ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 66147
  • ۱۴ آذر ۱۳۹۶ - ۶:۰۸
  • 297 بازدید
  • ارسال توسط :
از تبلیغ دین در مناطق محروم تا رجز خوانی در خرابات شام

از تبلیغ دین در مناطق محروم تا رجز خوانی در خرابات شام

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح توس، زمانی که شمشیر به ناحق حرامیان در آسمان عراق و سوریه می‌چرخید و سر و جان مسلمانان را نشانه می‌گرفت، دریا دلان و شیر مردانی از خاک کشور برخواستند تا حق سربازی امام زمان(عج) […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای مدافع حرم به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح توس، زمانی که شمشیر به ناحق حرامیان در آسمان عراق و سوریه می‌چرخید و سر و جان مسلمانان را نشانه می‌گرفت، دریا دلان و شیر مردانی از خاک کشور برخواستند تا حق سربازی امام زمان(عج) را ادا کرده و خط بطلانی بر پیشروی سیاه پوشان در شامات بکشند.

 

در تفسیر سربازی برای ولی عصر(عج) می‌توان به ادامه راه امام با طلبگی اشاره کرد؛ اما سربازی نشان لیاقت را از دست پر برکت ولی خود می‌گیرد که در راه حفظ اسلام با لباس دین به مصاف دشمن برود و سینه چاکانه در خرابات شام «لبیک یا حسین(ع)» بگوید.

 

میرزا محمود تقی پور یکی از همان طلبه‌های مشهدی بود که در گوشه شبستان‌های مدرسه علمیه نواب می‌نشست و پای در مکتب آیات اعظام به سربازی امام زمان(عج) می‌اندیشید؛ اینجاست که می‌توان به اثر گذاری فقه و اصول دین در پاسداشت ارزش‌ها پی برد.

چگونه می‌شود جوانی که پیروزی انقلاب را ندیده اینگونه پا در رکاب در مقابل دشمنی که فرسنگ‌ها دورتر از ماوای هر روزه‌اش است، بایستد؛ اربعین امسال بود که شمشیر رجز خوانی میرزا محمود بر زمین افتاد و او نیز همچون دیگر سربازان پا در رکاب ، به دیدار حق شتافت.

 

پدر و برادر شهید تقی پور هم کلام ما شدند تا با بیان روایتی از زندگی این شهید، از سربازی خود و معجزه انقلاب بگوید:

بنده حسنعلی تقی پور، پدر میرزا محمود هستم و از سال 68 در مشهد سکونت دارم؛ میرزا محمود فرزندی بود که همیشه آرزوی داشتنش را داشتیم.

 

کلید بهشت در گردن میرزا محمود

 

در زمان جنگ در لشکر 25 کربلا حضور داشتم و فرزندم نیز راه انقلاب را ادامه داده است؛ زمانی که میرزا محمود هشت ساله بود، پلاک دوران جبهه و جنگ بنده را که کلید بهشت می‌دانستم، به گردنش می‌انداخت و می‌گفت «من بسیجی هستم».

 

هنگامی که به سن 10 سالگی رسید از من و مادرش درخواست کرد اجازه دهیم طلبه شود و تحصیل خود را در این مسیر آغاز کند، ولی ما از او خواستیم که دیپلم خود را اخذ کرده و سپس وارد حوزه علمیه شود.

 

در سن 17 سالگی هیات زینبیه(س) را در منزلمان تشکیل داد و محل زندگی‌مان را به پایگاه فرهنگی مبدل کرد؛ شهید در پایگاه شهید جلالیه فعال بود و با وجود آنکه هنوز وارد حوزه علمیه نشده بود، در تمامی جلسات سخنرانی و کلاس‌های درس حوزه علمیه مشهد حضور داشت.

 

«الوعده وفا»، اجازه دهید طلبه شوم

 

پس از اخذ مدرک دیپلم به من گفت، «الوعده وفا» حال موقع آن رسید که اجازه دهید مسیر طلبگی را پیش بگیرم؛ به او گفتم چرا می‌خواهی وارد حوزه علمیه شوی، گفت: من سرباز امام زمان(عج) هستم»، هنگامی که با او موافقت کردم در حالی که چشمانش غرق در خوشحالی بود، دستانم را با تمام وجود بوسید.

 

هر زمان گمش می‌کردیم به گلزار شهدای فاطمیون می‌رفتیم

 

فرزند بنده سه سال برای دفاع از حرم به سوریه اعزام می‌شد، ولی جز همسر و فرزندانش هیچ کس از این موضوع اطلاع نداشتند، علت آنکه میرزا محمود به بنده و مادرش اطلاع نداده بود این بود که می‌ترسید ما به او اجازه سفر به سوریه را ندهیم.

 

پیش از سفر فرزندم به سوریه و یا زمان‌هایی که به مشهد می‌آمد، به دیدار خانواده شهدای فاطمیون می‌رفت و بخشی از درآمد ناچیز طلبگی خود را برای کمک به خانواده آن‌ها اختصاص می‌داد؛ هر زمان دوستان و خانواده در پی میرزا محمود بودند، او را در گلزار شهدای فاطمیون پیدا می‌کردند، دلش می‌خواست در گلزار شهدای مدافع حرم استان قم تدفین شود ولی به خاطر اینکه پیکرش از پدر و مادر دور نماند، وصیت کرد در قطعه شهدای بهشت رضا(ع) آرام بگیرد.

 

ماجرای خوابی که آیت الله فاضل لنکرانی در مورد میرزا محمود دید

 

آیت الله فاضل لنکرانی به منزل فرزندم در قم آمدند و از بنده سوال کردند آیا شما در بستگان خود فردی روحانی دارید؟ پاسخ دادم نه، ایشان از اینکه چطور می‌شود در خانواده‌ای که روحانی ندارد، میرزا محمود روحانی شود و برای دفاع از حرم شهید شود، تعجب کرده بود؛ ایشان گفتند شب گذشته میرزا محمود را در خواب دیده‌اند و به او گفته‌اند که «راه را نشان ما هم بده».

 

 

پسرم حضور در مقابل داعش را وظیفه خود می‌دانست و با عشق به شهادت رسید؛ من اشک همسر و فرزند میرزا محمود را پس از شهادت ندیدم ولی من به عنوان یک پدر هیچ زمان نمی‌توانم جلوی گریه خودم را بگیرم و صبور باشم.

 

رجز خوانی با شمشیری که غنیمت گرفته بود

 

فرزندم شمشیری را در دوره دفاع از حرم به غنیمت گرفته بود و با آن رجز خوانی می‌کرد و به همسر خود گفته بود که من شهید می‌شوم، اگر جانباز شدم به خانواده‌ام نگویید که در سوریه مجروح شده‌ام، بگویید در پادگان مجروح شده‌ام تا مبادا پدر و مادرم نگرانم شوند.

 

طبق وصیت محمود، در مراسم تشییع لباس سفید به تن کردم

 

در آخرین دست نوشته از پسرم آمده بود که در روز تدفینم لباس سیاه به تن نکنید؛ پیراهن سفید آخرین یادگاری از پسرم برای من بود که در روز تشییع پیکرش به تن کنم و بنده هم با عشق این کار را انجام دادم.

 

سینا قلی پور برادر شهید که بیان چگونگی شهادت میرزا محمود را عهده دار شد، با صدایی آرام و سراسر آرامش روایتگری خود را آغاز کرد:

برادرم برای خنثی کردن تله انفجاری وارد ساختمانی شده بود ولی به همراه یکی از هم رزمان به درجه رفیع شهادت نائل شدند، ترکشی که موجب شهادت شده بود به پشت سر میرزا محمود برخورد کرد.

 

عکسی که از لحظات اولیه شهادت برادرم در دسترس می‌باشد، بیانگر آرامش و شادی در چهره‌اش است، به تعبیر دیگر رضایت خاطر در چهره‌ او موج می‌زد.

 

«مرا حلال کنید، من برای تبلیغ عازم سفر هستم»

 

میرزا محمود فردی بسیار معاشرتی بود و حتی با برخی اقوام که در خارج از کشور سکونت داشتند نیز در ارتباط بود و پیش از اعزام با بنده تماس می‌گرفت و می‌گفت، «مرا حلال کنید، من برای تبلیغ عازم سفر هستم».

 

میرزا محمود در یک روز متولد و تدفین شد

 

شهادت برادرم اتفاق خاصی بود، او 25 آبان متولد شد و در همان روز هم تدفین شد، این هم زمانی را تولدی دیگر تعبیر می‌کنیم؛ به گفته یکی از هم رزمان میرزا محمود، برادرم در روز شهادتش که هم زمان با اربعین حسینی بود، آب ننوشیده بود.

 

در روز تشییع برای دلتنگی خود لباس مشکی پوشیدم

 

برادرم وصیت کرده بود در زمان شهادت و تدفینم ناراحتی نکنید و برایم مراسم نگیرید؛ اما بنده اگر چه برای سرنوشت برادرم بسیار خوشحال بودم ولی در روز تشییع به خاطر دلتنگی خودم، لباس مشکی پوشیدم و عزاداری کردم.

 

گفت‌و‌گو و عکس: مریم غزل‌باش- علیرضا اخباری

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.