ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 6457
  • ۰۱ تیر ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۰
  • 91 بازدید
  • ارسال توسط :
دل نوشته ای از تشییع شهدای مدافع حرم

دل نوشته ای از تشییع شهدای مدافع حرم

به گزارش شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از کاشان اول، قدری زودتر از ساعت شروع مراسم، در محل حضور پیدا کردیم. غربت خاصی روی خانواده های عزادار سایه انداخته بود اما کمی که گذشت سالن از جمعیت پر شد و غربت ها شکست و همدلی ها شور […]

به گزارش شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از کاشان اول، قدری زودتر از ساعت شروع مراسم، در محل حضور پیدا کردیم. غربت خاصی روی خانواده های عزادار سایه انداخته بود اما کمی که گذشت سالن از جمعیت پر شد و غربت ها شکست و همدلی ها شور گرفت. قدری زیارت عاشورا خواندند. مداح لبیک یا حسین که میگفت دل حاضرین پر میگرفت و اشک ها سرازیر میشد. انگار همه ی این جوش و خروش ها وتمام این دلاوری ها برمیگردد به شاگردی این مردم درمکتب عاشورا؛ در مکتب امام حسین در محرم.

3

امروز جوانی را دیدم که اعتقاد داشت اگر کسی غیرت حسینی داشته باشد میرود و مثل این شهدای گرانقدر از مبارزه شجاعانه کم نمیگذارد …

9

کم کم از زمزمه های مردمی که گرمای شدید بعضا امانشان را بریده بود میشد فهمید این کربلای کوچک را برای خود مهیا ساخته اند تا قدری عطش امام حسین را درک کنند.
اتوبوس ها از مردم روزه دار لبریز میشدند و به سمت دارالسلام به حرکت در میآمدند.
در آن میان صحنه ای توجه همه را به خود جلب کرده بود. خانمی کودک ۱۲ روزه اش را به آغوش گرفته بود و آمده بود برای تشییع مدافعان حرم؛ آرام صدایش کردم و گفتم این همه گرما برای کودکش ضرر دارد این طفل معصوم آسیب میبیند اما او مراقب کودکش بود و سایرین هم به او کمک میدادند.

4

دقایقی بعد که هم خوانی های داخل اتوبوس دم گرفت دیدم ریزه ریزه در خلوت خود اشک میریزد. چیزی نگذشت که اتوبوس ها ایستادند و جمعیت پیاده شدند
یک پیر مرادی جلوی درب عطر میپاشید.
مردم که به حوض های آب رسیدند؛ قطرات آب بود که به سر و رویشان میپاشیدند، بعد هم لا اله الله گویان به سمت قطعه ی مدافعین حرم به راه افتادند و تابوت شهدا روی دست مردمان جابه جا میگشت.

8

کمی که از مراسم گذشت همان خانم و کودک را دیدیم جایی زیر سایه ی درخت ها نشسته بودند جلو رفتم و پرسیدم چطور حاضر شده با این کودک تازه متولد به ؟مراسم تشییع بیاید؟
بعد از کمی مکث با چشم های خیسش گفت : یک لحظه خودم را جای خانواده اش گذاشتم، من هم برادرم دوبار رفته سوریه نمیتوانستم نیایم؛ بعد از جواب قشنگش، از فرزندان این شهدا گفت و به پیرزنی که مقابلمان روی ویلچر بود اشاره کرد و به من فهماند یکی از شهدای امروز داماد این حاج خانم است درباره ی داماد که پرسیدیم از کلمه های ساده، خلاصه شده و غمگینش میشد فهمید چه داماد خوبی داشته است.
بانویی میگفت چون زن هستم نمیتوانم بروم سوریه و بجنگم لااقل اینجا که می آیم آرام میگیرم، آن طرف تر یکی داشت تعریف میکرد که خواب دیده و از تشییع خبردار شده و حضورش اینجا بابت همان خواب است…

دختران جوانی هم بودند که اول مجلس بین مردم سربند پخش میکردند برگه ای هم توی دستشان بود میگفتند سوریه که نمیشود برویم حداقل با این کارمان به رزمندگان در سوریه میگوییم تلاش، جهاد و شهادت آنها در راه حق مایه ی فخر ماست و ما پشتیبان جبهه ی آنها هستیم…

2

و در آن بحبوحه دخترکی را دیدم که از سربندهای همان خانم ها روی پیشانی اش بود میگفتند: پدرش الان سوریه است!

5

امروز چقدر “مردان عاشق شهادت و بندگی” یا زنان شهیدپرور دیدیم، خدایا چقدر مرگ با مرگ فرق میکند چقدر مردم امروز برای عمل و نیت این شهدا عزت و احترام قائل شدند.
اصلا مراسمات شهدا فرق میکند، چه چشم هایی که به حال آن سه شهید غبطه نخوردند

امروز مردم بجای تشنگی برای آب، تشنه تر برای چیز دیگری میافتی مردمی که شاید حاضر بودند تمام دنیایشان را خرج آخرتشان بکنند.

برای شادی روح مدافعین حرم صلوات

ارشادی

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن