ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 64861
  • ۰۲ آذر ۱۳۹۶ - ۶:۳۹
  • 82 بازدید
  • ارسال توسط :
یک هفته و چند چهره؛ بقای بقایی و سلفی نوید

یک هفته و چند چهره؛ بقای بقایی و سلفی نوید

برترین ها – ایمان عبدلی: متن این هفته ناخواسته فانتزی تر از همیشه شد و آن قالب خشک بعضی از هفته ها را ندارد، خصوصا در مورد بیرانوند. نکته ی دیگر این که مطلب مربوط به «سپانلو» پیش از این در همین ستون کار شده بود و بعد از مدت ها از ادبیات سهمی در […]

برترین ها – ایمان عبدلی: متن این هفته ناخواسته فانتزی تر از همیشه شد و آن قالب خشک بعضی از هفته ها را ندارد، خصوصا در مورد بیرانوند. نکته ی دیگر این که مطلب مربوط به «سپانلو» پیش از این در همین ستون کار شده بود و بعد از مدت ها از ادبیات سهمی در این ستون گرفتیم.
احمدی نژاد و بقایی یا (زنبیلی های هفته)
بَست نشینی در حرم عبدالعظیم و ویدئویی که احتمالا دیده اید .این شاه بیت سلسله رفتارهای تیم مشایی- بقایی- احمدی نژاد بود که به طور واضح با ماجرای درخت و آن بیانیه انتخاباتی عجیب شروع شد.
عوام فریبی چگونه به انتها رسید؟
فریم یکم: سال 84 در میان شک و تردید اصلاح طلبان معطل مانده میان کروبی و معین، یک نفر در میان پاتوغ های مردمی ظهور کرده بود که تراکت های سیاه و سفیدش را هم نمیشد جدی گرفت. کاپشن و نون و پنیر و بیان ساده و البته قیافه ای که خیلی آنکارد نبود. آن قدر پرقدرت به نظر نمی رسید که تهدیدی برای دیگران باشد، اما همان یک نفر برای مردم خسته از نام های آشنا کافی بود. و دریغ که همان گمنامی و ناشناختگی برگ برنده اش شد.
 احمدی نژاد دور اول را میلیمتری گذراند و دور دوم در دو قطبی قرار گرفت که از اولش برای او طعم خوشبختی داشت. مقابل رفسنجانی بودن در آن روزگار، از همان اول حکم پیروزی را داشت. بازی را بُرد. تیغ عوامفریبی زیر نور آرای مردمی می درخشید!
فریم دوم: دور اول ریاست جمهوری احمدی نژاد با میراث قابل توجه دولت اصلاحات به خیر گذشت و درآمدهای سرشار نفتی هم حال دولت او را خوب کرده بود. چرخش مالی زیاد حتی پذیرش تورم را هم در ذهن مردم راحت تر کرد. جمعیت کم کم باورشان شده بود که کسی آمده که به فکر مردم است. از آن طرف روشنفکرها کمی به داستان مشکوک شده بودند و نوعی شلختگی را در رفتار رئیس دولت می دیدند. رفتارهای نزدیکانی چون همین بقایی، مشایی و یا رحیمی،  دسته ای از سیاسیون و افراد صاحب نفوذ را نگران کرده بود. تیغ فریب هنوز خوب می بُرید و لباس اخلاق و سادگی دلبر بود! یک هفته و چند چهره؛ بقای بقایی و سلفی نوید 
فریم سوم: بزنگاه هشتاد و هشت تمام شد و چند روز بعدتر یکی در میدان ولیعصر دیگرانی را خس و خاشاک نامید. این اولین ورود علنی احمدی نژاد به بازی قدرت بود. او روی قدرت طلبی اش را فاش کرد و در تمام 4 سال بعد تماما در خدمت خواسته ها و اهداف حلقه ی نزدیکانی در آمد که تلاش داشتند با تجمیع ثروت برای روزهای پس از قدرت طبقه سازی کنند.
 یکی در گلوگاه های نفتی قرار گرفت. یکی مناطق آزاد را در دست گرفت. یکی در پی پرونده سازی بود و در همین کش و قوس پاشنه آشیل هایی چون مرتضوی هم برای زدودن چهره ی مردمی یک رئیس جمهور در حال احتضار کافی بود، مضاف بر این که میراث اصلاحات هم تمام شده بود. حالا از احمدی نژاد رئیس جمهوری مانده بود که نه تنها سیاست مدار مطمئنی نیست ، بلکه سرمایه مردمی آن چنانی هم ندارد.
فریم چهارم: جمعیت در انتخابات 92 با دورترین انتخاب از پایگاه او برائت جستند. جلیلی کمتر از سه میلیون رای آورد. احمدی نژاد تمام شده بود و تمام تقلاهای بعدی، مُهر تاییدی بود که ساده زیستی صرفا یک تاکتیک بوده است، نه یک باور. او حالا تمام آن نیمچه پایگاه مردمی اش را هم که داشت را پس می زند. با شمایلی چیدمانی و سازمانی! با همان لحن بَدوی، اما فکر شده که قرار است تحریک و تشویش کند و چه تناقضی که خودش ادعاهای گذشته اش را نقض می کند.
متن با یک پرسش شروع شد و با پرسشی دیگر تمام می شود؛
او بر اساس کدام مانیفست در زلزله و در یک مکان مذهبی، با گماشتن چند داد زن و احسنت های دِفُرمه، سودای قدرت دارد؟  
نوید محمدزاده و حافظ ناظری یا (زلزله زدگان هفته)
این اولین زلزله ای است که در دوران وفور اپ ها و شبکه های پیام رسان اجتماعی به وقوع پیوسته و خب طبیعی هم که این زلزله با تمام قبلی ها تفاوت عمده ای داشته باشد و حاشیه به راحتی بر متن غلبه کند. وقتی مَجاز این همه بر زندگی همه ی ما سیطره دارد، بالطبع در زلزله هم می تواند واقعیت را بسوزاند و خودش را غالب کند.
واضح است که مساله ی اساسی در این زلزله، فقدان نهادهای مدنی است. سال ها فریاد وانفسایش را زدند و کسی جدی نگرفت، حتی هنوز! نهادهای مدنی اصطلاح و ترکیب سنگین و ثقیلی به نظر می رسد، اما فاصله میان بود و نبودش به همین اندازه است که برای جمع آوری کمک های مردمی و رساندن آن به آسیب دیدگان ساز و کار روشنی وجود ندارد. در غیاب اعتماد عمومی به نهادهای رسمی (که به واسطه پرونده های ریز و درشت مفاسد اقتصادی خیلی هم غیر طبیعی نیست) تنها حلقه ی واسط همین نهادهایی که به واسطه مردم و بر اساس علاقه مندی ها ریشه می گیرد و در چنین بزنگاه هایی می تواند رگ حیات جامعه آسیب دیده باشد.
وقتی هر نوع دورهمی حتی ورزشی در کوچک ترین شهرها هم با نگاه امنیتی همراه می شود و عرصه و اعیان اجتماعی تنگ و کوچک می شود. در شلوغی های میانه ماجرا، آخرین برگ، شهرت سلبریتی هایی است که از سیاست مداران با آبروتر هستند و می توانند مورد وفاق جمعیت قرار بگیرند. در چنین شرایطی مردم سرمایه هاشان را روی شهرت چهره ها قمار می کنند . آن ها می دانند که با توسل به آن ها مسیر کوتاه تری برای رسیدن نیکوکاری طی خواهند کرد. یک هفته و چند چهره؛ بقای بقایی و سلفی نوید 
 علی دایی، جواد خیابانی و نوید محمدزاده همه وارد صحنه می شوند و هر کسی در هرسطحی از شهرت خودش را به کرمانشاه می رساند. آن ها لزوما نیت خیر دارند اما خب شهرت دلیل کافی برای بلوغ در امیر خیر نیست. طبیعتا در جولان دوربین ها رفتارهای کج و ماوج زیادی دیده می شود و این به آن ماهیت سوژه ساز شبکه های اجتماعی کمک می کند که مَجاز، واقعیت زلزله را بپوشاند.
در این میان کسی نیت شر ندارد، اما شر گاهی ناخواسته تولید می شود. چون مثلا حافظ ناظری نمی داند آن ژست ها کمی فرمایشی و نچسب است. یا نوید محمد زاده نمی داندهر گفت و گویی ارزش ثبت ندارد و سلفی را وقت جشنواره فجر می گیرند. حتی جواد خیابانی هم که در نیت خیرش تردیدی نیست، هم نمی داند چپ و راست بغض و گریه، فقط غم را تکثیر می کند و دوای درد نیست. خب قرار هم نیست همه بالغ رفتار کنند؛ نه مردم و نه چهره ها مقصر نیستند. حتی کسی مثل بهنوش بختیاری با آن قهر مسخره و نابجایش هم مقصر نیست، چون آن ها کار دیگری دارند و قرار نیست جای خالی نهادها را پر کنند. بیشتر از هر چیز دولت هایی مقصر هستند که به پویش ها نگاه امنیتی داشتند و خودشان هم نهادهای فربه و بدسابقه ساختند. به هر حال سرمایه عمومی مامنی برای اعتماد پیدا نمی کند و به هر کوچه ای سرازیر می شود، غافل از این که کوچه سلبریتی ها وطنی این اندازه گنجایش ندارد. 
علیرضا بیرانوند یا (هیس هفته)
دروازه بان پرسپولیس باید یک پرفورمنس بی نقص را اجرا کند هر بازی و اندازه تمام نود دقیقه هایی که آن جا سنگر گرفته. بعد از عابدزاده انگار کسی نمی تواند این جایگاه را تحمل کند. جایگاه یک موزیسین روی سِن که تمام توجه تماشاچی به اوست.
آقای نوازنده ساز شما کوک نیست!
دو فصل قبل تر سوشای پرحاشیه تیم برانکو را دچار چالش کرده بود، برانکو تصمیم گرفت یک دروازه بان ششدانگ بگیرد و خیال خودش را از دروازه تیم راحت کند، بیرانوند در اوج بود و از طرفی دیگر به نفت تهران راضی نبود. ظاهرا همه چیز جور می آمد. پرسپولیس کم گل خورد و قهرمان شدند و به چهارتیم آسیا هم رسیدند، اما هیچ کدام باعث نشد که هواداران قرمز مصاحبه های قدیمی را فراموش کنند. گفته بود استقلالی ام و این در فوتبال امروز عجیب نیست، مثل: محسن مسلمان و روزبه چشمی و خسرو حیدری. اتفاقی که به تنهایی ایجاد حاشیه نمی کند به شرطی که دوران اعتمادسازی میان بازیکن و هوادار کمی طولانی شود، مثل دوران درخشش محسن مسلمان، بیرانوند خیلی زود بی طاقت شد و دوران اعتمادسازی را نصفه رها کرد. یک هفته و چند چهره؛ بقای بقایی و سلفی نوید 
یک نوازنده در نُت های بالا دلبری می کند
سر بزنگاه باشد؛ یعنی این که مثلا در نیمه نهایی آسیا پای مصدوم بازیکن پوهانگ استیلرز را بگیرد و بیرون ببردش، تعصب و تعجیل در برگشت به بازی این گونه معنا پیدا می کند! دروازه بان آخرین سنگر است، باید خیلی هیبت داشته باشد. خیلی دوستش داشته باشند که وقتی کل تیم از پس حریف بر نیامد، یکی آن آخر همه ی آزادی را در آغوش بگیرد. بزنگاه بیرانوند اما همیشه آمیخته به چالش بوده؛ چالش مانکن! نمونه اش دربی سال قبل هر سه گل را می توانست نخورد اما خورد! یا همین بازی الهلال جایی که تیم الهلال ده نفره شده و پرسپولیس با ورود نوراللهی جان تازه ای گرفته، بوی یک کامبک درست و حسابی می آمد اما آن عقب تر ها کسی درون دروازه ایستاده بود که بوی «نا» می داد.
نوازنده های خوب با ساز مخاطب می رقصند
مساله ی طرفداری فوتبال در این سطح پرشمارهمه اش مساله ی حساب و کتاب نیست. یعنی می توان خیلی هم خوب نبود و استقلالی هم بود و اما جاودان شد. نمونه هایش کم نیستند؛ همان مورد سوشا که تا آستانه پیوستن به استقلال رفت. در بازی با سایپا یک گاف مَشتی داد و دربی هم یک پاس گل به آبی ها داد، اما هیچ وقت این گونه هو نشد. اعتراضاتی بود اما نفرت، هرگز! پس از آن رسوایی اخلاقی اولین بار که قدم به پیست آزادی گذاشت، جوری تشویق شد که انگار دربند اجنبی ها بوده! فرق سوشا (که نمونه ی قابل ذکری هم نیست) با همین بیرو، می دانید چه بود؟ می دانست کی و چگونه حرف بزند. بازیگری می دانست. اعتراضات را با صورتی مغموم جواب می داد و تمام واکنش هایش به اندازه و قهرمانانه جلوه می کرد. بیرانوند پیچیدگی کافی برای دروازه بانی سخت ترین دروازه ی فوتبال ایران را ندارد. لُب مطلب همین است. 
محمد علی سپانلو یا (شاعر هفته)
سالروز تولد محمدعلی سپانلو شاعر و مترجم شناخته شده ایرانی، بهانه ای است که از نسل بی تکرار ادبیات ایرانی بنویسیم. زندگی سپانلو چکیده ای از تاریخ معاصراست؛ ازدواج و طلاق و روند شعرنویسی اش را که مرور کنید بهتر در می یابید هنر مقابل سیاست چقدر رام و بیچاره است.
توصیف دلنشین سپانلو از شعرو آزادی
از هرچه گذشته سبک‌ها و مکتب‌ها (و مدها) فقط تزئین‌ کننده جوهری هستند که در اکتشاف اصیل شعر آشکار می‌شود‌؛ محصولی برخاسته از سنت اما همواره متجدد‌، گزارشگر زمان اما زمان‌گریز. و به هر حال ما به خاطر عشق و امید‌، کار و فرسودگی‌، اضطراب و مرگ‌، در زمان مخصوص شعر همیشه با یکدیگر معاصریم. آیا شاعر گمان می‌برد از نقل نداشتن‌ها و فقدان‌ها خلاص شده است؟ رویا رایگان است و آزادی گران ‌قیمت. یک هفته و چند چهره؛ بقای بقایی و سلفی نوید 
هرگز ندیده بود و نشنیده ام/ ژولیت، ایزوت، لیلی/ و دلبرانی از این قبیله/ به چهل سالگی برسند/ اما تو از حدود گذشتی و دلبر ماندی
آن قدر به این سو نیامدی/ تا از سیلاب بهاره ی عمر تو/ رودخانه عریض تر شد

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.