ایستگاه صلواتی:
دانلود صلواتی تقویم دیو.اری و پوستر شهدا

موقعیت شما : صفحه اصلی » دسته‌بندی نشده
  • شناسه : 105002
  • ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ - ۵:۵۸
  • 364 بازدید
  • ارسال توسط :
روایت مدافع حرم پاکستانی از «فرمانده حیدر»/ برایمان برادری می‌کرد

روایت مدافع حرم پاکستانی از «فرمانده حیدر»/ برایمان برادری می‌کرد

مجله فارس پلاس؛ مریم شریفی: خوب که نگاه کنی، لشکر جهانیِ آخرالزمان دارد تکمیل می‌شود. شاهدش اهتزاز پرچم‌های زردرنگ «زینبیون» در کنار آن پرچم سه‌رنگ همیشه سرافراز است. شاهدش قلب‌های شرحه‌شرحه از فراق و خشم‌های فروخورده مجاهدان پاکستانی مدافع حرم در مراسم وداع با فرمانده محبوبشان است… و نمی‌دانی اسم فرمانده که به میان می‌آید، […]

مجله فارس پلاس؛ مریم شریفی: خوب که نگاه کنی، لشکر جهانیِ آخرالزمان دارد تکمیل می‌شود. شاهدش اهتزاز پرچم‌های زردرنگ «زینبیون» در کنار آن پرچم سه‌رنگ همیشه سرافراز است. شاهدش قلب‌های شرحه‌شرحه از فراق و خشم‌های فروخورده مجاهدان پاکستانی مدافع حرم در مراسم وداع با فرمانده محبوبشان است… و نمی‌دانی اسم فرمانده که به میان می‌آید، چه‌ها که بر دل بچه‌های دل‌نازک زینبیون نمی‌گذرد. از خودشان بپرسی، برایت می‌گویند که هیچ فرماندهی برایشان عزیزتر از حاج حیدر نبود. فقط سه ماه و اندی کنارشان بود اما خیلی زود فرمانده قلب‌هایشان شد. می دانی چرا؟ چون نه به‌عنوان نیروی زیر دستش که مثل برادرش با آن‌ها رفتار می‌کرد و مراقبشان بود.

اینطور بود که فرمانده حیدر که رفت، بچه‌های زینبیون انگار بی‌پشت و یاور شدند. اینطور بود که در تمام دو سال گذشته، آن مزار نمادین قطعه 26 بهشت زهرا (س) نه‌فقط برای خانواده حاج حیدر که برای تمام برادران دل‌شسته پاکستانی‌اش هم آرامش‌بخش‌ترین نقطه این شهر بود. به بهانه بازگشت پیکر شهید «محمد جنتی»(حاج حیدر)، فرمانده تیپ زینبیون، پای دل‌گویه‌های یکی از مدافعان حرم پاکستانی این تیپ نشسته‌ایم.

پس سهم شیعیان پاکستان در دفاع از حرم چه می‌شود؟

«نیروهای تکفیری و داعش به صد متری حرم خانم زینب (س) رسیده‌بودند و درمقابل فقط هفت نفر نیروی مدافع حرم در محله «زینبیه» مانده‌بود؛‌ چند مجاهد پاکستانی و مابقی برادران افغانستانی. دایره محاصره که تنگ‌تر شد،‌ بچه‌های حزب‌الله هم وارد عمل شدند. آن روز آن هفت نفر چنان مقاومت جانانه‌ای از خود نشان دادند که مستشاران ایرانی حاضر در سوریه را که فرماندهی عملیات‌ها را برعهده داشتند، مجاب کردند حساب ویژه‌ای روی رزمندگان پاکستانی باز کنند و یک تیپ مستقل برای آن‌ها تشکیل دهند.»

«آقا سید» مکثی می‌کند و انگار بخواهد حق شیعیان غیرتمند پاکستان را به‌تمامی ادا کند،‌ می‌گوید: «مجاهدان پاکستانی از خیلی پیش‌تر دلشان می‌خواست نقش پررنگ‌تری در این میدان داشته‌باشند. آن‌ها با اصرار بسیار زیاد به فرماندهان می‌گفتند: ما هم می‌خواهیم در دفاع از حرم سهیم باشیم. می‌دانید که،‌ ما چند سال در منطقه «پاراچنار» با طالبان و وهابی‌ها می‌جنگیدیم و بچه‌شیعه‌های پاکستان آنجا عیار خودشان را نشان داده‌بودند. خلاصه 5،6 سال قبل بود که فرماندهان تصمیم گرفتند تیپ مستقل «زینبیون» را برای مدافعان حرم پاکستانی تشکیل دهند.»

هرکجا خط شکن می‌خواستند، بچه‌های زینبیون آماده بودند

زینبیون که تشکیل شد، شیربچه‌های پاکستانی به آرزویشان رسیدند. حالا هرچه از عشق و ایثار در چنته داشتند، برای دفاع از حرم عمه سادات رومی‌کردند. اینطور بود که شجاعتشان سر زبان‌ها افتاد و جای خودشان را در میان رزمندگان مدافع حرم حسابی باز کردند. آزادسازی حلب، نُبُل،‌ الزهرا، تَدمُر، حَماه و حاشیه دمشق،‌ ازجمله توفیقات رزمندگان زینبیون بود: «آن اوایل، 2 تا تیپ زینبیون تشکیل شد. حضور رزمندگان داوطلب پاکستانی در سوریه آنقدر چشمگیر بود که همیشه هزار تا 1200 نفر نیرو در منطقه داشتیم. و باور کنید همیشه بچه‌های پاکستانی، خط شکن بودند. هرکجا نیروهای دیگر نمی‌توانستند به خط دشمن بزنند، زینبیون وارد عمل می‌شدند و خط دشمن را می‌شکستند و راه را برای عملیات باز می‌کردند.»

تا می‌گویم: بله، رهبر انقلاب هم روی شایستگی‌های همرزمان شما صحّه گذاشتند و فرمودند: «زینبیّون خیلی خوب می‌جنگند؛ خیلی خوب مجاهدت می‌کنند. سلام من را به پدرها و مادرها و خانواده‌هایشان برسانید.»، انگار قند در دل راوی قصه ما آب می‌شود و با هیجان می‌گوید: «بله. قربان سید بروم…»

می‌پرسم: راستی برای خیلی‌ها سئوال است که چرا فرماندهی تیپ زینبیون به یک سردار ایرانی سپرده شده‌بود؟ آقا سید خیلی محکم و مستدل در پاسخ می‌گوید: «این کار، درست و الزامی بود. باتوجه‌به تجربه بالای مستشاران ایرانی و ارتباط خوبی که با ارتش و دولت سوریه داشتند،‌ حضور آن‌ها در فرماندهی تیپ زینبیون نقش موثری در سرعت و بهبود هماهنگی‌ها، پشتیبانی نیروها،‌ تأمین سلاح و… داشت.»

برای رزمندگان پاکستانی، «حیدر» خودش یک دنیا بود

صحبت به فرمانده حیدر و راز ارتباط عمیق عاطفی‌اش با بچه‌های زینبیون که می‌رسد،‌ داغ تازه سردشده قلب آقا سید، تازه می‌شود. مثل عاشقی که 2 سال از محبوبش دورافتاده و هر روزِ این فراق برایش مثل هزار سال گذشته،‌ نفس بلندی می‌کشد و می‌گوید: «حاج حیدر دیر به زینبیون رسید اما برای همیشه ماند. او فقط سه ماه و خرده‌ای فرمانده ما بود اما برایمان از همه عزیزتر شد. درست‌تر بگویم، حیدر، خودش یک دنیا بود. نمی‌دانید چه صفاتی داشت. من با فرماندهان زیادی معاشرت داشته‌ام اما مثل حاج حیدر کم دیده‌ام.

محبوبیت فرمانده حیدر بین زینبیون،‌ دلایل زیادی داشت. اول اینکه، بچه‌های پاکستانی خیلی شجاع‌اند و عاشق کار کردن با فرماندهان شجاع هستند و حاج حیدر،‌ خیلی شجاع بود. اصلاً از من بپرسید،‌ می‌گویم علت شهادتش هم همین شجاعتش بود. یعنی در شرایطی شهید شد که باتوجه‌به تجربه بالایش، اصلاً فکرش را نمی‌کردم. می‌دانید چرا؟ چون واهمه‌ای از ورود به آن منطقه پرخطر نداشت و به استقبال خطر رفته‌بود.»

همرزم شهید حاج حیدر برمی‌گردد به یکی از مقاطع پرتنش جنگ با داعش و ادامه می‌دهد: «در «عزیزیه» سوریه،‌ در نقطه‌ای بودیم که کاملاً تحت‌نظر داعش بود و هر جنبنده‌ای را با دقتی عجیب با قنّاصه می‌زدند. اینطور برایتان بگویم که وقتی برای تشخیص موقعیت آن‌ها مثلاً یک دمپایی را به هوا پرتاب می‌کردیم، دقیقاً آن دمپایی را می‌زدند. در چنان شرایطی، حاج حیدر مدام سرش را بلند می‌کرد تا موقعیت نیروهای دشمن را شناسایی کند. با نگرانی می‌گفتم:‌ حاجی بلند نشو!‌ می‌زنندت ها… می‌گفت: نگران نباش!‌ بلدم چه کار کنم. و واقعاً هم با شجاعت و سرعت‌عمل بالایش، خیلی راحت زمان‌های شلیک آن‌ها را تشخیص می‌داد و سرش را می‌دزدید.»

حاجی دست روی نقطه‌ضعف پاکستانی‌ها گذاشت…!

«بچه‌های پاکستانی، یک کمی احساساتی‌اند و ازآنجاکه فرمانده حیدر خیلی با مهربانی با آن‌ها رفتار می‌کرد،‌ شیفته‌اش شدند. می‌دانید،‌ اصلاً با ما مثل نیروهای زیردستش رفتار نمی‌کرد،‌ بلکه ما را برادر خودش می‌دانست و برادرانه به ما محبت می‌کرد. به همین خاطر هم محبتش خیلی زود به دل بچه‌های زینبیون نشست.»

خاطرات 3 ماه و اندی هم‌نشینی با مهربان‌ترین فرمانده مثل فیلمی از مقابل چشم آقا سید می‌گذرد و باز دلش را هوایی می‌کند: «نمی‌دانید چطور مراقب نیروهایش بود. طبیعی بود در موقعیت جنگ،‌ نیروها به هر منطقه‌ای که لازم است اعزام شوند. اما وقتی اعلام می‌شد زینبیون باید به فلان منطقه بروند و عمل کنند، حاج حیدر می‌گفت: نه. اول باید خودم برای شناسایی به آنجا بروم. اگر شرایط مناسب بود، بچه‌هایم را می‌برم.»

راوی عاشقی‌های فرمانده حیدر مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «یکی از روزهای ماه رمضان در تیرماه که گرما در سوریه بیداد می‌کرد،‌ رفتیم پیش فرمانده حیدر تا درباره شرایط منطقه صحبت کنیم. اتاق حاجی خیلی گرم بود،‌ آن‌قدر که یکی از بچه‌ها به حرف آمد و گفت: حاجی شما که در اتاق کولر گازی دارید. چرا روشنش نمی‌کنید که اذیت نشوید؟ حاجی با لحنی شبیه پهلوانان و مشتی‌های قدیم در جوابش گفت: من چه جوری زیر کولر گازی بنشینم درحالی‌که بچه‌ها در منطقه زیر تیغ آفتاب‌اند؟»

عشق مشترک، حلقه وصل ما بود

آقا سید همین‌طور دلایل محبوبیت حاج حیدر را می‌شمارد تا اینکه به عشق مشترک او و بچه‌های زینبیون می‌رسد: «حاجی عاشق اهل‌بیت (ع) بود،‌ درست مثل بچه‌های پاکستانی. اوقاتی که اینجا در تهران بودیم، خیلی شب‌ها تا دیروقت بیدار می‌ماندیم و صحبت می‌کردیم. من و بقیه به همین خاطر به‌زور برای نماز صبح بیدار می‌شدیم و بعد از نماز هم دوباره می‌خوابیدیم اما حاج حیدر بعد از نماز صبح تازه می‌رفت هیئت. عاشق امام حسین (ع) بود و هرکجا شور حسینی بود، او هم آنجا حاضر بود.»

عشق به ولایت، آتش مشترک دیگری بود که دل حاجی و رزمندگان پاکستانی را گرم می‌کرد: «یک‌بار وقتی با گروهی به دیدار مقام معظم رهبری رفته‌بودند،‌ موقع غذا خوردن شده‌بود. شما می‌دانید که رهبر عزیز ما بسیار کم‌خوراک هستند. آن روز حاج حیدر سر سفره نگاهش روی غذای نیمه‌کاره رهبر مانده و آن‌قدر عاشق بود که تصمیم گرفته‌بود آن را به‌عنوان تبرّک از آقا بگیرد. اما تا خواسته‌بود اقدام کند،‌ یک نفر زودتر از او دست‌به‌کار شده و غذا را گرفته‌بود. نمی‌دانید چقدر حسرت آن غذا به دلش مانده‌بود. همیشه وقتی کنار هم بودیم،‌ از آن روز می‌گفت و حسرت می‌خورد. بچه‌های پاکستانی هم مثل حاجی، واقعاً عاشق ولایت‌اند.»

عملیاتی که به آخر نرسید

«کم‌حرف و پرکار. حاج حیدر را خلاصه‌وار،‌ اینطور هم می‌شود معرفی کرد چون همیشه مشغول کار بود. و نمی‌دانید همان فرمانده مقتدر،‌ چقدر نسبت به فرمانده بالادستی، مطیع بود.»

آقا سید با اشاره به عکسی که از شهید حاج حیدر در کنار سردار قاسم سلیمانی با نقل قولی از سردار با مضمون؛ «حیدر، یکی از بهترین‌هایم بود» در فضای مجازی منتشر شده، ادامه می‌دهد:

«عملیاتی در پیش بود. قبل از عملیات،‌ حاج قاسم و تعدادی از فرماندهان برای سرکشی از منطقه و بررسی شرایط، در ساختمان نیمه‌کاره‌ای حضور پیدا کردند که محل استقرار نیروها بود. آنجا دیدار کوتاهی میان حاج حیدر و حاج قاسم شکل گرفته‌بود و این عکس مربوط به همان دیدار است. بعد از آن دیدار بود که حاج حیدر برای شناسایی به منطقه تعیین‌شده رفت اما هیچ‌وقت به آن عملیات نرسید…»

زینبیون از غمِ جاماندن پیکر فرمانده حیدر هر روز جان می‌دادند…

نوبت به روایت سکانس پایانی زندگی فرمانده قهرمان زینبیون که می‌رسد،‌ کلمات پاپس می‌کشند و آقا سید را تنها می‌گذارند. فقط خدا می‌داند او و دیگر رزمندگان پاکستانی در دو سال گذشته چند بار آن ساعات تلخ را با خود مرور کرده‌اند و هر بار برایشان مثل جان‌دادن بوده. راوی داستان ما اما صبوری می‌کند و می‌گوید: «خبر رسید تیپ فاطمیون در منطقه‌ای با گروه جبهه‌النصره درگیر شده‌اند و تیپ زینبیون باید به کمک آن‌ها برود. این بار هم حاج حیدر شال‌وکلاه کرد تا قبل از نیروها برای شناسایی به آن منطقه برود.

 

حاجی این‌دفعه یک همراه خاص داشت؛‌ «ثاقب حیدر» معروف به «کربلا»،‌ فرمانده عملیاتِ پاکستانیِ تیپ زینبیون. آن عملیات شناسایی،‌ برای هر دو فرمانده ما،‌ بی‌بازگشت بود. اول،‌ حاج حیدر از ناحیه سر هدف نیروهای دشمن قرار گرفت. اینجا کربلا می‌توانست به عقب برگردد و جانش را نجات دهد اما برای خودش ننگ می‌دانست پیکر فرماندهش را بگذارد و برگردد. اینطور بود که همان‌جا زیر آتش دشمن ماند تا از پیکر حاج حیدر محافظت کند. متاسفانه نیروهای فاطمیون هم که در معرکه درگیری با نیروهای جبهه‌النصره بودند،‌ نتوانستند کمکی به او بکنند. کربلا کنار پیکر فرمانده حیدر با صدای بلند شعارهای حیدری می‌داد و رجز می‌خواند. در همان اثنا بود که تیر به قلبش خورد و او هم شهید شد.»

حالا آقا سید نفسی تازه می‌کند تا ما را به میان بچه‌های زینبیون ببرد و راوی حال پریشان آن‌ها بعد از شنیدن این خبر ویران‌کننده باشد: «از دست دادن همزمان دو فرمانده بزرگ،‌ خسارت جبران‌نشدنی برای تیپ زینبیون بود. از حال بد بچه‌ها در آن لحظات هرچه بگویم، کم است. بالاتر از غم، عصبانیت آن‌ها بود. بچه‌ها مسلح شده‌بودند و از فرماندهان می‌خواستند اجازه بدهند برای برگرداندن پیکر حاج حیدر و کربلا به منطقه درگیری بروند. می‌گفتند: مگر می‌شود پیکر دو فرمانده ما دست دشمن باشد و ما زنده بمانیم؟ بچه‌ها گریه می‌کردند و با التماس اجازه می‌خواستند که بروند و درمقابل،‌ فرماندهان خواهش می‌کردند بچه‌ها آرامش خود را حفظ کنند و کاری نکنند که جانشان به خطر بیفتد. عاقبت، پیکر فرمانده حیدر در همان منطقه ماند و در تمام دو سال گذشته، بچه‌های پاکستانی تیپ زینبیون با حضور سر مزار نمادین او در بهشت زهرا (س) دلشان را تسکین می‌دادند.»

 

انتظار شیربچه‌های زینبیون اما بالاخره به‌سرآمد و فرمانده حیدر به دیدار رضایت داد: «من یکی از اولین کسانی بودم که خبردار شدم پیکر حاج حیدر و کربلا، تفحص شده است و دارد به کشور برمی‌گردد. خوشحال شدم که با این اتفاق،‌ پدر و مادر و خانواده‌شان به آرامش می‌رسند،‌ هرچند ماشاالله در این دو سال روحیه بسیار خوبی از خود نشان داده‌اند.»

 

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن