ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 63273
  • ۲۳ آبان ۱۳۹۶ - ۰:۰۰
  • 100 بازدید
  • ارسال توسط :
نقدی بر رویکرد صحابه نگاران به حضرت ابوطالب علیه السلام  با تکیه بر ابن حجر و کتاب الاصابه

نقدی بر رویکرد صحابه نگاران به حضرت ابوطالب علیه السلام با تکیه بر ابن حجر و کتاب الاصابه

چکیده: هدف نگارنده در این گفتار، بررسی عملکرد صحابه نگاران به ویژه ابن حجر عسقلانی در کتاب الاصابه در زمینه تعریف صحابه و اثبات صحابی بودن افراد و مقایسه آن با عملکرد آنان در باره ایمان ابوطالب است. نشان دادن این دو عملکرد، به خوبی گویای برخورد سیاسی با موضوع ایمان حضرت ابوطالب خواهد بود. […]

چکیده: هدف نگارنده در این گفتار، بررسی عملکرد صحابه نگاران به ویژه ابن حجر عسقلانی در کتاب الاصابه در زمینه تعریف صحابه و اثبات صحابی بودن افراد و مقایسه آن با عملکرد آنان در باره ایمان ابوطالب است. نشان دادن این دو عملکرد، به خوبی گویای برخورد سیاسی با موضوع ایمان حضرت ابوطالب خواهد بود.

کلیدواژه ها: صحابه نگاران، ایمان ابوطالب، تعریف صحابی، راه های اثبات صحابه، ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه (کتاب).

مقدمه

   طی سال های 1381 تا 1393 که به تدوین و پژوهش در باره سیر تکوین و تطور دانش صحابه نگاری مشغول بودم، نکات فراوانی جهت تأمل و تحقیق به دست آمد؛ از جمله موضوع تعریف صحابه و قواعد اثبات آن و مهم تر از آن، عملکرد صحابه نگاران در نگارش آثار خود بود. البته تلاش فراوان شده تا وضعیت کسانی که بدون دلیل و بر خلاف قواعد این دانش، صحابی تصور شده اند روشن شود، و سعی صحابه نگاران – با توجه به دیدگاه های مختلفی که در مراحل تعریف صحابی و راه های اثبات آن داشته اند- بر آن بوده تا کسی بدون دلیل در شمار صحابه قرار نگیرد.

اما صرف نظر از برخی از اشتباهات که عامل ورود افراد زیادی در شمار این طبقه شده – مانند عدم توجه به مرسل بودن روایات و نیز تصحیفات و غیره – جعل برخی قواعد و نیز تساهل برخی صحابه نگاران در قواعد اثبات صحابی بودن افراد، عملا سبب ورود افراد قابل توجهی در شمار صحابه شده است؛ به طوری که ابونعیم و ابن اثیر نتوانسته اند ناراحتی خود را از این مطلب پنهان کنند و به صراحت بیان داشته اند که هدف برخی از صحابه نگاران فقط ازدیاد شمار صحابه بوده و از این رو به دلایل سست و ضعیف تمسک جسته اند.[2]

   این موضوع که برخی از افراد به غلط صحابی شمرده شده اند، توجه مرا به نکته دیگری معطوف کرد که در ارتباط با موضوع این نوشتار یعنی ایمان ابوطالب و عملکرد صحابه نگاران در این زمینه است. غالباً این موضوع از منظر روایاتی که ایمان ابوطالب را نشان دهد و اثبات کند، پرداخته شده است، اما آنچه در این گفتار بدان می پردازیم، فارغ از این موضوع و رویکرد است، بلکه تنها با رویکرد تعریف صحابی و راه های اثبات آن و عملکرد صحابه نگاران به صورت مقایسه ای به این موضوع پرداخته شده است. بدان امید که برای اهل نظر و تحقیق، مَطلع پژوهشی جدید باشد.

تعریف صحابه و راه های اثبات آن

   تعاریفی که برای صحابی گفته شده، مختلف است. در شروط و دامنه تعریف صحابی نیز اختلاف دارند. برخی نگاه لغوی و برخی نگاه عرفی را لحاظ کرده و برخی نیز خواسته اند تا تعریفی از صحابی ارائه دهند که جامع و مانع باشد. خلاصه آن مطالب این که تعریف ابن حجر گویا در نظر قدمای اهل سنت و متاخرین مورد پذیرش قرار گرفته است، زیرا تعریف نسبتا حداقلی است و آن این است: «من لقى النبى فى حیاته مؤمناً به و مات على الاسلام.»[3]

   البته اشکالاتی بر این تعریف است، به ویژه آن که چگونه و از چه راهی صحابی بودن افراد برای صحابه نگاران قابل اثبات بوده است؟ راه هایی که برای این منظور بیان شده، به طور خلاصه عبارتند از: تواتر، شهرت، شهادت صحابی در حق خود، شهادت تابعی به شرط صحت سند تا تابعی، تابعی از کبار باشد، تابعی صحابه شناس باشد، روایت، رؤیت. علاوه بر این راه ها قواعد کلیه دیگری نیز گفته شده که عبارتند از:

1. کسانی که در فتوحات فرمانده بوده اند.[4]

2. نوزادان در زمان حیات پیامبر6.[5]

   بدیهی است که این مورد، با آن اطلاقی که ابن حجر بیان کرده، یعنی تمام نوزادان در زمات حیات پیامبر(ص) نمی تواند صحیح باشد، بلکه این مورد غالباً در باره افراد حاضر در مدینه ممکن است اتفاق افتاده باشد، ولی افرادی که از مدینه دور بودند، مانند نوزادانی که مثلا در طائف و یا در یمن به دنیا آمده اند، به خاطر بُعد مسافت به طور عادی و غالبا نزد پیامبر(ص) حاضر نشده اند.

بنابراین صِرف تولد نوزاد برای صحابه چنین فرضیه ای را اثبات نمی کند و قابل قبول نیست و خلاف آن نیاز به دلیل خاصّ دارد. شاهد، بلکه دلیل این مطلب آن که قریب به اتفاق این نوزادان که نزد پیامبر(ص) آورده شده اند، مدنی هستند و از مناطق دیگر چنین افرادی نام برده نشده است.

   تمام این بحث ها صرف نظر از اصل پذیرش موضوع است که نوزادانی که پس از یک یا چند ماه و حتی یک یا دو هفته پس از تولدشان، پیامبر(ص) از دنیا رفته، چگونه دیدار صدق خواهد کرد و مصداق تعریف صحابه خواهد بود؟ البته ابن حجر متوجه این اشکال اساسی بوده که «دیدار» از سوی دو طرف (پیامبر و افراد مورد بحث) حاصل نشده و یک طرفه بوده است. با این حال این موضوع را ضرری به تعریف صحابه در حق این افراد ندانسته است. وی بیان می کند که شرافت مصاحبت با پیامبر(ص) بسیار عظیم است، لذا دیدار از سوی رسول خدا(ص) برای صدق تعریف صحابی کافی است، و بدین سان به مطلب پاسخ داده است.[6]

   چنین توجیهی بسیار سست و غیرمنطقی است. زیرا صحابی بودنِ یک صحابی برای پیامبر(ص) ارزش ندارد، بلکه صحابی بودن برای دیگران باید اثبات شود. یعنی شرایط شرافت صحبت باید برای دیگران فراهم شود نه برای پیامبر(ص). بنابراین اگر دیدن پیامبر(ص) ملاک بود، هر چیزی صحابی می شد. از نظر عرفی نیز، صحابی شمردن چنین نوزادان و کودکانی فقط مکابره و صحابه تراشی است. البته تذکر داده شده که این افراد از حیث رؤیت صحابی هستند، ولی از حیث روایت در طبقه تابعین قرار دارند. [7]

3. تمام کسانی که در سال دهم در مکه و طائف بوده اند.

    این ضابطه، بدان روی بوده که تمام این افراد در این سال اسلام آورده و در حجه الوداع بوده اند و به دیدار رسول خدا(ص) نایل گشته اند.[8] در نقد این دیدگاه می گوییم که بر فرض صحت این مطلب که تمام اهل مکه و طائف مسلمان شده اند، هیچ تلازمی  حداقل میان اسلام آوردن مردم طائف و حضور همه آنان در مراسم حجه الوداع نیست.

   در مجموع، این ملاکها ظنی بوده و ملاقات و دیگر شرایط خاصی که در تعریف صحابی بیان شده، نیاز به اثبات و دلیل دارد. با این حال با همین قواعد، صحابه نگارانی چون ابن حجر عسقلانی بسیاری را در شمار صحابی قرار داده اند.

عملکرد صحابه نگاران و مقایسه آن در مواجهه با ایمان ابی طالب

   نکته مهم دیگری که موضوع را از این مرحله قابل توجه کرده، عملکرد صحابه نگاران بر اساس این شرایط برای احراز صحابی بودن افراد است. می بینیم که این موارد با تساهل و تسامح روبرو شده و در موارد زیادی هیچ دلیل و  اندک شاهدی برای صحابی بودن ارائه نشده است. تفصیل این مطلب در پژوهشی که نگارنده سامان داده، تبیین و موارد آن در صحابه نگاری های کهن و متاخر نشان داده شده است. اینک جهت آگاهی در اینجا، تنها به چند مورد اشاره می شود تا این عملکرد صحابه نگاران با عملکرد آنان در مورد حضرت ابوطالب مقایسه شود و تفاوت و تناقض عملکرد صحابه نگاران آشکار شود.

اصحابی که اسلام را درک نکرده اند

   ابن حجر، فردی مانند امیه بن ابی صلت ثقفی را در شمار صحابه آورده ، اما با کمال تعجب تصریح کرده که امیه اصلاً اسلام را درک نکرد و کمترین تعریف صحابی که دیدار پیامبر(ص) در حال مسلمانی است، برای امیه حاصل نشده است. تنها مستند صحابی شمردن او – بر خلاف تمام تعاریفی که بزرگان اهل سنت در باره این اصطلاح داشته اند – شعری است که او سروده و پیامبر(ص) آن را تایید کرده و فرموده است: کاد امیه ان یسلم.

اصحابی که تنها عصر رسالت را درک کرده اند

   ابن منده بر خلاف هدف تالیف کتب صحابه نگاری از افرادی نام برده که مخضرم بوده[9] و برای این گونه افراد فقط معاصرت آنان با زمان رسول خدا(ص) ثابت شده و  اندک رؤیتی با پیامبر(ص) برایشان حاصل نشده است.

   در باره روش ابن فتحون، گویا وی و نیز ابن الامین در مستدرک خود بر الاستیعاب، ادراک عصر رسالت را ملاک براى صحابى بودن افراد قرار داده اند، یعنى کسانى که زمان رسول خدا را درک کرده و دلیلى هم نیست که پیامبر(ص) را دیده اند، یعنی از مخضرمین بوده و یا مسلمانان عصر رسالت محسوب مى شوند. ابن حجر این اسامى را در بخش سوم الاصابه که به مخضرمین اختصاص داده، به نقل از ابن امین آورده است مانند: حارث بن مره بن دودان.[10]

   همین گونه است احنف بن قیس که ابن منده در باره اش ابن منده گوید: «ادرک النبی و دعا له و لم یره» همچنین ابن اثیر تصریح می کند که نام او بدان روی در شمار صحابه آمده که پیامبر(ص) برای او دعا کرده است.[11] در مورد حارث بن عبد کلال نیز، آمده که پیامبر(ص) نامه ای برای او و قومش فرستاد.

   باید گفت که ابن منده و هیچ کس دیگر نمی تواند مدعی صحابی بودن این گروه باشد و تنها هدف وی از فهرست کردن این افراد – که البته منحصر به آنان نمی شود – بیان این گروه از افراد بوده است. اما بنا بر نقل ابوموسی مدینی، ابن منده به صراحت بیان داشته که شمردن این افراد، از باب این نبوده که آنان معاصران صحابه باشند، بلکه از صحابه شمرده می شوند قال: هؤلاء صحابه فانهم کانوا فی زمن النبی و ان لم یروه![12]

   این گروه از قانون و قاعده کلی صحابی بودن خارجند و هیچ دلیلی برای ذکر آنان نبوده، بدین روی سبب برآشفته شدن ابن اثیر شده که چرا چنین افرادی و مانند آنان چون احنف بن قیس و مروان بن حکم را در فهرست صحابه قرار می دهند که تنها زمان رسول خدا(ص) را درک کرده اند؟!

   ابن حجر به این شرط ابن منده اشاره کرده و چنین بیان داشته که ابن منده در کتابش، شرح حال هر کسی را که در زمان عمر مرد کاملی بوده، آورده و البته همه آنان را نیز نیاورده است؛ زیرا اگر چنین می کرد کتابش بسیار بیش از این می شد و ما جمع زیادی از این گروه را آورده ایم. ابن حجر در ادامه برای توجیهِ برشمردن چنین افرادی که خلاف قاعده و تعریف صحابی است، گوید: احتمال صحابی بودن غالب این افراد وجود دارد، چرا که آنان می توانسته اند در حجه الوداع حضور داشته باشند! بدین جهت لازم است که هر که چنین بوده، استیعاب شود.

درباره این توجیه ابن حجر باید گفت:

   اولاً مبنای علمی  ندارد. زیرا هر کسی می توانسته از قبایل مختلف جزیره العرب وارد مدینه شود و پیامبر(ص) را ببیند، ولی این موضوع هیچ تلازمی  با دیدار پیامبر(ص) ندارد. حتی شخصی مثل اویس قرنی از یمن به مدینه و تا در خانه رسول خدا(ص) حاضرمی شود، ولی به دیدار آن حضرت شرفیاب نمی شود. ثانیاً با احتمال این که اینها صحابی هستند، هیچ کس صحابی نمی شود.

   ثالثاً چگونه این رویه و توجیه گرایی ابن حجر برای صحابی شمردن چنین افرادی، با ادعای او – که خواسته میان صحابه و دیگران تمییز داده است و از این رو عنوان کتاب خود را «الاصابه فی تمییز الصحابه» نام نهاده – قابل جمع است؟!

بر فرض قبول این توجیه، این سخن ابن حجر تنها برای آن افرادی قابل قبول است که عدم رؤیت آنان ثابت نشده است، اما برای افرادی مانند احنف بن قیس – که ابن منده و ابن اثیر و دیگر صحابه نگاران به عدم رؤیت آنان با پیامبر(ص) تصریح کرده اند و جای هیچ گونه شک و شبهه ای در عدم صدق عنوان صحابی به این افراد نیست – این توجیه دیگر هیچ جایگاهی ندارد.

اعتراف به اصحاب بی دلیل

برخی از صحابه نگاران افرادی را در شمار صحابه نام برده اند که برای صحابی بودنشان حتی  اندک توجیهی نداشته اند. از این رو برخی دیگر، صحابی بودن آنان را انکار کرده اند، مانند حجیره ابویزید که ابونعیم درباره اش گوید: لاتعرف له رؤیه و لاصحبه.[13] ابونعیم درباره دخان ابوشعبه الهذلی نیز گوید: لاتصح له رؤیه و لا صحبه[14] ابونعیم درباره دلجه بن قیس که گوید: لاتصح له صحبه و لا رؤیه.[15]

ابن منده در باره سوید بن غفله ابن منده گوید: و هو مخضرم ادرک النبی و هاجر الیه و ادرک دفن النبی حین نفضوا ایدیهم عنه.[16] ابن منده در باره بیرح بن اسد طاحی آورده که وقتی به مدینه هجرت کرد که رسول خدا در گذشته بود.[17] ثَوْر بن مالک کِنْدى نیز صحابی تصور شده، در حالی که وى در یمن بوده[18] و گزارشى از ملاقات وى با رسول خدا(ص) در دست نیست.

صحابی به دلیل مسلمان شدن در زمان ابوبکر

برخی از افراد صحابی شمرده شده اند، در حالی که در زمان رسول خدا(ص) مسلمان نبوده، بلکه در زمان خلافت ابوبکر مسلمان شده اند، مانند رباح بن قصیر لخمی.[19]

صحابی که پیش از بعثت مرده!

قس بن ساعده بن حذافه. صحابه نگاران کهنی چون ابن سکن(م)، ابن شاهین (م)، عبدان المروزی(م) و ابوموسی مدینی(م) او را در شمار صحابه نام برده اند. با این حال، ابن سکن به این که قس بن ساعده پیش از بعثت از دنیا رفته، تصریح کرده است. صرح ابن السکن بانه مات قبل البعثه![20]

صحابی به دلیل مرگ پدر کافر!

ابن حجر براى اثبات صحابى بودن أَحْوَص بن عَبداُمیّه بن عَبْدِشَمْس، وى گوید: احوص در ماجرایى که براى او پیش آمد، نزد معاویه از مروان بدگویى کرد و اقتضاى این کار آن است که وى عمرى طولانى داشته و صحابى باشد؛ چرا که پدرش در حالى که کافر بود، درگذشت[21] (چون پدرش کافر از دنیا رفته است، پس باید احوص زمان رسول خدا(ص) را درک کرده و حتما پیامبر(ص) را دیده – یعنی حداقل تعریف صحابی- تا زمان معاویه زیسته باشد، تا بتواند از مروان نزد معاویه بدگویى کند).

برای چنین صغری کبرایی هیچ دلیل منطقی و علمی  برای اثبات چنین مدعایی وجود ندارد. حداکثر آن است که زمان پیامبر را درک کرده، مانند بسیاری که چنین بودند، ولی پیامبر را ندیدند. ابن حجر بخش سوم را به مخضرمین اختصاص داده که تنها زمان پیامبر را درک کرده اند، ولی به دلیل عدم رؤیت پیامبر(ص) صحابی نیستند.

صحابی به دلیل روایت کبار تابعین از او و یا صحابی بودن پدر و عمو

   ابن حجر براساس قاعده اى که ابن عبدالبر ذیل ابوالعریان بیان کرده،[22] صحابى بودن اسماء را بعید ندانسته است.[23] ابن عبدالبر گوید: به دلیل اینکه بزرگان تابعین (کبار التابعین) از ابوالعریان نقل حدیث کرده اند، بعید نیست وى صحابى باشد. افزون بر این، ابن حجر صحابى بودن پدر و عموى اسماء را در شمار شرط هاى ابن عبدالبر براى اثبات صحابى بودن افراد ذکر کرده است.[24]

 صحابی به دلیل ادعای نواده

   ابن حجر، مستند صحابى بودن اُکَینَه بن یزید تمیمى را به نقل از ابن ماکولا[25] ادعاى یکى از نوادگان اُکَینه، به نام رزق الله بن عبدالوهاب تمیمى (م488)[26] ذکر مى کند[27]؛ اما این مطلب و مدّعا نمى تواند صحیح باشد، زیرا ابن ماکولا صحابى بودن عبدالله بن هیثم، جدّ اُکَینه، را از رزق الله نقل مى کند و درباره اُکینه تنها اشاره به این دارد که وى از راویان امام على7 است.[28]

   حتى اگر نقل قول ابن حجر صحیح هم بود باز صحابى بودن اُکینه قابل اثبات نبود، زیرا مستند آن تنها ادعاى یکى از نوادگان وى در قرن پنجم بود، در حالى که ذهبى مى گوید: از بیشتر افراد این سلسله نسب (از رزق الله تا اُکینه)، در منابع تاریخى و رجالى هیچ نشانى وجود ندارد.[29]

صحابی به دلیل تابعی بودن نوه

   ابن حجر استدلال می کند که: «عمر بن حکم تابعى است، چگونه ممکن است جدّش، یعنى ثوبان که از انصار هم بوده، صحابى نباشد؟»، و بدین گونه بر صحابى بودن ثوبان تأکید کرده است.[30] اما این استدلال ابن حجر، قابل قبول به نظر نمى رسد، زیرا جدّ ـ بلکه پدرـ بسیارى از تابعین نه تنها صحابى نبوده، بلکه در مورد بعضى مثل اویس قرنى، پدرش مسلمان هم نبوده اند. از این رو نمى توان صحابى بودن ثوبان را با چنین شواهد نادرستی اثبات کرد.

 صحابی به دلیل ادعای بخاری

 تنها مستند صحابى بودن حارث، این است که ابن منده،[31] و دیگر صحابه نگاران[32] گفته اند: بخارى حارث بن عَفیف کِنْدى را در شمار صحابه آورده و روایتى هم براى او ذکر نکرده است.[33] روشن است که تنها آوردن نام او توسط بخارى نمى تواند دلیل کافى براى اثبات صحابى بودن باشد، به ویژه آنکه روایتى از حارث هم در دست نیست.

   ده ها نفر دیگر را برخی از صحابه نگاران نام برده اند، ولی تصریح شده که هیچ مطلبی برای اثبات حداقلیِ تعریف صحابی یعنی دیدن رسول خدا(ص) دلالت وجود ندارد. مانند  هانیء المخزومی (لیس فیه ما یدل علی صحبته)[34] و خرقاء (لیس فی حدیثها ما یدل علی صحبتها و لاعلی رویتها)[35] و معدان الکلاعی (پس از نقل روایتی از رسول خدا(ص) قال ابن السکن: لم اجده الا من هذا الوجه و لم یذکر له رؤیه و لاسماعا)[36]

   آنچه ملاحظه شد، تنها نمونه های  اندکی است که نشان می دهد صحابه نگاران در میدان عمل، اصول و قواعدی را که برای تعریف و اثبات صحابه بنیان نهاده اند، رعایت نکرده و گرفتار تساهل و تسامح شده اند برای تعداد قابل توجهی نیز، با توجیهات سست و یا بدون ارائه هیچ گونه دلیلی نامشان را در فهرست صحابه ثبت کرده اند.

 توجه به این نکته مهم داشته باشیم که این مقدار تساهل برای اثبات صحابی بودن افراد، مرحله ای پس از اثبات مسلمانی است. یعنی صحابی بودن که ثابت شد، مسلمان بودن فرد به طریق اولی ثابت می شود. چون کم نبوده اند افرادی که عصر رسالت را درک کرده و مسلمان نیز شده اند، ولی تنها به دلیل این که توفیق دیدار پیامبر(ص) نداشته اند، صحابی شمرده نشده اند،  بلکه در شمار مخضرمین و یا تابعین قرار دارند.

   حال این عملکرد، در مقایسه با عملکرد صحابه نگاران در مورد حضرت ابوطالب(ع) چگونه قابل جمع و توجیه است؟! آن همه اشعار و دلایل و شواهد، نه تنها صحابی بودن، بلکه حتی نتوانسته اسلام ابوطالب را نزد صحابه نگاران ثابت نماید و تمام آنها را قابل خدشه و غیر قابل قبول دانسته اند.[37]

در مقابل، کسانی چون امیه بن ابی صلت، تنها به دلیل شعری که در وصف پیامبر سروده و پیامبر(ص) آن را تایید کرده و فرموده است: کاد امیه ان یسلم، هم مسلمان شمرده می شود و هم صحابی! با این توجیهات و قانون تراشی های سست، این همه صحابی درست می شود و حکم به عدالت و …؟! اینجا است که به گفته سید ابن طاووس، مخالفان در مسلمان شمردن هیچ کس آن  اندازه سخت گیری نکرده اند که در مورد مسلمان بودن ابوطالب سخت گیری کرده اند، زیرا روش آنان این است که با استناد به خبرهای واحد، افراد را مسلمان می شمارند.

   این مطالب نشان می دهد که با موضوع اسلام حضرت ابوطالب برخورد علمی  نشده، بلکه در مسیر امور سیاسی قرار گرفته و از بحث علمی  و حتی انصاف خارج گشته است. اینجا نه معاصرت به کار می آید و نه اشعار و نه حمایتها و نه غیر اینها. ایمانی نیز که در تعریف صحابه آمده (مؤمناً به) به یقین ایمان حقیقی منظور نبوده و صریح کلام ابن حجر بر  آن است که منظور از این عبارت، اسلام است.[38]

حال باید پرسید که چند درصد از چندین هزار نفری که ابن حجر و دیگر صحابه نگاران به عنوان صحابه نام برده اند، به صراحت کسی از آنان شهادتین را نقل کرده است؟!

پی نوشت:

[2]. ابونعیم اصفهانی، معرفه الصحابه، ج1، ص 204.

1. ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج1، ص158.

2. الاصابه، ج١، ص، 161.

3. الاصابه، ج١، ص، 161.

1. الاصابه، ج1، ص 159.

1. الاصابه، ج1، ص 159.

2. الاصابه، ج1، ص 159-160.

1. در اینجا منظور از مخضرم، اعم از کسانی هستند که دوره اسلام و جاهلیت را درک کرده و یا تنها زمان رسول خدا(ص) را درک کرده اند. برای معنا و تعریف مخضرم ر.ک: ابن قتیبه، المعارف، ص 573 .

.[10] الاصابه، ج2، ص 137.

.[11] اسدالغابه، ج1، ص 55.

[12]. عمر بن عبدالله بن محمد المقبل، منهج الحافظ ابی عبدالله ابن منده فی الحدیث و علومه، ص 111 به نقل از ابن الملقن در المقنع، ج2، ص 509.

.[13] معرفه الصحابه ج1، ص 434 شماره 244.

.[14] معرفه الصحابه، ج2، ص 556 شماره 344.

.[15] معرفه الصحابه، ج2، ص 559ٰ شماره 348.

.[16] معرفه الصحابه، ج2، ص 795، شماره 534.

.[17] معرفه الصحابه، ج1، ص 302 شماره 108.

[18]. ر.ک: الاصابه، ج3، ص 533.

.[19] معرفه الصحابه، ج2، ص 619، شماره 393.

.[20] الاصابه، ج5، ص 412.

.[21] الاصابه، ج1، ص 188.

[22]. ر.ک: الاستیعاب، ج4، ص 276.

.[23] الاصابه، ج1، ص 339.

.[24] همان.

[25] ر.ک: ابن ماکولا، الاکمال، ج1، ص 108 و 109.

[26]. ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج37، ص 215.

[27]. الاصابه، ج1، ص 260.

[28]. الاکمال، ج1، ص 109. نیز ر.ک: خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج11، ص 33.

.[29] ذهبی، میزان الاعتدال، ج2، ص 625.

.[30] الاصابه، ج1، ص 528.

.[31] ر.ک: الاصابه، ج1، ص 679.

.[32] ابونعیم، معرفه الصحابه، ج2، ص 810؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج1، ص 624.

[33]. در کتاب هاى به جامانده از بخارى، به نام حارث بن عفیف کندى اشاره اى نشده است. به نظر مى رسد، بخارى این سخن را در کتابِ أسماء الصحابه آورده، که به تصریحِ حاجى خلیفه (کشف الظنون، ج1، ص 128) در اختیار ابن منده بوده، است.

.[34] اسدالغابه، ج4، ص 536

[35]. اسدالغابه، ج4، ص 606.

.[36] الاصابه، ج6، ص 139.

[37]. ر.ک: الاصابه، ج7، ص 198.

[38]. الاصابه، ج1، ص158.

منابع

1. ابن حجر، احمد بن على (م852)، الاصابه فى تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و دیگران، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415.

2. ابن اثیر، على بن محمد (م630)، اسد الغابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و دیگران، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415.

3. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله (م463)، الاستیعاب، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و دیگران، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415.

4. ابن عساکر، على بن الحسن (م571)، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق على شیرى، بیروت: دارالفکر، 1415.

5. ابن ماکولا، على بن هبه الله (م475)، الإکمال، بیروت: دار احیاء التراث العربى.

6. ابن قتیبه دینورى، عبدالله بن مسلم(م 276)، المعارف، تحقیق ثروت عکاشه، قاهره: دار المعارف، بى تا.

7. ابونعیم، احمد بن عبدالله (م430)، معرفه الصحابه، تحقیق عادل بن یوسف العزازى، ریاض: دارالوطن للنشر، 1419.

8. خطیب بغدادى، احمد بن على (م463)، تاریخ بغداد او مدینه السلام، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1417ق.

9. ذهبى، محمد بن احمد (م748)، میزان الاعتدال، تحقیق على محمد معوّض و عادل احمد عبد الموجود، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1416ق.

10. عمر بن عبدالله بن محمد المقبل، منهج الحافظ ابی عبدالله ابن منده فی الحدیث و علومه دراسه موازنه، ریاض: مکتبه دار المنهاج، 1431.

نویسنده:

محمدرضا هدایت پناه: دانشیار گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه 

فصلنامه سفینه شماره 49

انتهای متن./

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.