شهیدی که تولد و عروجش مصادف با میلاد مسعود پیامبر مهربانی و رحلت ایشان است، از طرفی ارادت شهید احمد قاسمی نسبت به حضرت زهرا (س) هم، در اصابت گلوله به پهلوی چپ او در هنگام شهادتش هویداست. به بهانه شهادت این شهید والامقام به سراغ خانوادهاش رفتیم تا از خاطرات این شهید بزرگوار برایمان […]
شهیدی که تولد و عروجش مصادف با میلاد مسعود پیامبر مهربانی و رحلت ایشان است، از طرفی ارادت شهید احمد قاسمی نسبت به حضرت زهرا (س) هم، در اصابت گلوله به پهلوی چپ او در هنگام شهادتش هویداست.
به بهانه شهادت این شهید والامقام به سراغ خانوادهاش رفتیم تا از خاطرات این شهید بزرگوار برایمان بگویند.
بیگم قاسمی، مادر شهید مدافع حرم احمد قاسمی در گفتوگو با ایسنا، گفت: احمد متولد 2 اردیبهشت سال 69، نهمین و آخرین فرزندم بود، تولد پسرم با میلاد حضرت محمد (ص) مصادف شد و از آنجایی که به ساحت آن حضرت ارادت قلبی داشتیم، نامش را احمد نهادیم.
وی در بیان خاطرات دوران کودکی فرزند شهیدش، گفت: پسری آرام، متواضع، ولی در عین حال شجاع، پرجنبوجوش و کوشا داشتم، اکثر اوقاتش با برادر بزرگترش رضا میگذراند و بهعنوان همه فنحریف خانه هیچوقت در برابر خواستههایمان نه نمیگفت، یکروز گریهکنان به خانه برگشت، وقتی ماجرا را تعریف کرد، متوجه شدیم که با دوستش بر سر اینکه چه کسی مکبر نماز شود، بحث کرده بود.
این مادر شهید درباره خصایص بارز اخلاقی احمد اینچنین اظهار کرد: اخلاق خوشی داشت و اهل غیبت نبود، اگر کار فوری داشت و در آن حین من از او درخواستی داشتم که برایم انجام دهد هرگز «نه» نمیگفت، اگر کسالتی برایم پیش میآمد، اجازه نمیداد کارهای منزل را انجام دهم و تمام کارها را خود یکتنه انجام میداد.
با اینکه فرزند آخرم بود اما روحیه بزرگی داشت و اگر خواهر و برادرانش به کمک نیاز داشتند، کوتاهی نمیکرد. بسیار اهل بخشش بود که حتی طبق گفته همرزمانش در سوریه لباسهای نویی که برایش گذاشته بودیم را به بقیه هدیه میداد.
زینب قاسمی خواهر شهید در خصوص برادرش این چنین گفت: برادرم احمد، عکس شهید احمد کاظمی از شهدای اصفهان را در کیف پولش گذاشته و در سوریه هم همراه خود برده و شاید یکی از دلایل علاقهاش به آن شهید، تشابه اسمی بود. پس از شهادت در جیب لباسش کاغذی را پیدا کردیم که با این بیت شروع میشد: «در میدان میمانم تا نفس آخرم… راهی راه حسین، همقدم رهبرم».
خواهر شهید در خصوص فعالیتهای علمی و اجتماعی برادرش، افزود: ذهن فعال و بلندپروازی داشت و به کم قانع نبود، همیشه میگفت که ما باید کارهای بزرگ و متفاوت را انجام دهیم وگرنه کارهای عادی را همه میتوانند انجام دهند، تمام دروههای آموزشی را تقریبا گذرانده و در فکر اختراع و تکمیل تحصیلات خود بود.
این خواهر شهید ادامه داد: یکی از طرحهایش که در شرف ثبت بود، جلوگیری از مصرف بیرویه آب در منازل مسکونی بود که با شهادتش نیمه تمام ماند.
روحیه فداکاری داشت، قبل از شهادتش کارت اهدای عضو گرفته بود که ما کاملا از این قضیه بیخبر بودیم و پس از شهادت مطلع شدیم.
خواهر ضمن یادآوری آخرین دیدار با برادرش، گفت: احمد مدام در فعالیتهای اجتماعی نظیر اردوهای جهادی حضور داشت اما اینبار رفتنش جور دیگری بود، قبل از عزیمت، تمام وسایل امانت از دوستان و آشنایان را به صاحبانشان برگرداند، تمام کارهای نیمهتمام را به اتمام رساند و رفت.
موقع خداحافظی هم وقتی که از زیر قرآن رد شد چندبار پشت سرش را نگاه کرد، انگار میدانست که دیگر برگشتی در کار نیست.
محمد قاسمی برادر شهید، در خصوص یافتن مسیر درست زندگی برادر شهیدش، گفت: به تبعیت از برادران بزرگتر حضوری فعال در بسیج داشت و اوقات فراغت او بههمراه برادر و همبازیها، بیشتر در بسیج و مسجد و بازی فوتبال میگذشت، این حضور فعال را در بسیج دانشگاه هم بهعنوان معاون نیروی انسانی ادامه داد.
این برادر شهید اضافه کرد: طبق گفته مسئول پایگاه بسیج دانشجویی، در سطح دانشگاه با همه دانشجویان از هر قشری ارتباط خوبی داشت و دور خود هاله ایجاد نمیکرد، همین اخلاق خوش او سبب جذب دیگران در فعالیتهای بسیج شده بود، حرف احمد این بود که اگر دانشجوها به خاطر منافع شخصی یا امتیاز به بسیج رو آورند، بسیج بالاخره اثر خود را میگذارد، در واقع اعتقاد او جذب حداکثری بود.
یکی از دوستان شیرازی احمد بعد از شهادتش برای ما تعریف میکرد که احمد سبب تغییر مسیر زندگیاش شده بود، یکی از اهالی محله هم احمد را نمونه واقعی بسیجی میداند. در واقع احمد همه مدارک بسیج و بالاترین مدرک آن را که شهادت است و حق خود میدانست توانست کسب کند.
وی افزود: طبق گفته فرمانده شهید هم در سوریه، موقع صرف غذا در پهن کردن اسباب سفره پیشقدم میشد، عمدا دیرتر از همه دست از خوردن میکشید تا سفره را خودش جمع کند و یا در آخرین عملیات قبل از شهادت احمد، حین بازپسگیری شهرک زیتان، به نقل از فرمانده آن عملیات و طبق درخواست ایشان، برای جلوگیری از دادن تلفات زیاد، در ابتدا 5 نفر داوطلب برای شروع عملیات لازم بود که سریعا احمد بههمراه 4 نفر دیگر با شجاعت اعلام آمادگی میکنند، با وجود اینکه احتمال شهادت تقریبا 100 درصد بوده است.
این برادر شهید، درباره نحوه اعزام احمد، گفت: بعد از سربازی، در مقطع کارشناسی ارشد، رشته مهندسی مکانیک دانشگاه شیراز پذیرفته شد، همزمان با ثبتنامش در دانشگاه، رفتنش به سوریه قطعی شد که بین این دو، رفتن به سوریه را انتخاب کرد و به همراه تیم خوزستان راهی جنگ با داعش شد.
او ادامه داد: مسئول سپاهی که کارهای اعزام بچهها را به سوریه انجام میداد بعد از شهادت برای ما تعریف کرد: «از احمد پرسیدم در خوزستان درس میخوانی؟ گفت نه، گفتم: پس اینجا چکار میکنی، با حالت خاصی برگشت و گفت: حاجی گویا شور حضرت زینب هنوز شما را نگرفته، هرکس شما را طلبیده ما را هم طلب کرده است، آنجا بود که فهمیدم این جوان پای ماندن ندارد».
25 مهرماه 94 برای گذراندن امور آموزشی به شهرستان بهبهان رفت و برای اولین بار، بهعنوان نیروی تخریبچی به سوریه اعزام شد و 16 آذر، با پیشروی گردان امام حسین (ع) در منطقه عملیاتی زیتان، در اطراف شهر حلب با اصابت گلوله به پهلوی چپ، همزمان با 28 صفر و رحلت پیامبر (ص) به شهادت رسید.
این برادر شهید در کلام آخر گفت: هوشیاری و بصیرت جوانان امروز نسبت به اوایل انقلاب بالاتر است، اول انقلاب جنگ به ما تحمیل شد و همه جوانها و حتی زنان برای دفاع از ناموس و وطن خود بهسوی میدان رفتند، اما وقتی حس امنیت بر کشور حاکم و خطر از جایی دورتر در کمین است، هنر و بصیرت میخواهد تا بتوان همانند احمدها آن خطر را ببیند و برای مقابله، به استقبال آن برود.
در اوضاع کنونی که به فضل الهی در امنیت کامل هستیم باید متوجه باشیم و پیشبینی کنیم که خطر از کجا کشور را تهدید میکند، بنابراین بهموقع آنجا را مسدود کنیم، آگاهی جوانان ما در حدی رسیده است که بتوان مسئولیت پستهای مهم را به آنان محول کرد.
شهید ما و دیگر شهدای مدافع حرم از روی علم و آگاهی و یقین قلبی و نه از روی احساسات وارد میدان جنگ شدند. پس شهید احمدها انتظار ندارند که نامشان و عکسشان سر در خیابانها و کوچهها باشد، اما توقع دارد که هر مسئول با هر پست و مقام، یادش باشد که خونی ریخته شده تا جایگاهی برای او فراهم شود. اگر هر مسئول عکس شهیدی را در جیبش داشته باشد شاید روزی در تصمیمگیریها یادش بیفتد که باید از روی اعتقادات کار کند.
مادر تمام مدتی که درباره احمد میگفتند بیتابی کرد، بغض خود را در سینه جمع و از آخرین باری که صدای پسرش را شنید برایمان گفت: آخرین باری که تلفنی با پسرم صحبت کردم، گفت: مادر کاری نداری، گفتم: نه، فقط تا رحلت پیامبر برگرد کنارم، گفت چشم. هیچ وقت به خواستهایم نه نمیگفت. او به قولش عمل کرد و روز 28 صفر همزمان با رحلت پیامبر جنازهاش برگشت…
انتهای پیام
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت مربوط به تیم نجف آبادنیوز است.
طراحی سایت : نجف آبانیوز