به گزارش شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری فارس از مشهد، ساعت 10:15 دقیقه؛ قطار شهری در ایستگاه میدان بسیج توقف میکند. یکی دو روز از سال بیشتر این اتفاق نمیافتد که ایستگاه اینقدر شلوغ باشد. صدها نفر همزمان از قطار شهری خارج میشوند. ازدحام خروجی ایستگاه به حداکثر ممکن رسیده است. از پلهها […]
به گزارش شهدای مدافع حرم به نقل از خبرگزاری فارس از مشهد، ساعت 10:15 دقیقه؛ قطار شهری در ایستگاه میدان بسیج توقف میکند. یکی دو روز از سال بیشتر این اتفاق نمیافتد که ایستگاه اینقدر شلوغ باشد. صدها نفر همزمان از قطار شهری خارج میشوند. ازدحام خروجی ایستگاه به حداکثر ممکن رسیده است. از پلهها که بالا میروم متوجه میشوم دیر رسیدهام. قبل از اینکه فرصت شود به اطراف نگاه کنم صدای بلندگوی نسبتاً قویِ سمت چپ ایستگاه توجهم را به خودش جلب میکند.
کمی جلوتر میروم. سکوی کوچکی تعبیه شده است. گروه سرودی که سن اعضایش از 15 سال تجاوز نمیکند روی سکو ایستادهاند و مشغول خواندن هستند. دورشان را مردم به قاعده اینکه پهلوانی ایستاده و در حال پاره کردن زنجیر باشد؛ گرفتهاند و با چشمهای دوربین موبایلشان به تماشا مشغولند.
تاب ایستادن ندارم. میخواهم از جمعیت جدا شوم که غرفه سمت چپی نظرم را به خودش جلب میکند. سکوی بزرگتری دارد. از دور که به غرفه چشم میدوزم؛ چند نفر با لباسهای قبل از انقلاب خودنمایی میکنند. کمی جلوتر میروم تا فضا برایم مفهومتر شود. یک پرفورمنس آرت! پنج اپیزود از جنایات آمریکا در حق مردمان ایران زمین را نشان میدهند. اپیزود اول جریان شعبان بیمخ و کودتای 28 مرداد. کمی جلوتر سربازان پهلوی ایستادهاند که با دستور سازمان سیا به سمت انقلابیون اسلحه گرفتهاند. بعدتر حمله عراق با پشتیبانی آمریکا خودنمایی میکند.
در ادامه گریزی به واقعه طبس زده شده و نهایتاً ماجرای هدفگیری هواپیمای مسافربری توسط ناو وینسس به تصویر کشیده شده است.
دنبال کارگردان نمایش میگردم. با راهنمایی یکی از دستاندرکاران پیدایش میکنم. 10 متری آن طرفتر ایستاده است و همه چیز را زیر نظر دارد. کمی جلوتر که میروم متوجهام میشود. سلام و علیکی میکنیم و بدون مقدمه علت و انگیزه برپایی نمایش را میپرسم. میگوید: «هنر را هر چقدر مخفی کردیم از دلش هنر روشنفکری و شبه روشنفکری بیرون آمده است. باید هنر را به کف خیابان بیاوریم و بعد استقبال مردم را ببینیم».
ایستادن در میدان بسیج هنوز هم جذابیت دارد، زیرا در طرف مقابل میدان، نمایشگاه کتابی برپا شده است. کمی آن طرفتر هم بچههای اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشآموزی غرفههای جالبی برپا کردهاند؛ شنیدهام بچههایشان 24 ساعت است که نخوابیدهاند
چند قدیم جلوتر میروم که چشم به گنبد علی بن موسی الرضا(ع) میدوزم و از میدان بسیج به سمت چهارراه دانش راه میافتم. الحق که جمعیت خوبی آمده است. از نقاط مثبت و شور انگیز سالهای اخیر در راهپیماییها این است که به برکت زنده شدن جبهه مقاومت در منطقه به یاد روزهای پر التهاب دهه 60 تا دلتان بخواهد در طول مسیر صندوق کمک به جبهه مقاومت تعبیه شده است. بعضیها را دهه هفتادیها سر دست گرفتهاند. بعضی صندوقها را هم دهه چهلیها به یاد دهه 60 گرم میکنند. انگار خاطره انگیزترین کاری است که هنوز هم میتوانند مثل آنروزها انجام دهند.
گاهی تندتر از راهپیمایان میروم و گاهی هم مجبورم جایی بایستم و با عدهای صحبت کنم. مسیر را که ادامه میدهم برایم سوال است که چرا از بچههای فعال و خوش انرژی هیأت رزمندگان فاطمیون خبری نیست؟
جلوتر اما در تقاطع چهارراه دانش غرفهای میبینم که پرچمهای زرد رنگ سردرش توجهام را به خود جلب میکنند. دقتم را بیشتر میکنم. پرچم افغانستان را که میبینم مهر تأییدی میخورد بر حدسی که زدهام. «رزمندگان فاطمیون». جلوتر میروم. حرکت جالبی راه انداختهاند. روی میز پر است از کاغذ و چند نفر هم مردم را دعوت میکنند که برای مدافعان حرم نامه بنویسید. به صندوق روی میز که نگاه میکنم توجهام جلب میشود. پر از نامه شده است. چند نفر هم دور میز مشغول نوشتناند.
داخل غرفه فاطمیون را که نگاه میکنم به دنبال آشنا میگردم که نگاهم به مرد میانسالی دوخته می شود. قبلترها در خانه شهید ابوحامد دیده بودمش. آقای فصیحی! مسئول تبلیغات لشگر فاطمیون در منطقه است. از جریان نامه نوشتنها، استقبال مردم و بازخوردش بین رزمندگان میپرسم. میگوید: «از صبح زود که غرفه فعالیتاش آغاز شده است، مردم آمدهاند، نامه نوشتهاند و با مدافعان حرم درد دل کردهاند. البته این بار اولمان نیست. دفعه قبل که نامه نوشتند برای رزمندگان، وقتی نامه ها را به رزمندگان رساندیم استقبال خیلی خوبی کردند و حتی برخی از نامهها را پاسخ دادند».
میخواهم از غرفه بیرون بروم که طومار دل نوشته برای مدافعان هم توجهام را به خود جلب میکند. فرصت زیادی برای نوشتن ندارم. در فاصله کوتاهی که خودکار را از جیبم بیرون بیاورم انگار چیزی به ذهنم الهام شده باشد یقین پیدا میکنم که باید چه بنویسم. «یا لیتنا کنا معکم و نفوز فوزا عظیما» امضا میزنم و با خداحافظی از غرفه مدافعان حرم خارج میشوم.
رنگ و بوی راهپیمایی رنگ و بوی خاصی است. در مسیر هر چه که جلوتر میروم غرفهها و گروههای بیشتری را میبینم که در راهپیمایی شرکت کردهاند. افسوس که برای همه نمیشود ایستاد و زمان گذاشت اما مشخصاً از برخیها هم نمیشود به سادگی عبور کرد.
از جمله وقتی به غرفه بنیاد هابیلیان رسیدم؛ به یاد 17 هزار شهید ترور سر خم کردم و داخل غرفه رفتم. شلوغی نمیگذاشت با دقت به عکس ها نگاه کنم. چرخی میزنم و تنها حالی که در وجودم رسوخ میکند تنفر غیر قابل توصیف از آمریکاست؛ وقتی در تک تک مصائب مملکتم در دهههای اخیر ردپایی از این شیطان بزرگ میبینم.
تقریباً غرفههای مهم را تماما سرک کشیدهام و با فراغ بال مسیر را ادامه می دهم و در حد وسعم شعار میدهم که ناگهان گروهی از عقب نزدیکم میشوند.
اولین چیزی که توجهام را جلب میکند این است که در لابهلای صوت فوق بلند بلندگوهای خیابان امام رضا(ع) متوجه شعارهایی عربی میشوم. نگاهم را که بر میگردانم؛ 2 الی 30 نفر را میبینم که هماهنگ و با شور و شوق بالا شعارهای عربی سر میدهند. فکر کردم شاید چند نفر زائرند و برای ادای تکلیف در راهپیمایی شرکت کردهاند.
ناگهان برق خنجر بر کمرهایشان چرتم را پاره میکند و کشور مبدأ را متوجه میشوم. بالاخره اگر یکیشان هم کمی فارسی بلد باشد سوژه فوقالعاده خوبی است. جلوتر که میروم جوانی صدایم میکند و میگوید فارسی بلد نیستند.
میپرسم کجاییاند؟ میگوید: «یمنی». اما نمیدانم که چه چیزی به دو جوان مترجمشان گفته بودند که با رویکرد فوق امنیتی اطلاعی ندادند و تنها چیزی که دستگیرم شد این بود که این جماعت، جمعی از رزمندگان و مجاهدان یمنیاند که برای طی مراحل درمان به ایران آمدهاند. البته تا همین جا، همین قدر که غیرت اسلامی این برادرانم را دیده بودم که با وجود مجروحیت دست از راهپیمایی برنمیدارند؛ قلباً در پوست خودم نمیگنجیدم! و با گرفتن چند عکس از خدمتشان مرخص شدم.
دیگر به انتهای مسیر رسیدهام. باید کمکم به فکر برگشت باشم. مسیر برگشتم البته خودش مسیر رفت خیلیهاست. مخصوصاً مادران و پدرانی که معلوم است تا خواستهاند بچه را آماده کنند کمی دیرتر به راهپیمایی رسیدهاند. همین طور که بر میگردم سعی میکنم از برخی کودکان هم عکس بگیرم.
در راه با خود فکر میکنم این کودکان که امروز در گهواره به راهپیمایی روز قدس آمدهاند؛ روزی با امامشان به راهپیمایی در قدس خواهند پرداخت. «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا…»
=============
گزارش از: علی کرد
=============
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت مربوط به تیم نجف آبادنیوز است.
طراحی سایت : نجف آبانیوز