سینمای ما اثری نساخته درحالیکه صدها اثر مثل کارهای الیور استون( دوگانه وال استریت) در سینمای آمریکا در این باره ساخته شده است. درحالیکه اگر کسی در سینمای ایران اراده کند درمورد این موضوعات سخن بگوید به سرعت برچسب سیاسی گویی و سیاسی کاری خواهد خورد. متاسفانه ما حتی به مسائل تبیینی مثل عاشورا و پیاده روی اربعین که بسیار موضوع جدی و اجتماعی است توجه نکرده‌ایم. در کل به نظر من، اتهامی که به تصویر وارد می‌شود می تواند عینا به کلمه نیز وارد بشود و این تاویل پذیری و قرائت پذیری در حوزه معنا ممکن است تصویر را هم به خودش متشبث بسازد.

*تسنیم: بنده یک تلقی از تصویر عرض می‌کنم که قدری بر سر آن بحث صورت بگیرد. اگر تصویر سینمایی را نوعی روگرفت از تلقیِ ذهنی خود در نظر بگیریم یکی از لوازمش این خواهد بود که باعث می شود انسان بیشتر در خودش فرو برود که البته بن مایه این فرو رفتن مدام همان تفکر خودبنیاد مدرن است، حال اگر این تلقی را روبه روی تلقی دینی خودمان قرار بدهیم که مادی شدن و توجه مداوم به دنیا و حیث مادی را نوعی هبوط می‌داند و به تبع این هبوط، غایت تعالی را برای انسان درنظر می‌گیرد، خب لازمه این تصویر دینی که رهایی از هبوط و نیل به تعالی و عروج است ،از خود به در آمدن و عبور از خود می باشد. این تقابل بنیادین و جوهری چگونه قابل حل است؟

ناظمی: بنده نگفتم کلمه یا جمله یا زبان، تصویرپذیر نیست و تصویر، تفسیر پذیر است بلکه گفتم انسان را می‌توان به حیوان مفسر معنا کرد به این دلیل که انسان دائما در حال تفسیر چیزها و معانی است، من گفتم که تفسیر عکس بدون زبانِ منطوق ممکن نیست ولی تفسیر زبان منطوق با خود زبان منطوق انجام می‌شود. من در این اعتقاد نیستم که تصویر معنا ندارد منتهی برخی فلاسفه مثل بارت بر این اعتقاد هست که تصویر به تنهایی معنا ندارد به این علت که در نحله فکری اینها معنا اصلا چیز مرغوبی نیست اما کسی که قائل به معنا هست چنین حرفی را نمی‌زند زیرا اگر شما بخواهید تصویر را تفسیر کنید به این زبان نیاز دارید، این غلبه و اولویت وجه سمعیِ فکر ما را نسبت به وجه بصری ما نشان می‌دهد.

خداوند همه ادراکات را برای ما آفریده و به همه آنها برای حیاتمان نیاز داریم اما اولویت و غلبه برای رشد فکری انسان کدام است؟ اولویت با اندیشیدنِ سمعیِ ماست همچنان که تمامی پیامها، سخنان و مفاهیم دینی و عمیقی که بشر در اختیار دارد به صورت کتبی یا زبان ملفوظ و… به دستش رسیده و اینها تصویرپذیر نیست بلکه گزاره‌های(فَکت) تاریخی است. این مسئله حتی در داستانهای ما هم حضور دارد، شما از داستانهای تمثیلی مثال زدید که آنها اصلا اینگونه نیست بلکه داستانهای تمثیلی ، مفاهیمی است که گفته شده و فیلسوفان ما به دلایلی تصمیم گرفتند آن داستانها را به شکل رمزی بیان کنند، تصویری که در تماثیل ساخته می‌شود بواسطه زبان است. باید توجه کرد که چون ادراک بصری نزدیک و ادراک سمعی دور می‌کند لذا گستره ادراک سمعی بیشتر است و تاثیر ادراک بصری نیز بیشتر است به همین دلیل است که مردم در سینما متاثر می‌شوند.  این مسئله مهم است که وقتی ما تصویرسازی می‌کنیم بیشتر به خودمان نزدیکیم(منظور از خود، معرفت النفس عرفانی نیست) و در خود فرو رفته‌ایم به همین خاطر به راحتی می‌توانیم تصاویر را با خیال خودمان بسازیم، در کل این بحث خود انعکاسی مسئله مهمی است که باید در وقت دیگری بصورت مفصل به آن بپردازیم.

این نکته هم اشتباه است اگر تصور کنیم این جنس بحثها قبلا به اندازه کافی مطرح شده زیرا شهید آوینی که از آغازگران این عرصه هست در زمان خودش بصورت خیلی ابتکاری، ابتدایی و اجمالی به این بحثها پرداخته، در زمان کنونی نیز حتی خیلیها آن آثار آوینی را نخوانده‌اند و بعد از آوینی نیز هیچکس وارد این عرصه نشده تا بصورت جدی و امروزی بتواند بحث کند. اگر ما به دنبال تحول هستیم باید بدانیم که این تحول زمانی رقم خواهد خورد که عده‌ای مشغول فعالیت نظری باشند درصورتیکه کار نظری ما متوقف شده و دانشگاه ها بیشتر آثار ترجمه شده را می‌خوانند، حتی در حوزه هنری که زمانی میزبان شهید آوینی محسوب می‌شد  متاسفانه نه اثری از آوینی بحث شده و نه حول آن کار جدی صورت گرفته است. باید به این نکته نیز توجه داشت کسانی که می‌خواهند در سینما فراتر از قواعد رایج حرکت کنند باید آثار اهل نظر را مطالعه کنند و اهل نظر در عرصه سینما نیز باید برای تقویت بنیانهای نظری خود در این عرصه بتوانند فیلمهای متعددی را مشاهده کنند. این بحثهای جدی نظری باید در دانشگاه‌ها مطرح بشود و اگر فعلا دانشگاه همکاری نمی‌کند لااقل در مراکزی که ذی ربط هستند باید این کارها شروع بشوند مثلا می‌توان اهل نظر را در مراکزی نظیر حوزه هنری تجمیع کرد تا بتوانند کار علمی دقیق و جدی انجام بدهند تا به همین واسطه دانشگاه‌ها نیز بعدا هوشیار بشوند. باید توجه کرد که اگر قصد داریم تولیدمان از جنس متحول و جدی باشد باید به هر دو ساحت نظر و عمل اهتمام زیادی کنیم.

ادامه دارد…

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.